خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۷)

امروز خواهرم جواب آزمایشی رو که شنبه دکترش نوشته بود رو گرفت. تو اتوبوس دانشگاه بودم که خبرش رو بهم داد. انقزه ذوق کرده بودم که زیر پوستی جیغ میکشیدم

خدارو شکر اصلا سرخجه نداره و اون چیزایی هم که توی ۲تا آزمایش اول نشون داده بوده مربوط به آلوده بودن داروهای آزمایشگاه بوده. یه چیز شبیه عفونت تو بدنش بوده که رفع شده و هیچ صدمه ای هم به جنین نزده خدارو شکر.

خدا جونم ازت ممنونم که مثل همیشه صداهای دعا کردنمون رو شنیدی و بهمون جواب دادی.

بروبکس ازتون ممنونم که این مدت همش دلداریم میدادین و دعا میکردین.


امروز داشتم از در دانشکده خودمون میرفتم داخل که یهو دم در ایمان -همون کنه- رو دیدم. تعجب کرده بودم که چرا اومده دانشکده ما؟ از این طرفم می خواستم یه کاری کنم که منو نبینه اما جایی نبود که بتونم برم گم و گور بشم. بالاخره به ذهنم رسید که پشت به پشتش راه برم و مواظب باشم ازش جلوتر نزنم که نکنه منو یهو ببینه. خدارو شکر بخیر گذشت اما یه سوژه ناب خنده رو از دست دادم.


با  همکاری یکی از دوستان داریم ۲ تن از جوانان این مرز و بوم رو میفرستیم خونه بخت تا با هم بق بق بقو کنن و حالشو ببرن. باشد که نصیب شما هم گردد.


یعضی دخترارو دیدین ابروهاشون بر میدارن اما این وسط ابروشون رو نه؟ خود ابرو رو کرده نخ ها، اما این وسطش ماشالا عین جارو سر جاشه. آقا انقزه انقزه انقزه بدم میاد که نگوووو. یکی نیست بگه تو که همش رو برداشتی، خب اونم عین آدم بردار دیگه! خیال میکنی خوشگلی؟ آدم نیگات میکنه میترسه. والا بخدا دوره قاجارم اینطوری نبود.


عید نمیدونم چه خبر بوده که ۱۲ تا از بروبکس دانشگاه ما -اینایی که تا امروز من دیدم- عقد کردن؟

به مامانم اینا هی گفتم بمونیم تهران ها، گوش نکردن!

+ نوشته شده در ;پنجشنبه بیستم فروردین 1388ساعت;8:6 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در پنج‌شنبه, 9 آوریل 2009 ساعت 8:06 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

12 پاسخ به “خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۷)”

  1. مرتضی گفته :

    پنجشنبه 20 فروردین1388 ساعت: 22:13

    12تا. چه خبره. رییس سازمان جوانان بشنوه میمیره از خوشحالی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    حالا میمیره یا نه رو نمیدونم دیگه. اما آماری که من دیدم اینه

  2. مریم گفته :

    پنجشنبه 20 فروردین1388 ساعت: 23:32

    هورا
    خدا رو شکر
    خیلی خیلی خوشحالم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون دوس جون

  3. مریم گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 0:10

    نمیدونم باور میکنی یا نه هر دفعه به این امید میو مدم تا شاید خبر خوشی در مورد خواهرت نوشته باشی
    واقعا مردم از اضطراب
    هر چند که خواهر م هم که پزشکه کاملا تضمین کرده بودکه بچه سالمه ولی من حقیقتا اضطراب داشتم
    مبارک باشه خاله پریا
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مرسی. حالا ببین ماها چی کشیدیم این یه ماهه! فقط از دیرزو تا حالا دارم میگم ایشالا در اون آزمایشگاه بسته بشه که اینطوری ملت رو سر کار نذارن.
    دکتر خودش هم میگفت 95% سالمه اگر سرخجه گرفته باشه. دکترای دیگه هم که باهاشون مشورت میکردم همه همین رو میگفتن اما تا دیروز واقعا نمیتونستیم به هیچکدوم 100% اطمینان کنیم
    خاله پریا نه، پریا بهتره.

  4. مریم گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 0:55

    پریا جون یه خواهشی هم ازت دارم
    تو که اینقد قلبت پاکه وارزوهات براورده میشه برا منم دعا کنی تا به ارزوم برسم
    قربانت
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    عزیزم حتما میرسی.
    میدونی چیه؟ فقط نباید به کار خدا شک کرد. باید همه چیز رو سپرد دست خودش تا اوکی بشه. من برات دعا میکنم اما خودت هم مستقیم بهش بگو

  5. عمو هوشنگ گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 10:22

    صداشو در نیارین من با 12 نفر تو عید قرار عروسی گذاشتم و عقد کردم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    تورو خدا؟ کمه ها؟!

  6. عمو هوشنگ گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 10:23

    تبریک میگم، ایشالا همیشه خوش خبر باشی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مرسی ی ی ی ی عمو جان.

  7. Meci گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 14:51

    12تا؟ چه خبره؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    والا من نمیدونم این همه میگن قحط الرجالیه اینا از کجا شوهر پیدا میکنن

  8. Meci گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 14:53

    هورااااااااااااااااسالمه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون

  9. Meci گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 17:26

    دوست عزیز با تبادل لینک موافقی؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    جانم؟؟؟؟
    خواهر شما همون لینکای خودتون رو بذارید من ممنونم، تبادل لینک پیشکش

  10. کیمیا گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 20:24

    من که فقط 10 سالم نیست به وبلاگت سر میزنم
    وقتی که فهمیدم ممکنه بچه هم مبتلا بشه
    اصلا باورم نمیشد
    ولی حالا وقتی که بهت سر زدم واین خبر داغ ودسته اول را شنیدم
    خیلی خوش حال شدم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام عزیزم.
    ممنونم ازت. خوشحالم که با تو و مامان گلت آشنا شدم.

  11. کیمیا گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 23:39

    ببخشید من به جای 10 سالمه نوشتم 10 سالم نیست!
    اخه من یه وروجک درجه یک هستم!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اشکال نداره. سوتیت رو ندید میگیرم. نا سلامتی سلطان سوتیم ها

  12. مبین.م گفته :

    شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 13:49

    ما که خواهر پیش تر مراتب خرسندی خودمون رو از این واقعه اعلام داشتیم ولی دوباره داریم!….اسمایلی یه آدم خیلی خرسند!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بابا خرسند!….خوشحال!…شاد!…