|
سلام…اینجا تهران است، خونه خودمونه و شما هم صدای خط(!!) من رو از این مکان میشنوید…امروز ساعت ۶ صبح رسیدیم تهران…پنج شنبه ساعت ۹:۳۰ صبح از اهواز راه افتادیم و جمعه ساعت ۶:۳۰ خروس خون رسیدیم تهران…کلی خسته و کوفته شدیم…تو ماشین از بس پر بود که حد نداشت. زیر پای هیچکدوم به جز پرهام که رانندگی میکرد، خالی نبود…پام ورم کرده در حد توپ. به به،به به!!! … اگر یه کامیون هم بهمون میدادن که وسایلمون رو توش بذاریم،فکر کنم تا توی چرخاش رو هم ما پر میکردیم. به به، به به!
برای خونمون دلم از دلتنگی محو شده بود… این چند روز آخر سیم تلفن بطور نمیدونم چطوری سوخت و نمی تونستم کانکت بشم. میترسیدم کانکت شم و سیمه یهو مودم لپ تاپ رو بزنه و بسوزونه و اونوقت خر بیار و خرما می خواد!
پست بعدی رو ننوشته، خودم کلی دوستش دارم. چون می خوام عکسا رو بذارم… عکسایی رو که می خوام بذارم رو انتخاب کردم…هنر عکاسیم هنوز اونقدرا خوب نشده، تازه اول راهم و دارم تلاش میکنم که بهتر شم. به بزرگواریه خودتون ببخشید دیگه…فردا اگر زنده بودم با عکسا میام.
|
+ نوشته شده در ;یکشنبه یازدهم فروردین 1387ساعت;3:51 قبل از ظهر; توسط;papary; |;
این پست
در یکشنبه, 30 مارس 2008 ساعت 3:51 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا.
می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.
|