سال موش و سال گاو گوساله!

همیشه آخر سال که میشه، سال رو به پایان رو تجزیه تحلیل میکنم برای خودم. حالا یا تو فکرم یا از وقتی این وبلاگ رو راه انداختم سعی کردم اینجا بنویسم نظرم رو.

امسال از هر نظر برای من سال خوبی بود، خدا جونم رو شکر. بر عکس پارسال که سال خیلی گوهی بود (ببخشیدا!) امسال اما خیلی خوب بود. سلامتی داشتم. هر لحظه ای که راه میرفتم خدارو شکر میکردم که رو پاهای خودم هستم. هر روزی که بیرون میرفتم و می اومدم خدارو شکر میکردم که تنهایی میتونم برم بیرون و دیگه نیازی ندارم که کسی یا عصایی همراهم باشه. 

تونستم کاری کنم که مامانم رو یه بار دیگه سربلند کنم و وقتی از من حرف میزنه سرش رو بالا بگیره نه اینکه سرش پایین باشه و با ناراحتی از من حرف بزنه. شاید دانشگاه رفتن چیز مهمی نباشه  -که نیستش هم-  اما برای بچه هایی مثه من که فقط یکی از والدین -پدر یا مادر- رو داریم مسئله خیلی مهمیه. چون یه جورایی همه زوم کردن ببینن اون پدر یا مادر بچه ها رو چطوری بزرگ میکنه و به کجا میرسونتشون؟! آینده بچه ها چی میشه؟! بچه های خوبی به بار میان یا بچه های خلاف و بد؟! و هزار و صد چیز دیگه. خوشحالم که خدا این نیرو رو بهم داده که بتونم یه خوشحالیه کوچولو برای مامانم درست کنم و لااقل از این نظر از من خیالش راحت باشه.

یه نفر به جمعمون اضافه شد. تو شهریور بود که دکتر پدیده رو به کل جواب کرد و گفت بچه دار نمیشن و باید بره I.V.F. اگرم اونطوری نتیجه نگرفتن باید اقدام کنن تا بچه ای رو به سرپرستی قبول کنن. اون روز چه حالی داشت پدیده واقعا. من تو دلش نبودم اما انگار کمتر از روز مرگ نبوده براش. تا اینکه مامانم هممون رو برد مشهد و از خدا و امام رضا شفا گرفت پدیده. ما ۹ تا ۱۲ مهر مشهد بودیم و ۲۷ مهر پدیده باردار شده بود. خود دکترش میگفت واقعا معجزه هست، چون همه راه ها و داروها رو امتحان کرده بوده اما نتیجه یه چیز بوده. “نه”!

توی روابطم با آدما تونستم خیلی چیزا یاد بگیرم و خیلی تجربه ها بدست بیارم. درسته که گاهی خیلی ناراحت میشدم اما بازم خداروشکر که با بهای کمی تونستم این تجربه های گرون رو بدست بیارم. خوشحالم که تونستم آدمای اطرافم رو بهتر بشناسم و اونا هم خودشون رو بهتر و راحت تر به من نشون دادن.

امسال یه ذره از طرف مامانم ناراحتی داشتیم. دست و پا و کمرش خیلی اذیتش کردن امسال. اما بازم خدارو شکر که اگر دردی رو میده دواش رو هم آسونتر میده.

امسال یه سری آدما رو از دست دادیم. برای بعضیاشون خیلی ناراحت شدم و برای بعضیاشون اصلا. هنوز باور نمیکنم که سامان و عمو احمد دیگه پیشمون نیستن. به قول مامانم میگه “فکر کن اونا رفتن به یه سفری که فقط ماها میتونیم بریم پیششون و اونا نمی تونن بیان اینجا پیش ماها.”

از نظر گشت و گذار هم که تقریبا جاهایی رو که دلم می خواست ببینم رفتم و دیدم. عید که خوزستان رو تقریبا شخم زدیم. بعدش سفر مشهد که نیشابور هم رفتم و مشهد رو هم اونطوری که دلم می خواست گشتم و دیدم. چنتا موزه تو طی سال رفتم که همیشه دلم می خواست برم و ببینمشون. اون چیزایی رو که دلم می خواست بخرم تونستم بخرم (در اصل مامانم برام خرید. وگرنه که خودم پولم کجا بود!).

سال موش هم  -که اتفاقا سال تولد خودمم هست- با همه خوبیاش -و گاهی هم بدیاش- تموم شد. حالا یه سال دیگه رو پیش رو  داریم، با کلی اتفاقای خوب که قراره یکی یکی پیش بیان.

نمیدونم چرا اما همیشه نزدیکای سال نو که میشه یه ترسی وجودم رو برمیداره. نمیشه بهش دقیقا صفت  “ترس” بدم. انگار یه جورایی دلهره و اضطرابه. اما دلهره و اضطرابی که خوشاینده. وای ی ی که این دلهره نزدیک سال تحویل و پای هفت سین خفم میکنه انگار. صدای گوپ گوپ گوپ قلبم رو به جای صدای تیک تیک تیک ساعت میشنوم تو گوشام.

