تولد عید دختر داییم مبارک!
وقتی داشتیم این عکسه رو میگرفتیم، هر کی رد میشد ماهارو نیگاه میکرد و میخندید. انگار رفتن باغ وحش دم قفس میمونا. بعد از عکس دختر داییم میگفت “من پایین نمیام جام خوبه همینطوری!” من بیچاره هم که در نقش خر ملانصرالدین بودم انگار. این عکسه تازه یکی از ۱۰۰ تا دیوونه بازی بود که درآوردیم.
شبم که هر کدوم رسیدیم خونه بس که دیوونه بازی درآورده بودیم، بغیر از من و مامانم، بقیه غش کردن افتادن خوابیدن تا ۱۲. من و مامانمم اگر می خوابیدیم از این طرف تا صبح نقش جغد رو باید بازی میکردیم. برای مایی که یه ماه استرس داشتیم واقعا روز خوبی بود و با خیال راحت بودیم، خدارو شکر.
از صبح که پاشدم دفتر و دستکم رو (همون کتاب و جزوه هام) پهن کردم رو میز که بشینم مثلا درس بخونم. اما عین این بچه تخسا (دیکتش رو واقعا بلد نیستم) همش دارم دور خودم میچرخم و اصلا سمت میزمم نمیام که نکنه یه موقع عذاب وجدان بگیرم.
اما الان که این مطلب رو نوشتم وجدانم بیدار شده و داره هی سیخونک میزنه که “پاشو برو بشین سر درس و مشقت”
9 پاسخ به “تولد عید دختر داییم مبارک!”
آوریل 11th, 2009 at 5:40 ب.ظ
شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 17:40
به این وجدانت بگو یه گازی هلی سیخونکی توسری چیزی حواله ما کند تا شاید دو صفه درس بخوانیم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
واه واه واه! عجب آدمایی پیدا میشنا؟! خب یه ذره بشین درس بخون دیگه؟
خوب بود؟
آوریل 11th, 2009 at 5:41 ب.ظ
شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 17:41
این اقا لاغره کیه؟(ایکون فضولی)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر جان چطور مگه؟ (آیکون داری از فوضولی میترکی؟!)
آوریل 11th, 2009 at 7:14 ب.ظ
شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 19:14
بیخیال درس چیه؟ برو بیرون. برو گردش. شب کتابتو بذار بغلت بخواب که عذاب وجدانم نگیری. اینطوری بهتره
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تورو خدا!
مرسی برای این همه راهنمایی. عمری در جهل و تاریکی بسر میبردم خودم خبر نداشتم
آوریل 11th, 2009 at 10:43 ب.ظ
شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 22:43
ما هم از این کارا کردیم منتها تو بیابون برهوت!…..تفلدش مبارک!…..سیخونکش حتما خوب کار نمی کرده ببر نمایندگی بده تعمیر کنن!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ایول! هی من میگم نیمرخت برام آشناست! نگو تو هم از خودمونی
درست شد اتفاقا! روغن کاری میخواست که درستش کردم تا چشم هر چی آدم درس نخونه تنبله بیکاره…
آوریل 12th, 2009 at 5:52 ق.ظ
یکشنبه 23 فروردین1388 ساعت: 5:52
خیلی باحالی. مثل خودمونی. منم یه دوس دختر دارم که اسمش پریاس من بهش میگم پپر. برای همین به وبلاگت سر زدم. تازگیهاهم بینمون یکم شکرآب شده.امیدوارم همیشه خندون باشی پپر خانم یکی دیگه.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اصلا همه پریاها باحالن و خوبن و ماهن و گلن و ….(صفت برتر کم آوردم دیگه)
سپتامبر 4th, 2009 at 3:38 ق.ظ
جمعه 13 شهریور1388 ساعت: 3:38
این جا هم که مسی اول شده
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مشستی همه پستا رو دونه دونه چک کردی؟؟؟؟
سپتامبر 4th, 2009 at 5:53 ب.ظ
جمعه 13 شهریور1388 ساعت: 17:53
مشستم نه، نشستم
آره دیگه بیکاریه و فقر نظر و این حرفا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کجا نوشتم مشستم؟
چرا نظر دونی خودت رو میبندی ؟
سپتامبر 4th, 2009 at 9:00 ب.ظ
جمعه 13 شهریور1388 ساعت: 21:0
جواب نظر تولد عید دختر دایی نوشتید مشستم
واسه این پست آخریه؟ ارزش نظر دادن نداره(یکی نیست بگه نه اینکه بقیه نوشته هات داره)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بابا این که چیزی نیست
نیست ماله من داره حالا
سپتامبر 4th, 2009 at 11:10 ب.ظ
جمعه 13 شهریور1388 ساعت: 23:10
واسه مشستم.
اوهوم. واسه دومی(نیست مال من داره حالا).