امروز ساعت ۵
امروز دوستم رفتش. ساعت ۵ پروازش بودش و رفت . دلم گرفته و ناراحتم . بهش میگفتم که بیشتر بمون میگفتش همینطوریشم هیچی هیچی یه ماه موندم و از کاروزندگیم افتادم.
دیروز که با هم بیرون بودیم بهش گفتم تو که بری من دیگه هرروز صبح به کی زنگ بزنم و کرم بریزم که اونو از خواب بیدارش کنم؟؟( آخه این مدت همش من بهش هرروز زنگ میزدم و بیدارش میکردم از خواب . چون من زودتر بیدار میشدم که درس بخونم)
به مامانم میگم مامان تنها شدم باز دوباره . جواب میده ناراحت نباش و این حرف رو نزن…زودتر از اونی هم که فکرش رو کنی دوباره میبینیش.(امیدوارم همه چیز به خیری پیش بره)
یه چندروزی طول میکشه تا خوب بشم و به شرایط عادت کنم.