مشترک مورد نظر در دسترس نبود
از امام حسین که سوار شدم یه آقاهه نشسته بود جلوم. یه لحظه که چشمم افتاد بهش دیدم که دستش روی دهنشه. بیشتر که دقت کردم دیدم نه بابا دستش زیر بینیشه. پیش خودم فکر کردم که شاید صورتش رو تکیه داده به دستش( من چه سادم). دیگه نگاهش نکردم. اما انگار هی یه چیزی میگفت که نگاهش کنم. بالاخره مجبور شدم نگاهش کنم دیدم که دستش رو برده تو بینیش.دیگه تا صادقیه نتونستم نگاهش کنم.
از شانس گند من، که اگر یه ذره تو این موارد شانس داشتم میشدم شمسی خانم، بازم تو ایستگاه صادقیه نزدیک من بود. من نشسته بودم و اون ایستاده بود. نگاهش که کردم دیدم به به تا زانوش رو برده تو دماغش و داره شماره میگیره. نمیدونم اشغال بود یا اینکه مشترک مورد نظر در دسترس نبود که اونطور با حرارت داشت اون کارو میکرد.اونجا هم که هرکی هرکیه و دیگه کسی حواسش به دیگری نیست. از یه طرف می خواستم پاشم بزنم تو سرش اما حیف که نمی تونستم. از یه طرفی هم ….نمیدونم چی. اما خیلی دلم میخواست که بشینم و نگاهش کنم ، ببینم که آیا بالاخره مشترک مورد نظر در دسترس شده بود یا نه؟ حیف که زودی قطار اومد و مجبور شدم سوار بشم.