ماداریم یه تئاتری بازی میکنیم…..

امروز بالاخره لنگون لنگون با این پای چلاقم رفتم دانشگاه. همه بچه ها دوره کرده بودنم و میگفتن که چی شده؟؟!! کی؟ کجا؟؟؟نه ه ه ه ه !! آخی؟؟؟ یعنی همه عید رو پات تو گچ بوده ؟ و از این حرفها.
به میمنت و مبارکی و سلامتیه شما کلاس اول تشکیل نشدش و ۲ ساعت تو محوطه نشستیم و از هر دری میشدش حرف زدیم و ابشار خدا رو(جمع کسر بشرها) سوژه کردیم و خندیدیم.
بالاخره ساعت ۱:۳۰ شدش و باید به سر کلاس دوم که کلاس ریاضی بودش میرفتیم. از قبل از عید تا حالا این کلاس اصلا” تشکیل نشده بودش و حتی اسم استاد رو هم روی Board نزده بودن و امروزکه بچه ها سوال کرده بودن که آیا استاد داریم یا نه؟؟ جواب مثبت بودش و همه خوشحال شده بودیم .
یه نیم ساعتی که سر کلاس نشسته بودیم و همه به غرغر افتاده بودن و کلاس به هم ریخته بودش و بعضی ها هم کلاس رو با جالیز هندونه اشتباه گرفته بودن و از این سر کلاس به اون سر کلاس حرف میزدن…و این وسط هم چنتا از پسرهای کلاس هی میرفتن بیرون و می اومدن.یهو دیدیم که در باز شدش و یه استاد جوان با سر بیمو(بخونین آفتاب) وارد کلاس شدند و پشت سر ایشون چند نفر هم پشت در کلاس استاد استاد میکردن! همه به احترام استاد ایستادند.البته به غیر از من که پام رو یه صندلیه دیگه دراز بودش
. یهویی همه ساکت شدن
و به استاد سال نو رو تبریک گفتن و از این خودشیرین بازی های اول ترم و مخصوصا” اینکه یه استادی هم استاد جوونی باشه و از این حرفها.
استاد محترم در کیف سامسونتش رو باز کردش و با وسایل داخلش یه ذره بازی کردش و جواب بچه ها رو دادش و اینطوری شروع کردش: امیدوارم که همگی سال خوبی رو شروع کرده باشین و تا آخر سال به خوبی براتون باشه. عرضم به حضورتون که ما مشغول بازی یک تئاتر هستیم و من بیش از این وقت شمارو نمیگیرم و مزاحمتون نمیشم……..این رو گفت و کلاس رو ترک کردش.یکی دو ثانیه کلاس کاملا” سکوت بودش
و بعد از اون کلاس یهو از خنده منفجر شدش و تازه همه فهمیدن که آقای استاد یکی از شاگردهای ترم بالاتره و همه مارو اسکل کرده. اون همه رفت آمد پسرهای کلاس خودمون برای این بوده که آقای استاد رو بیارنش.
اما واقعا” صحنه باحال و خنده داری بودش و تا آخر روز فقط میخندیدیم
