Ovedose پدیده ی ما

از هفت تا پدیده عجیب تو دنیا،یکیش تو خونه ماست…خواهرمه – اسمش پدیدست -… هر موقع که میان خونه ما من مطمئنم که حاویه یه خبری،یه نکته ای،یه چیزی از طرف خانواده شوهرش هست…این وسطا اگر عیدی،مراسمی یا روز خاصی مثل سالگرد ازدواجشون یا چمیدونم تولد یکیشون باشه،دیگه شک جایز نیست،صد در صد یه خبری داره…البته ناگفته نمونه که خانواده شوهرش هم واقعا” کرم بریز هستن و حتی به پسر خودشون هم رحم نمیکنن،اینو به عنوان یه آدم کاملا” بیطرف میگم.

امروز که اومدن اینجا لبهای خواهرم(بخون نیشاش) تا پشت گردنش از خوشحالی باز بود…داشت از خوشحالی ذوق مرگ میشد طفلکی…معمولا” حرفی نمیزنم که چه خبر شده،ترجیح میدم که دخالت نکنم…بعد از ناهار داشتم چایی میریختم که شروع کرد: ” دیشب خواب پرستو رو دیدم(خواهر شوهر بزرگشه)…خواب دیدم که خونه مامانش اینا بودیم و فامیل هم بودن(یعنی فامیل شوهرش)…نمیدونم جشن بود یا مهمونی،به هر حال همشون بودن…نمیدونم چی شد که یهویی پرستو شروع کرد به دعوا و داد و بیداد کردن با من و منم کم نیاوردم و خوابوندمش رو میز جلوی مبلها و تا میخورد زدمش(ماشالا پدیده)…آخر سر هم برای اینکه عقده این چند سالم رو خالی کنم سرش،قوطی فلزی سوهان عسلی رو گذاشتم رو دماغش و تا جایی که زور داشتم میزدم رو قوطی تا دماغ عملیش له بشه…حالا هم خیلی خوشحالم

بهش گفتم دیشب Ovedose اکس ترکوندی…تا حالا تو این ۶ ساله سابقه نداشت که از این خوابا ببینی!!! …پیش خودم فکر کردم که خوبه یه خواب دیده و اینطوری ذوق مرگ شده،وای به حال اینکه اگه واقعیت بود.

+ نوشته شده در ;پنجشنبه دوم اسفند 1386ساعت;4:0 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در پنج‌شنبه, 21 فوریه 2008 ساعت 4:00 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

5 پاسخ به “Ovedose پدیده ی ما”

  1. کاوه گفته :

    پنجشنبه 2 اسفند1386 ساعت: 21:54

    ها هاه هاه… خیلی باحال بود. ببینم این خواهرشوهره مگه چیکارش کرده که یه همچین خوابی دیده؟!! یه وقت عملیش نکنه

    شیوا خانم هوای خودتو داشته باش…البته منظوری ندارما… همیجوری میگم. شاید مسری باشه سرایت کنه دیگه.

  2. محمد گفته :

    پنجشنبه 2 اسفند1386 ساعت: 23:20

    سلام خيلي خوب مينويسي وبلاگت باحاله جريان انتخاب واحدتم باحال بود با تمتم وجود درك ميكنمتيادش بخير اما حالا از تمتم اون روزاي سخت شباي مزخرف امتحان با اون استرس كشندش فقط يه خاطرهيه خوب مونده با دوستايي كه هر كذومشون الان تو يه شهرين

  3. کاوه گفته :

    جمعه 3 اسفند1386 ساعت: 0:10

    آخه منکه نباید همه چی رو توضیح بدم…. منظورم کتک زدن شوهر خواهر بود دیگه گفتم شیوا خانم حواسش باشه کیو داره عروس خودشون میکنه

    زیاد خودتو ناراحت نکن، جند لحظه دیگه وبلاگمو با یه ترانه در طرفداری از خانوما آپ میکنم. البته شما که موضعتون معلوم نیست کدوم وریه با اینحال فکر کنم خوشتون بیاد

  4. شیوا گفته :

    جمعه 3 اسفند1386 ساعت: 1:59

    ماشالاه……. هر دم ازین باغ بری میرسد………. خوب شد فهمیدیم شما با خواهر شووراتون چیکا میکنین…… إ….إ.. إ.. إ.. إ… ببین تورو خدا………. چجور طفلکیو مورد زرب و شتم قرار داده…… حالا باز خدارو شکر که من دماغمو عمل نکردم………. دیگه چه هنری دارین شما تو خانوادتون…… بگو دیگه…. خجالت نکش…….. اقا کاوه من رسما اینجا اعلام میکنم با ایشون هیچ نسبتی ندارم…. در اینده هم مگه داداشه از رو جنازه ی پریا رد شه که بزارم بیاد ازین خانواده زن بگیره…….این خط——— این نشون….. اینم کلاه زر نشون

  5. نسیم گفته :

    جمعه 3 اسفند1386 ساعت: 17:39

    ببین…
    من خیلی با وبت حال کردم!