آیا شما تعادل دارید؟
مترجم: مهدي مجردزاده كرماني
تعادل، موضوعي بسيار شخصي است. دنيا پر از امور متضاد است كه بر يكديگر تأثير مي گذارند. ممكن است فردي چيزي را دوست داشته باشد و فرد ديگر درست نقطه ي مقابل آن را بخواهد. اما بيشتر مردم حالات ميانه را مي پسندند. بعضي از اين حالات متضاد عبارتند از: كار و تفريح، فعاليت و استراحت، در جمع بودن و تنها بودن. اكنون نگاهي دقيقتر به هريك از اين حالات مي اندازيم.
كار و تفريح: بعضيها از هدف گذاري و رسيدن به هدف لذت مي برند. وقتي به يكي از هدفهاي خود رسيدند، پرچم خود را بر بالاي آن نصب مي كنند و بلافاصله به دنبال هدف بعدي مي روند اين افراد از كار لذت مي برند.
در مقابل، عده اي هستند كه ظاهرأ به آنچه دارند قانعند. آنها از لحظات زندگي خود لذت مي برند. به طوري كه گاهي كار كردن برايشان مشكل مي شود.
فعاليت و استراحت: بعضي ها دوست دارند كه فعال باشند. در نظر اين افراد، خواب چيزي جز تلف كردن وقت نيست و لذا سعي مي كنند وقت خود را كمتر تلف كنند. اين اشخاص اگر به كاري جسماني مشغول نباشند كسل مي شوند.
كساني هم هستند كه از استراحت لذت مي برند. اين افراد ورزش را كفر مي دانند. اگر هم از جايشان بلند شوند دوست دارند كه در رختخواب بنشينند. از خواب لذت مي برند و رؤيا را دوست دارند و معمولأ چند بليت اضافي هواپيما را مي خرند تا در مسافرتهاي هوايي بتوانند دراز بكشند. معمولأ كمتر پيش مي آيد كه اين عده بر اثر كار عرق كرده باشند.
با هم بودن و تنها بودن: بعضيها هميشه دوست دارند كه با كسي باشند. ممكن است اين شخص، هميشه فرد معيني باشند يا افراد مختلفي، ولي در هنگام آشپزي، استحمام، غذا خوردن و خواب هم اگر تنها باشند ناراحت مي شوند. اين اشخاص معمولأ به حيوانات خانگي نيز علاقه دارند. در هنگام تماشاي تلويزيون، اگر طرف مقابلشان براي آوردن چاي يا بستني به آشپزخانه برود، آنها هم مي روند.
در مقابل عده اي هم هستند كه از تنهايي لذت مي برند و دوست دارند هميشه با خودشان باشند. اين افراد، اگر كسي در خانه باشد خوابشان نمي برد، چه رسد به اين كه كسي در اتاق خوابشان باشد. اين اشخاص، مشاغلي از قبيل جنگلباني، شب پايي و نويسندگي را دوست دارند.
مواردي كه بيان شد نمونه هايي از افراط و تفريط در امور بود و مسلمأ نمي توان يكي را صحيح و ديگري را غلط دانست.
چيزهايي را كه نداريم، به دست آوريم، يا از آنچه كه داريم لذت ببريم؟
يكي از موضوع هاي مهم اين است كه آيا بايد سعي كنيم بر داراييهاي خود بيفزاييم يا اين كه سعي كنيم از داشته هاي فعلي خود بهره مند شويم و لذت ببريم.
فرض كنيم در يك زمستان سرد و در هواي طوفاني، در خانه خود در اتاقي گرم و راحت روي مبل راحتي و روبروي بخاري ديواري نشسته ايد و ياري دمساز (كه مي توانيد كتاب باشد) در كنار خود داريد و به نوشيدن كاكائوي گرم مشغول هستيد. اين همان حالت بهره مندي از داراييهاي موجود است.
اكنون در نظر بگيريد كه در همان هواي سرد، پوتين، لباس گرم، دستكش و كلاه خود را مي پوشيد، هرچه پول داريد برمي داريد و از خانه خارج مي شويد و از ميان راه هاي برف گرفته به سوي فروشگاه به راه مي افتيد و در دل دعا مي كنيد كه فروشگاه مورد نظر، هنوز باز باشد و پول كافي براي خريد مايحتاج خود در جيب داشته باشيد. اين همان حالت به دست آوردن چيزهايي است كه دوست داريم.
اين دو قضيه، شباهتي به هم ندارند. پس تكليف ما چيست؟ مسلمأ راه صحيح، حفظ تعادل است.
اگر روزها و هفته ها در جلو بخاري بنشينيم، بالاخره حوصله مان سر مي رود و دلمان مي گيرد. صحبت بهترين دوست، سرانجام دل آازار مي شود.
بالاخره از جا مي پريم و در حالي كه لباس گرم خود را مي پوشيم مي گوييم:
– من مي روم فروشگاه خريد كنم.
– چه مي خواهي بخري؟
– قدري شير (يا چيز ديگر)
– اما شير داريم.
– پس مي روم چند تا همبرگر بخرم.
– گوشت داريم. مي توانم خودم همبرگر درست كنم.
– زحمت نكش. فروشگاه فقط چند كيلومتر تا اين جا فاصله دارد.
– پس صبر كن با هم برويم.
– باشد. همين الان برمي گردم.
– اين را مي گوييم و بيرون مي زنيم و در را پشت سرمان مي بنديم.
آه آزادي! بوي هواي سرد و تازه. زيبايي برف. باد سردي كه به صورتمان مي خورد و حالمان را جا مي آورد.
توي برفها به طرف فروشگاه به راه مي افتيم. هوا دارد تاريك مي شود. سوز و سرما را حس مي كنيم. فروشگاه در سر پيچ بعدي واقع شده است. اما چه فايده! بسته است.
اكنون هوا كاملأ تاريك شده است. برف همچنان مي بارد و باد، دانه هاي برف را به سر و صورتمان مي زند. پاهامان ديگر سرد نيست، بلكه از سرما بي حس شده است. صحنه هايي از كتاب دكتر ژيواگو در نظرمان مجسم مي شود. به نظرمان مي رسد كه مژه ها و سبيلمان يخ زده است.البته سبيل نداريم، اما حتمأ رطوبت هوا در پشت لبمان منجمد شده است.
اتومبيلي جلو پايمان ترمز مي كند. همدم دلواپس خودمان است.
– به فروشگاه تلفن كردم، داشتن