تو خود عشقی، خود عشق!
با این آهنگ بنیامین بهادری هم همه چیز اونطوری بود که میبایست.
یه چند روزیه ته دلم یه حسی یه چیزی بهم میگه. همیشه به حسم اطمینان دارم و میدونم درست میگه.
یه انرژی خاصی گرفتم که فعلا دلیلش رو نمی تونم متوجه بشم چیه؟! اما مطمئنم بی ربط به اون حسه نیست.
اینطور که بوش میاد باید تنهایی نمایشگاه کتاب رو گز کنم. اصلا دوست ندارم تنهایی برم.
منی که همیشه در بدترین موقعیت هم یه دوتایی کتاب نخونده تو دست و بالم داشتم، الان موجودی کتابام کاملا به ته رسیده. خدا کنه زودتر نمایشگاه شروع بشه.
بعدا نوشت۱: الانم (جمعه عصر، ساعت ۰۷:۲۷) حدودا یک ساعتی میشه که یه بارون عالی داره میاد. اما حیف که تو خونه هستیم.
بعدا نوشت ۲: سریال یوسف پیامبر هم بالاخره تموم شد.
6 پاسخ به “تو خود عشقی، خود عشق!”
می 1st, 2009 at 9:52 ب.ظ
جمعه 11 اردیبهشت1388 ساعت: 21:52
فردا شروع میشه خواهر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر تو روزنامه نوشته بود از 16 اردیبهشت
می 1st, 2009 at 10:05 ب.ظ
جمعه 11 اردیبهشت1388 ساعت: 22:5
راستی در باره اون کتابا که در مورد خانواده خواسته بودی با توجه به این که بنده تازه کاری بیش نیستم در این زمینه کتاب نخوندمرفتم پیش استاد مربوطه که کتاب معرفی کنه نامرد معرفی نکرد که عوضش منو ارجاع داد به پژوهشکده زنان!گفت برو اونجا خیلی واست خوب میشهشرمنده!
می 1st, 2009 at 11:00 ب.ظ
جمعه 11 اردیبهشت1388 ساعت: 23:0
اینو ببین خواهر!
http://www.asriran.com/fa/pages/?cid=68310
می 1st, 2009 at 11:02 ب.ظ
جمعه 11 اردیبهشت1388 ساعت: 23:2
1-چه جلب!
2-چه جلب!
3-باز هم چه جلب!
4-خیالی نیست در راه علم!
5-خدا کنه!
چه بارونی بود.من بیرون بودم.یوسف رو از دست دادم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
4- تنهایی فاز نمیده اصلا، هرچند که تا چین باشه
چیز زیادی رو از دست ندادی.
می 1st, 2009 at 11:29 ب.ظ
جمعه 11 اردیبهشت1388 ساعت: 23:29
شکر که تموم شد!
واسه قسمت آخر سنگ تموم گذاشته بود سر شیلنگ رو باز کرده بود تا آخر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اونجایی که پدرش رو شتر بود و این 2تا داشتن می دویدن خیلی باحال بود
شده بود عین این فیلمای هندی
می 2nd, 2009 at 6:23 ب.ظ
شنبه 12 اردیبهشت1388 ساعت: 18:23
چند وقتیه تهران مثل بندر لیورپول شده. ولش کنی بارون میاد
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چه عجب شما رخ نماییدین
لیورپول بودین این مدت؟