انرژی مثبته شاد!
این چند روزه صبح که از خواب بیدار میشم یه ذره دور خودم میچرخم و یه قسمت از اتاقم رو مرتب میکنم. یه روز کمد کتابام رو. کتابای اضافیم رو گذاشتم که ببرم تو انباری و تو کارتن کتابا بذارم. انباری رفتن منم برای خودش داستانیه واقعا.
روز بعد میرم سراغ کمد لباسا و اونایی رو که نمی خوام سوا میکنم. البته اینم اضافه میکنم که ۳ روزه سر این کار گیر کردم و با یه تنبلی خاصی این کارو میکنم. بعد طرفای عصری که میشه یه دوش حالمو جا میاره و متوجه میشم که زندم و نفس میکشم.
بعد میام پشت میزم و موزیکی رو که دوست دارم میذارم و کتاب میخونم. کاری رو که یکماه بود در حسرت انجام دادنش بودم واقعا. این درسا اصلا نمیذاشت اونطوری که دوست دارم کتاب بخونم. گاهی هم سرک میکشم به اینترنت. اما در کل اونطوری که باید، و اونطوری که دلم می خواد از اوقاتم لذت نمیبرم. البته تو این برنامه هایی که دارم، پانیا، همبازی جدیدم رو نباید جا بندازم. واقعا وجودش یه نعمته برام.
۳-۴ هفته ای میشه که آلبوم “در هیاهوی سکوت” از “رضا روحانی” پسر انوشیروان روحانی معروف رو گرفتم و همش اونو دارم گوش میکنم. شدیدا پیشنهاد میکنم که شماها هم گوش بدین. کم پیش میاد اینطور دلبسته یه موزیکی بشم و خودم رو باهاش خفه کنم…تو این چند روزه کتابای “ناتور دشت” از “سالینجر”، “بی ستاره” از “مریم ریاحی” -رمان ایرانیه و دخترونه. برای اینکه بعد از امتحانا مخ آدم زیاد درگیر نشه و یه استراحتی کرده باشه خوبه-، “در قلمرو پادشاهان” از “کارمن بن لادن” رو خوندم و دارم می خونم.
در کل یه تغییر خوبه اساسی، یا یه برنامه توپ دلم می خواد که از این حالت خارجم کنه. شاید باید یکی حلم بده و پایه باشه. وقتی اینطوری میشم، خودم دقیقا این رو حس میکنم که همه اون انرژیه مثبته شادی که دارم، داره هرز میره و حیف میشه. خیلی بده اینطوری. لااقل برای من که ایفتیضاحه!
از دیروز که هوا اینطور غبارآلود شده سر درد بدی گرفتم. دیشب با سر درد خوابیدم و امروزم با سر درد پاشدم. ۲بارم دوش گرفتم اما تا الان باهامه این لعنتی. سر درد نمیگیرم اما وقتیم که میگیرم، توووپ میگیرم.
پنج شنبه این هفته میشه یکماه که خدا پانیا رو صحیح و سالم به ما داد. واقعا شکر خدا.
اما این خانم خانما با همین سن یکرقمیش راه های اسکل کردن دیگران رو خوب بلده…خواب که باشه وقتی میریم بالاسرش و صداش میکنیم، یواشکی گوشه چشمش رو باز میکنه و نگاه میکنه. یه ذره که نگاه میکنه، یه خنده کمرنگی میکنه و دوباره چشماشو میبنده. اگه من بالاسرش باشم معمولا دست و پاهاش یا پشتش رو میمالم -ماساژ رو خیلی دوست داره- و باهاش شروع میکنم به حرف زدن. میگم سلام ستاره. دخمل ناز مثه تو، تو دنیا داره؟ پاشو! فک میکنی نمیدونم بیداری و خودتو زدی بخواب؟ و همینطوری ماساژش میدم تا بیدار بشه. یه ژشت خاصی میگیره وقتی بیدار میشه. ابروهاش رو میده بالا و لباش رو عنچه میکنه و با دقت نگاه میکنه وقتی باهاش حرف می زنیم و یه صداهایی از خودش در میاره که مطمئنم جواب حرفامون رو میده.
روز پدر هم اومد و رفت. هر سال باید به پدرای دیگران تبریک بگم و براشون آروز کنم که سلامت باشن و سایشون به سر خانوادشون باشه، در صورتی که…
امسال اولین سالی هست که روز زن و مادر رو به پدیده و روز مرد و پدر رو به پرهام کامل تبریک میگیم. هر سال تبریکامون نصفه نیمه بود.
بعدا اضافه کردم!… مکالمه من و یکی از دوستان در باب تبریک روز مرد به ایشان.
من: سلام …خوبین؟ روزتون یه عالمه در حد هوارتا مبارک!
یکی از دوستان: سلام…ممنون. شما خوبین؟… روز شما هم مبارک!
