|
نمیدونم بگم هفته پیش، هفته خوبی بود یا نه؟! شاید خوب بود چون عمو احمد از دردی که میکشید راحت شد و اینطوری شفا پیدا کرد. همیشه گفتم که وقتی خدا چیزی رو بصلاح ما آدما میدونه و اون چیز برامون اتفاق میافته اولش غرغر میکنیم که “خدا! چرا اینطوری پیش آوردی؟ و مثلا اونطوری که ما می خواییم پیش نیاوردی؟!” اما بعدش میفهمیم همینی که خدا خواسته به صلاحمون بوده…خلاصه که هفته پیش تموم شد و رفت.
حال و روز خودمم که زیاد جالب نبود. تا یاد عمو احمد میافتادم یا اگر عکس عمو رو می دیدم فورا یاد خاطره هایی که ازش دارم می افتادم و پقی میزدم زیر گریه. صداش هنوز تو گوشمه. واقعا سخته که یهو پشت آدم خالی بشه. اما از امروز تصمیم گرفتم که گریه نکنم دیگه.
از شیوا، اورمزد، مبین، مسی، پرهام، عسل و عمو هوشنگ هم ممنونم که برام پیام گذاشته بودن.
|
+ نوشته شده در ;یکشنبه چهارم اسفند 1387ساعت;1:20 قبل از ظهر; توسط;papary; |;
این پست
در یکشنبه, 22 فوریه 2009 ساعت 1:20 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا.
می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.
|
فوریه 22nd, 2009 at 1:45 ق.ظ
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 1:45
راست میگن خدا ادمای خوب رو زود میبره پیش خودش…. خصوصی یه چیزه دیگه نوشتم… حتما بخون… بوس
فوریه 22nd, 2009 at 1:47 ق.ظ
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 1:47
چه ارتباط تنگاتنگی داریم ما….
فوریه 22nd, 2009 at 2:00 ق.ظ
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 2:0
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
شدیدا پایه هستم من هم
فوریه 22nd, 2009 at 3:57 ب.ظ
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 15:57
سلا پریا جان….امیدوارم خوب باشی….تشکر لازم نبود….رفیق همه جورش خوبه….چه مجازی چه واقعی…..تو هم دوست خوبی بودی و هستی….خدا عمو احمد رو رحمت کرده…..غصه نخوری هااااا خواهر!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ممنون که خوبی و بفکر دوستان.
نه برادر نمی خورم،جاش پسته می خورم
فوریه 22nd, 2009 at 6:25 ب.ظ
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 18:25
سلام
وقتی میام تو این وب و با خوندن نوشته هاتون روحیم عوض میشه
برای پست قبلی هم وظیفمه بیام و بگم ناراحت کننده بود
امیدوارم همیشه شاد باشید
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ممنون، لطف بود نه وظیفه
فوریه 22nd, 2009 at 6:37 ب.ظ
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 18:37
وظیفه بود آبجی …
تصمیم خیلی خوبی گرفتی از همین الان لبخند بزن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر عمو هوشنگ(فک کن! چه لغبی؟!!!)
لطف بود نه وظیفه.
فوریه 22nd, 2009 at 7:40 ب.ظ
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 19:40
سه تا هورااااا برای آبجی گل
جات خیلی خالی بود خواهر خوبه اومدی
آفرین دیگه گریه نکن عموت الان تو بهترین جاهاست
خدا بیامرزدتش
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مرسی خواهر ممنون
فوریه 22nd, 2009 at 10:04 ب.ظ
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 22:4
انگار حالت خیلی خوبه که "لقب" را نوشتی "لغب"!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
میبینم که تنها برادر مرتضی (سابق بر این اوری خودمون) نقش لاک غلط گیر رو نداره، شما هم بگی نگی دستی بر آتش داری
فوریه 23rd, 2009 at 12:30 ق.ظ
دوشنبه 5 اسفند1387 ساعت: 0:30
مرسی عزیزم… بیلیطم جور شد…
فوریه 23rd, 2009 at 12:57 ق.ظ
دوشنبه 5 اسفند1387 ساعت: 0:57
کاش می فهمیدم اون بالا خدا داره چیکار می کنه بعضی اوقات یه نفر با مرگش زندگی 2 نفر دیگه رو هم می ژاچونه درست مثل مادر من که وقتی کوچولو بودم رفت هنوز با این سنم احساس می کنم روز به روز بیشتر بهش نیاز پیدا می کنم ولی چه می شه کرد هیچی دوست داشتی یه سری هم به ما بزن ممنون
فوریه 23rd, 2009 at 9:01 ق.ظ
دوشنبه 5 اسفند1387 ساعت: 9:1
رکورد زدیا
بالاخره تونستی یه هفته زبون به دهن بگیری و هیچی ننویسی. چه معنی داره که هر روز یه مطلب مینویسی. یه کم سنگین باش. اصلا مثل من اونقدر سنگین شو که دیگه هیچی ننویس
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو که دیگه از بیخ مرخصی.حالا باز من روزه ننوشتن گرفته بودم
فوریه 23rd, 2009 at 4:37 ب.ظ
دوشنبه 5 اسفند1387 ساعت: 16:37
خواهر آهنگ جوگیر گروه تی ام رو دانلود کن روحیت حال بیاد…..انده آهنگه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
این آهنگای سخیف و جلف چیه گوش میدی؟
فوریه 25th, 2009 at 7:15 ب.ظ
چهارشنبه 7 اسفند1387 ساعت: 19:15
خواهش میکنم پریا جان:
وظیفه بود…
امیدوارم منو توی غمت شریک بدونی…