نی نی بدنیا اومد!
دیشب بعد از مناظره من و مامانم رفتیم خونه خواهرم اینا. من و خواهرم شام خوردیم و یهو گوشه دلش درد گرفت و رفت خوابید. حدودای ۱:۱۵ بود که شوهر خواهرم اومد. همینکه چمدونش رو گذاشت وسط اتاق حال خواهرم بدتر شد (دیگه توضیح بیشتر نمیدم در این مورد…شرمنده) و سه سوته رسوندیمش بیمارستان. حالا بماند که از میدون هفت تیر به بلوار کشاورز که ما می خواستیم بریم همه خیابونا رو بسته بودن و چطوری رسیدیم بیمارستان پارس.
یه ذره معاینه و از این حرفا کردن و دیدن که بله!!! نی نی می خواد بیاد به دنیا. (احتمالا دلش آب افتاده برای گوشواره ها) با اینکه قرار بود ۲۰ تا ۲۵ تیر بیاد، اما تصمیمش تغییر کرد و …
نی نی ساعت ۳:۳۰ صبح روز ۱۸ خرداد ۱۳۸۸ به دنیا اومد. قیافش کپی خواهرمه. اصلا انگار کاربن گذاشتن.
اما یه مشکل کوچولو وجود داره! بخاطر اینکه ۸ماهه بدنیا اومده، ریه هاش هنوز کامل نیست و تنفسش مشکل داره. (خدا میدونه امروز چی به تک تک ماها گذشت) نی نی رو بردن تو یه بیمارستان دیگه و تو بخش مراقبت های ویژه نوزادان هست. بهش دستگاه اکسیژن وصل کردن و تنفسش فعلا با دستگاه. اینطور که زنگ زدم بیمارستان و با التماس یه سری خبر گرفتم، چند روز به دستگاه وصله و بعدش دیگه خودش میتونه نفس بکشه. البته به گفته دکترش ۳ روز اول زندگی و مخصوصا ۲۴ ساعت اول خیلی مهمه که چطوری میشه شرایطش. فقط از ماها دعا بر میاد. میدونم که خدا جونم، مثل همیشه هوامون رو داره و نی نی زودی با سلامتی کامل، با مامان و باباش میان خونه.
نی نی هنوز اسم مشخصی نداره و میتونیم فعلا “هی ی ی ی” یا مثلا همون “خان جون” که من براش در نظر گرفته بودم صداش کنیم.
خلاصه اینطوری شد که یه رقیب به رقبای بنده اضافه شد. اما فعلا ریز میبینمش بتونه با من وارد رقابت بشه. اما خب من که بخیل نیستم! Case خوب براش داشتین معرفی کنین، اگر خالش -که اینجانب باشم- اوکی داد، حله!
امروز تا ۶ بیمارستان بودم و اومدم خونه و یه چرتی زدم و رفتم دانشگاه. عصری می خواستم برم بیمارستان که بازم راه بسته بود و ماشین نمیرفت. در نتیجه برگشتم خونه. تو ایستگاه مترو هفت تیر که داشتم می اومدم یهو دیدم یکی صدا میکنه “پریا! داری برمیگردی؟ چرا انقدر زود؟”…نگاه کردم دیدم یکی از دوستایی هست که ۳-۴ سال پیش میشناختمش و دیگه ندیدمش. داشت میرفت زنجیره.
بعدا نوشتم ۱: بخاطر همین شلوغ و بسته بودن میدون هفت تیر به بلوار، امروز یه ساعت تو میدون هفت تیر علاف بودم و به هر تاکسی خالی که میرسیدم پیشنهاد ۱۰ هزار تومان دربست میدادم که منو ببره بیمارستان. اما بطور عجیبی شکم همشون امروز سیر بود و هیچ کس نبرد منو. دست از پا درازتر برگشتم خونه
بعدا نوشتم ۲: حالم بهم خورد و شکوفه زدم…حالا فک کن تو خونه هم تنهام و جون ندارم راه برم. از این طرفم لرزم گرفته خفن…نکنه بدتر بشم تا صبح؟
بعدا نوشتم ۳: قربون دستتون! دستتون تمیزه، برای خاله نی نی هم دعا کنین حالش خوب بشه…اجرتون با خود آقا!
19 پاسخ به “نی نی بدنیا اومد!”
ژوئن 8th, 2009 at 11:02 ب.ظ
دوشنبه 18 خرداد1388 ساعت: 23:2
سلام بر شما و با اجازه من نظر پروندم البته بعضی وقتها نیز کبوتر میپرونم نه خیلی.به تعداد کم اونم نی نی هاشون(جوجه هایی که بزرگ شدن و میتونن پرواز کنن) رو میپرونم یعنی در قفسو باز میزارم خودشون میرن و میان البته من مواظبم که یک وقت خدایی نا کرده آقا پیشی چپ نگاه نکنه به نی نی های کبوترام و یک لقمشون نکنه کبوترهای قشنگمو..موفق باشی همیشه.یا علی در پناه حق
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
جان؟!!!