من: ببخشید!! روز من مبارک آیا؟؟ به خلقتم مشکوک شدم جدا!…خیلی ممنونم…
15 پاسخ به “انرژی مثبته شاد!”
جولای 7th, 2009 at 1:42 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 13:42
سلام بر خواهر پریا!
انقدر از این نی نی اینجا تعریف نکن چشمش میزنن هااااااا!
طی یک حرکت انتحاری در روز پدر کادو گرفتم…..دارم هی به خودم تلقین می کنم که تو پدری…تو پسری….تو پدری….تو پسری!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام بر نادر خان پنهان )سابقا مبین)
خدا حافظ همه هستش خودش.
منم همینطور. مامانم پول داد بهم. نمیدونم چی دیده تو من که این کارو کرده.
جولای 7th, 2009 at 2:26 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 14:26
سلام؛
پیشنهاد یک مسافرت را به شما میدهم.
امیدوارم هرچه زودتر حال و احوالتون خوووووووب شود… {Amen}
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
بله خودم هم تو فکرش هستم اما کو پایه؟
جولای 7th, 2009 at 4:01 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 16:1
حالت چه طوره عزیزم؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ای ی ی…اما شماهارو که میبینم اینجایین خوبم. منظورم پیاماتونه
جولای 7th, 2009 at 4:04 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 16:4
این در ادامه کامنت قبل باید میومد که جا موند
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اصلا که سوتی ندادی
جولای 7th, 2009 at 4:05 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 16:5
مسافرت اونم شمال فقط دریا معجزه میکنه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر جان کو پایش؟
جولای 7th, 2009 at 4:08 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 16:8
کتاب دوست میداریم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ما هم نیز ایضا
جولای 7th, 2009 at 4:12 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 16:12
آخیی!! شیر بخور سر دردت خوب میشه
یه ماه شد؟؟میگن طفل صغیر همسایه زود رشد میشه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
هر شب قبل از خواب یه ماگ گنده می خورم. روزا هم که بیدار میشم یه لیوان شیر نسکافه زهرمار می خورم.
آره بخدا…کی میگه اینو؟ احتمالا منظورش رشد میکنه نبوده؟(آیکون وای بحالت خواهر که اگر سوتی داده باشی[متفکر])
جولای 7th, 2009 at 6:58 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 18:58
نه متفکر نیگا نکن اون نشون میده من کاملا هشیارم جدیدا دوست دارم جملات رو یه جور دیگه بیان کنماحتمالا مال آلودگیه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اخه مشکل اینه که تو قبل از آلودگی هم اینطوری بودی خواهر…گردن آلودگی ننداز
جولای 7th, 2009 at 7:10 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 19:10
دقت کردی لینکمو گذاشتم؟بزن دست قشنگه رو به افتخارم
در جواب اون خصوصی چشم!انشاالله اگر خدا بخواهدمایلم
پ.ن:
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نیم خواستم بهروت بیارم که یه موقع چشم نخوری و نذاری و منو تو دردسر نندازی
تورو خدا؟ پس واقعا بزن دست قشنگرو
جولای 7th, 2009 at 8:53 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 20:53
بعدا اضافه شده: دارم میخندم الان
گفتی روزتون در حد هوارتا مبارک؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره بجان خودم…حرف زدنای من اینطوریه. همه هم عادت کردن دیگه
جولای 7th, 2009 at 10:14 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 22:14
خواهر این جواب دادن های سریع نشون میده که الان خیلی آنلاینی آیا؟؟احیانا مگه فردا امتحان نداری؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چرا دارم اما عصریه…تو گرما ساعت 4 (آیکون پریا در حال گرمازدگی از حالا)
جولای 7th, 2009 at 11:43 ب.ظ
سه شنبه 16 تیر1388 ساعت: 23:43
آخیی!!(ایکون meciدر حال سوزن سوزن شدن برای پریای گرما زده آینده)
با اینکه واقعا سخته ولی این بارم لینکم رو گذاشتم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
(آیکون اینکه تورو خدا دعا کن با این آلودگی و گرما فردا حالم بد نشه.)
(آیکون دمت گرم که منو به زحمت ننداختی[نیشخند)]
جولای 8th, 2009 at 2:10 ق.ظ
چهارشنبه 17 تیر1388 ساعت: 2:10
(ایکون ایول که تا الان بیداری)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
(آیکون ایولی از خودتونه خواهر)
جولای 9th, 2009 at 12:07 ق.ظ
پنجشنبه 18 تیر1388 ساعت: 0:7
امتحان فینیش دیگه
زنده که هستی احتمالا نه؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دقیقا همینطوره
آره اما سر درد بدی دارم
جولای 9th, 2009 at 12:17 ب.ظ
پنجشنبه 18 تیر1388 ساعت: 12:17
برو تو کار عشق و حال احیانا یه ظرف کرانچی و چیبس+یه عالم کتاب نه؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دقیقا همین کارهارو می خوام بکنم