تولد عید دختر داییم مبارک!

دیروز تولد دختر داییم بود. یعنی ۱۶ فروردین بود اما چون هممون سر کار و درس و مخشمون (خودمو میگما!) بودیم برنامه رو دیروز انداخت. دعوتمون کرده بود کوهسار و یه تولد شبه پیک نیکی گرفتیم. حسابی کرکر خنده بود و کلی دیوونه بازی درآوردیم (دقیقا مثه همیشه). اما چون بیرون بودیم یه ذره بگی نگی خودمون رو کنترل میکردیم تا جایی که میشد. بادم که حسابی می اومد و همه وسایلمون رو هوا بود. یه جورایی شده بودیم عین انوشه انصاری تو فضا. هر چیزی رو که می خواستیم، تو هوا باید دنبالش میگشتیم.

              تولد دختر داییم

وقتی داشتیم این عکسه رو میگرفتیم، هر کی رد میشد ماهارو نیگاه میکرد و میخندید. انگار رفتن باغ وحش دم قفس میمونا. بعد از عکس دختر داییم میگفت “من پایین نمیام جام خوبه همینطوری!” من بیچاره هم که در نقش خر ملانصرالدین بودم انگار. این عکسه تازه یکی از ۱۰۰ تا دیوونه بازی بود که درآوردیم. 

شبم که هر کدوم رسیدیم خونه بس که دیوونه بازی درآورده بودیم، بغیر از من و مامانم، بقیه غش کردن افتادن خوابیدن تا ۱۲. من و مامانمم اگر می خوابیدیم از این طرف تا صبح نقش جغد رو باید بازی میکردیم. برای مایی که یه ماه استرس داشتیم واقعا روز خوبی بود و با خیال راحت بودیم، خدارو شکر.


از صبح که پاشدم دفتر و دستکم رو (همون کتاب و جزوه هام) پهن کردم رو میز که بشینم مثلا درس بخونم. اما عین این بچه تخسا (دیکتش رو واقعا بلد نیستم) همش دارم دور خودم میچرخم و اصلا سمت میزمم نمیام که نکنه یه موقع عذاب وجدان بگیرم.

اما الان که این مطلب رو نوشتم وجدانم بیدار شده و داره هی سیخونک میزنه که “پاشو برو بشین سر درس و مشقت”

+ نوشته شده در ;شنبه بیست و دوم فروردین 1388ساعت;5:21 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 11 آوریل 2009 ساعت 5:21 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

9 پاسخ به “تولد عید دختر داییم مبارک!”

  1. Meci گفته :

    شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 17:40

    به این وجدانت بگو یه گازی هلی سیخونکی توسری چیزی حواله ما کند تا شاید دو صفه درس بخوانیم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    واه واه واه! عجب آدمایی پیدا میشنا؟! خب یه ذره بشین درس بخون دیگه؟
    خوب بود؟

  2. Meci گفته :

    شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 17:41

    این اقا لاغره کیه؟(ایکون فضولی)
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهر جان چطور مگه؟ (آیکون داری از فوضولی میترکی؟!)

  3. مرتضی گفته :

    شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 19:14

    بیخیال درس چیه؟ برو بیرون. برو گردش. شب کتابتو بذار بغلت بخواب که عذاب وجدانم نگیری. اینطوری بهتره
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    تورو خدا!
    مرسی برای این همه راهنمایی. عمری در جهل و تاریکی بسر میبردم خودم خبر نداشتم

  4. مبین.م گفته :

    شنبه 22 فروردین1388 ساعت: 22:43

    ما هم از این کارا کردیم منتها تو بیابون برهوت!…..تفلدش مبارک!…..سیخونکش حتما خوب کار نمی کرده ببر نمایندگی بده تعمیر کنن!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ایول! هی من میگم نیمرخت برام آشناست! نگو تو هم از خودمونی
    درست شد اتفاقا! روغن کاری میخواست که درستش کردم تا چشم هر چی آدم درس نخونه تنبله بیکاره…

  5. داریوش گفته :

    یکشنبه 23 فروردین1388 ساعت: 5:52

    خیلی باحالی. مثل خودمونی. منم یه دوس دختر دارم که اسمش پریاس من بهش میگم پپر. برای همین به وبلاگت سر زدم. تازگیهاهم بینمون یکم شکرآب شده.امیدوارم همیشه خندون باشی پپر خانم یکی دیگه.
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اصلا همه پریاها باحالن و خوبن و ماهن و گلن و ….(صفت برتر کم آوردم دیگه)

  6. پرهام گفته :

    جمعه 13 شهریور1388 ساعت: 3:38

    این جا هم که مسی اول شده
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مشستی همه پستا رو دونه دونه چک کردی؟؟؟؟

  7. پرهام گفته :

    جمعه 13 شهریور1388 ساعت: 17:53

    مشستم نه، نشستم
    آره دیگه بیکاریه و فقر نظر و این حرفا
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    کجا نوشتم مشستم؟
    چرا نظر دونی خودت رو میبندی ؟

  8. پرهام گفته :

    جمعه 13 شهریور1388 ساعت: 21:0

    جواب نظر تولد عید دختر دایی نوشتید مشستم
    واسه این پست آخریه؟ ارزش نظر دادن نداره(یکی نیست بگه نه اینکه بقیه نوشته هات داره)
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بابا این که چیزی نیست
    نیست ماله من داره حالا

  9. پرهام گفته :

    جمعه 13 شهریور1388 ساعت: 23:10

    واسه مشستم.
    اوهوم. واسه دومی(نیست مال من داره حالا).