ژوئن 8th, 2009 at 11:27 ب.ظ
دوشنبه 18 خرداد1388 ساعت: 23:27
وایییییییی بازم یادم رفت شرمنده.قدم نو رسیده مبارکولی اولش نی نی خیلی زشته من که اولش که تو چند روز اوله چون زشتن و خیلی کوچولو میترسم بغلشون کنم ولی بعدش اینقدر خوشگل میشن که دوست دارم همیشه بوسشون کنم و بغلشون ولی واییییییی میاد اونروزی که تو بغلتن و یک صدایی مثله پیسسسس.پت پت بله نینی جیش کرده و بوش داره اذابت میده وایییی اون موقع دیگه باید پرتش کنم بیرون از خونه.البته بعضی وقت ها هم شیمیایی میزنن که آدم خفه میشهاز دسته این نی نی های خوشگل.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خیلی ممنون
با عرض شرمندگی و عذر خواهی فراوان، پیام قبلیتون رو پاک کردم
ژوئن 8th, 2009 at 11:42 ب.ظ
دوشنبه 18 خرداد1388 ساعت: 23:42
خواهر جان تحویل بگیر…دکترای کفتر بازی….نمره اش تا اینجا 16!
نی نی احتمالا دیده چه خاله مهربونی داره گفته ضرره اگه دیر بیام…اینه که اومده دیگه!
ماشالا هزار ماشالا تو و مامانت که کارتون درسته…پس دعای خودتون از همه کارسازتره….ما هم اون گوشه موشه ها یه دعایی می کنیم
نامردا به من گفتن زنجیره کنسل شده…آی سوختم….آی سوختم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دیدم برادر…جل الخالق!!!!
آره، پنداری این فکرو کرده. پیش خودش لابد حساب کرده "تا این خالهه سر حرفش هست و پوله رو نرفته کلاس رانندگی اسم بنویسه، تا تنور داغه بذار بچسبم."
بچه های الان شم اقتصادی خوبی دارن! من حسابداری و اقتصاد میخونم و تحلیل میکنم، این برداشت میکنه.
ممنون برادر. خدا به دعاهای همگیمون گوش میده همیشه.
نه بابا چی کنسل شده؟ گیر کردم تو میدون هفت تیر می خواستم برم بیمارستان نشد
ژوئن 9th, 2009 at 12:22 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 0:22
خواهر جان این برادر ما از اون آدمای خسته و دوست داشتنی روزگاره….دمش گرم!
از همین الآن زهر چشم رو از نی نی بگیر که الآن که گوشواره بگیری پس فردا باهاس اتول(ماشین ) بگیری!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
میشناسیش مگه؟
اهه! فک کرده! زهر چشم اساسی رو موقع "آیفون" میگیرم ازش
اگه بدونه الان چه حرفایی دارم پشتش میزنم، پا میشه میاد از وسط به 2نیمه مساوی تقسیمم میکنه[آیکون از ترس ….!همون از ترس]
ژوئن 9th, 2009 at 12:28 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 0:28
پروفایلش رو خوندم…..شاهکاره….یک….!
هنوز زوده واسه دو نیمه کردن….می خوای خودم از جان گذشتگی کنم و بیام بگیرمش….اصلا خودم رو فریز می کنم تا بزرگ بشه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دییییدم
تو؟ خوندی که گفتم باید به تایید خالش برسه ؟ اگه نخوندی برو با دقت بخون
ژوئن 9th, 2009 at 12:30 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 0:30
آخ آخ خواهر تند برو آسته بیا گرفتی؟!…..خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نمنه؟
ژوئن 9th, 2009 at 12:34 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 0:34
همون شکوفه و اینا دیگه..اون بنده خدا آدرس رو اشتباه داده….com. رو درست کن میره(میبینی چه کنجکاور بودم!)…..خوب من به تائیدت میرسم دیگه…ناسلامتی بابای شهروزم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
درست کردم…دیدم
خود شهروز هنوز تکلیف خرس سیفید رو معلوم نکرده، اونوقت چجوری باباش تایید میشه؟
دخنر ما کلی کلاس داره برای خودش…بذار حالا نظر خودش رو هم بپرسم (البته امیدوارم مثه نظر سنجی گوشواره حل نیافته)
ژوئن 9th, 2009 at 12:40 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 0:40
شهروز من الآن خوابه….بذار ببینم راضی میشه بیاد جلو آیفونتون یا نه….فردا بهت خبر میدم…(تیریپ کلاس برداشتم….البته از اونا کلاس!)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
شهروز خوابه؟ اشتباه به عرضتون رسوندن! ایشون الان بیرون ولو هستن. اصلا میدونی چیه برادر؟ تا آخر هفته باید تکلیف شهروز و خرس سیفید رو روشن کنی. بهدش به تکلیف نی نی برسیم…ببینیم دست خطش خوبه؟ غلط املایی نداره؟
ژوئن 9th, 2009 at 10:08 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 10:8