خدا جونم! همینطور که همیشه بهمون سلامتی میدی، امسالمون رو هم با سلامتی برامون رقم بزن. همینطور که همیشه اتفاقای خوب برامون پیش میاری، این اتفاقا رو تو سال جدید هم برامون پیش بیار. همینطور که همیشه تونستم نزدیک خودم حست کنم، کاری بکن که تو سال جدید هم بتونم بیشتر به خودم حست کنم. خلاصه که دمت گرم با این سال خوبی که برامون آورده بودی و قراره یه دونه دیگش رو هم بیاری.


امروز یه کشف مهم کردم و اونم اینه که خواهر زاده من قراره گوساله بشه.

حالا چرا من این کشف رو کردم؟! مگه نه اینکه امسال ساله گاوه! گاوه که از اول گاو نبوده که. اولش گوساله بوده بعد کم کم گاو شده. وقتی هم که یه بچه ای تو سال گاو بدنیا میاد، نمیتونه که از همون اول گاو باشه، اولش گوساله هست بعد گاو میشه. به قول شاعر که میگه “تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود!”

خواهر زاده منم اولش که بدنیا میاد گوساله هست، بعد چطوری یهو آدم میشه اینش رو دیگه نتونستم کشف کنم. 

+ نوشته شده در ;دوشنبه بیست و ششم اسفند 1387ساعت;10:24 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در دوشنبه, 16 مارس 2009 ساعت 10:24 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

9 پاسخ به “سال موش و سال گاو گوساله!”

  1. مبین.م گفته :

    دوشنبه 26 اسفند1387 ساعت: 22:34

    خواهر جان تو کارت درسته…..دعات گیراست جدی جدی…..چه کشف بزرگی….تو با کریستوف کلمب نسبتی نداری؟!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مرسی برادر.

    خیلی دهن لقی! مگه نگفته بودم به تو جایی نگو نسبت من با کریستف چیه؟ حالا اگه هی بخوان ازم امضا بگیرن چی کار کنم من؟؟؟؟

  2. Shaghayegh گفته :

    دوشنبه 26 اسفند1387 ساعت: 22:37

    خیلی قشنگ بود!سال نو هم مبارک!

  3. مبین.م گفته :

    دوشنبه 26 اسفند1387 ساعت: 22:40

    کریستف هم گفته بود به کسی نگم ولی انگاری لو رفت…..حالا تو هم نزن منو!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    واقعا که! اه اه اه انقزه بدم میاد از آدمایی که نمیتونن راز نگه دارن

  4. مرتضی گفته :

    دوشنبه 26 اسفند1387 ساعت: 23:4

    اووووووووه. چقدر زیاد. این همه کار کردی امسال؟
    این چکیده همه پستات بودا.
    به هر حال. تبریک سال نو رو پیش پیش پذیرا باشید از من
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مرسی برادر

  5. پرهام گفته :

    دوشنبه 26 اسفند1387 ساعت: 23:28

    سلام
    اول بگم برادر مرتضی ظاهراً این «خدا خونم» رو ندیده پس زودتر درستش کنید

    باز هم خوش به حال مادر خانومی.

    من یکی که هر چی فکر میکنم امسال چی کار کردم می بینم رفتم دانشگاه و برگشتم، دیگه هیچی نداشتم!

    رفته ها رو خدا بیامرزه
    زنده ها رو هم براتون صحیح و سالم نگه داره

    من سوپرمنی کسی پیدا کنم این خواهرزاده رو نجات بده واقعاً!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    کی؟ چی؟ من؟ اینجا کجاست اصلا؟

    ممنون.

    منم بیشترش همینطور بودم. یعنی همش تو سوراخیم بودم و مشغول درس خوندن. اما خب این کارا رو هم انجام دادم.

    خیلی ممنون. همینطور برای شما رو.

    من منتظرم تا این خواهر زاده بدنیا بیاد تا بلاهایی رو که خواهرم وقتی کوچیک بودم سر لپم میاورد سر دخترش خالی کنم همه رو

  6. Meci گفته :

    سه شنبه 27 اسفند1387 ساعت: 10:40

  7. پرهام گفته :

    سه شنبه 27 اسفند1387 ساعت: 20:34


    خب اینم کاریه دیگه!

  8. پرهام گفته :

    سه شنبه 27 اسفند1387 ساعت: 20:48

    فکر کنم یه بار قبل از آپ کردن رسیدم

  9. پرهام گفته :

    چهارشنبه 28 اسفند1387 ساعت: 3:13

    چهارشنبه سوری و ….
    آپ نکردید نگران شدیم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خبرش رو نوشتم چی شده. تورو خدا دعا کن