مثه سگ شدم!
چرا؟: این کودک درون بنده خیلی فعال میباشند و انرژی زیادی هم دارند (بزنم به چوب). یه جورایی هم خیلی شیطونه. اما خداروشکر از اون بچه های پررو و بی تربیت نیست…وقتی شروع میکنه به بازی و شیطنت حالا حالاها کوتاه بیا نیست که نیست!…از صبحم که پاشده این شعررو یه سره کرده تو مخ ملت و باهاش میخونه و اینور و اونور میپره.
بنیامین: واقعا هدفش از خوندنم این شر! چی بوده؟…من هیچی نمیگم اما خواهش میکنم با هر سرعتی از اینترنت که هستین اینو دانلود کنید و خودتون در موردش قضاروت کنین!!!
Saint Valentine: گور به گور بشی با این روزت که هر سال مثه سگ میشم من…هیچ توضیح دیگه ای هم نمیدم.
مامان بزرگ راضی: ۲۵ بهمن سال مامان بزرگمه. مامانه مامانم…بعدا شاید یه پست در مورد نصیحتی هاش بنویسم.
* ببخشید اگر زیادی عصبانیم تو این پست، چون اصلا دست خودم نیست.
10 پاسخ به “مثه سگ شدم!”
فوریه 13th, 2009 at 8:33 ق.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 8:33
چه حالی داری تو که پا شدی ساعت سه و ربع نصف شب چیز نوشتی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخه گفتم دوستان منتظر نوشته هام هستن خوب نیست منتظرشون بذارم.
مرام و این حرفا دیگه
فوریه 13th, 2009 at 8:33 ق.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 8:33
خداوکیلی خودتم نمیدونی چی نوشتی از بس که سر بسته نوشتی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چرا کاملا تو جریانم چی نوشتم
فوریه 13th, 2009 at 8:34 ق.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 8:34
شما که دیگه غر زدن کار همیشگیت شده
فوریه 13th, 2009 at 8:35 ق.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 8:35
پس اونقدر هم که میگفتی این آقای پو فهمیده نیست.
فقط همینو بلده بگه.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو جدا این خانم خشمله رو با پو مقایسه میکنی؟
جدی جدی یه چیزی خورده تو سرت ها. مسی راست میگه.
پو قهوه ای هستش. پستای قبل رو خوندی واقعا؟؟؟؟؟
فوریه 13th, 2009 at 8:36 ق.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 8:36
گور به گور بشه….بشماااار
فوریه 13th, 2009 at 8:37 ق.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 8:37
چه حالی دارم من سر صبح جمعه ای به جای خواب پا شدم دارم کامنت میذارم.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
شما هم مرام و این حرفا دیگه!
فوریه 13th, 2009 at 8:39 ق.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 8:39
خواهرم
عزیزم
نمیخواد پایینه کامنتام لینکم رو هم بذاری
حال داری به خدا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادرم دیر گفتی.
بازم همه رو گذاشتم.
فوریه 13th, 2009 at 12:20 ب.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 12:20
هیچی نمی پرسیم و نمی گیم…….خدا رحمت کناد مادربزرگ گرامیتان را…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مرسی. خدا همه رفتگان رو بیامرزه
فوریه 13th, 2009 at 3:17 ب.ظ
جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 15:17
چه خوشمله علوسکت….. من تازه فهمیدم امروز ولنتاینه…. ولی اخه چرا عصبانی میشی…. فکر کنم به خاطر اینه که گفتی همه ی تاریخا و اتفاقات تو ذهنت میمونه…. اگه مثه من بودی که حافظه ی تصویری و تاریخی و همه چیم داغونه حالا اینقدر عصبانی نبودی….
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دقیقا همینطوره که تو گفتی
فوریه 14th, 2009 at 11:08 ق.ظ
شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 11:8
آبجی ما این شعر بنیامین رو گوشیدیم و به این نتیجه رسیدیم که ساسی و قیصر در برابر این مخلوق همچون بتهوون و موتزارت میباشند
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
پس یه جورایی قیصر و برادر ساسی حکم همون لنگه کفشه تو بیابون رو دارن