سلامممممممممممممممم.پرياااااااااااااااااااااااا خانوممممممممممممم.چرا نگفتی چطوری نظر بدهید را کردی نظر بپرانید قربونه هر چی پسر با معرفت و با اخلاقه.راستی دادا مبین راست میگه ديگه بي زحمت cm رو بكن com ممنون. دادا مبین تو هم اومدی به وبلاگم و نظر ندادی.بابا معرفته تورو هم عشقه.من كفتر باز نيستم و يك كبوتر دوست واقعي كبوتر هستم.چون كبوتر زيبا.دوست داشتني و عاشقانست.وتوي عمرم هم تاحالا براي كفتر بازي نه بالاي پشت بام رفتم نه بيشتر از 2 جفت كبوتر داشتم.و كفتر نپروندم.براي كفتر بازي براي اينكه بهت ضرر نرسه 1. بايد پولدار باشي يا يك كار درست و حسابي داشته باشي و وقت هم زياد داشته باشي تا كفتر بازي بهت ضرر نرسونه.من فقط جوجه ميكشم.پرياااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چشام منتظرن.بگو ديگه.ممنون
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
توی ویرایش قالب باید بری و اسمش رو پیدا کنی و به اون اسمی که می خوایی تغییرش بدی
ژوئن 9th, 2009 at 10:21 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 10:21
ای جان! پس بالاخره دنیا اومد
هوارتا مبارک خواهر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مرسی خواهر جان
ژوئن 9th, 2009 at 10:22 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 10:22
طفلی نی نی تولدش تو خرداده تا مدتها به خاطر امتحانا زهرش میشه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اگر این نسل جدیدن که راه پیچوندن رو بلدن
ژوئن 9th, 2009 at 10:25 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 10:25
خواهر اومد خونه عکسشو بذار تا ما جماعتی که نی نی نداریم از حسودی قلمبه شیم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حتما…منم فقط 30 ثانیه بیشتر ندیدمش. اونم همون شبی بود که داشتن میبردنش بیمارستان
پدر و مادرش فقط میتونن برن ببیننش
اما عکسی گرفتم حتما میذارم
ژوئن 9th, 2009 at 10:26 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 10:26
چی خوردی که شکوفه زدی؟-ایکون مسی در حال سوزن سوزن شدن-
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
هیچی خواهر…3تا تیکه جوجه که خودم کباب کردم و برنج…بعدش…
ژوئن 9th, 2009 at 10:28 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 10:28
میگم شاید این جو انتخابات خان جونو گرفته زودتر پریده بیرون
خواهر اسم خوشگل خواستی خبرمون کن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه بابا همون ماجرای گوشواره هستش…
مرسی خواهر…خودشون یه چیزایی انتخاب کردن. اما همچنان خان جونه
ژوئن 9th, 2009 at 10:29 ق.ظ
سه شنبه 19 خرداد1388 ساعت: 10:29
اینام واسه خان جونو خاله اش
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ژوئن 11th, 2009 at 9:55 ب.ظ
پنجشنبه 21 خرداد1388 ساعت: 21:55
به به خان جون
انقدر نی نی دوست دارم
انقدر خوشم میاد شما هم کم دیدینش! حداقل این روزهای اول دل شما هم آب میشه!
اول که گفتید مرداد قراره به دنیا بیاد! آخی نشد خان جون و خاله تو یه ماه باشن
اسمشو چی میذارن؟ پیشنهاد می کنم بگردین بین فک و فامیل های کوروش اسم پیدا کنید
واسه کیس خوب هم شرمنده. ولی یه مادربورد خوب براش سراغ دارم
از طرف من از اون سلام مخصوصا بهش برسونید لطفاً (از این نوعش)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دل من از همون اول آب شده بود
از روز اول قرار بود امرداد باشه، بعد گفتن تیر، بعد یهویی خردادی شد
والا یه سری اسم پیدا کردن. یعنی الان بین 2تا اسم گیجن پدر و مادرش. تا چی بشه خدا میدونه. اما هر چی هست با "پ" شروع میشه…فک کن مامانم دیگه گیج میشه کلا. 4تا "پ" دورش هستن دیگه
دیدمش باشه. سلامتون رو میرسونم
ژوئن 13th, 2009 at 4:36 ب.ظ
شنبه 23 خرداد1388 ساعت: 16:36
آخرش همون فامیل کوروش میشه، میگید نه، صبر کنید و ببینید
میگم احیاناً ازدواج خواهرتون فامیلی نبوده؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
یه اسم خیلی خوشمل براش انتخاب کردن…وقتی بچمون با هویت دار شد اسمشو میگم
نه برادر…غریبه بودن.
ژوئن 16th, 2009 at 1:20 ب.ظ
سه شنبه 26 خرداد1388 ساعت: 13:20
سلامی دوباره.یکوقت نگید که حسن بی معرفته و جواب رو گرفت و یک تشکر هم نکرد.نه تو مرام ما نیستش آبجی دستت درد نکنه که گفتی آقایی یعنی خانومی .به هر حال موفق باشی همیشه.یا علی در پناه حق
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من هیچ فکری نمیکنم برادر…خیالت راحت
ژوئن 20th, 2009 at 12:37 ب.ظ
شنبه 30 خرداد1388 ساعت: 12:37
آخه فکر کردم فامیلی هاشون یکیه