گاهی نمیدونم چرا انقده باید آدمها احمق بشن

گاهی نمیدونم چرا انقده باید آدمها احمق بشن که برن سمت اون آدمهایی که یه زمانی زندگیشون رو خراب کردن.

اصلا” دوست ندارم که بذارم اون آدمها من رو ببینن. حقشونه که آرزوی دیدن من رو به گور ببرن با خودشون. چون انقده احمق بودن که قدر داشتن مارو کنار خودشون نمیدونستن . حالا بعد از این همه مدت افتادن به فکر ما. خنده داره واقعا”.

الان که دارم اینو مینویسم خیلی عصبانیم . دلم میخوادش که به همه اون آدمهای بیخود و بیمصرف یه تو دهنی بزنم . اما فکر میکنم که چه تو دهنی بهتر از اینکه خدا داره جوابشونو میده. باید بیشتر جواب پس بدن. جواب این همه سالی که من و مادرم و خواهرم رو اذیت کردن. جواب زندگی من و مادرم و خواهرم رو.هر کدومشون باید جواب پس بدن به نوبه خودشون.

هر وقت اسم اون آدمها میادش کلی ناجور میریزم به هم. اصلا” نمیخوام ببینمشون.

+ نوشته شده در ;جمعه بیست و پنجم خرداد 1386ساعت;5:0 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 15 ژوئن 2007 ساعت 5:00 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.