بزن بزن!
اوه اوه اوه! چه خبر بود! همون پسره با چنتا از پسرای ما و ۲ تا از دخترا ریخته بودن رو هم و هر کی میتونست فقط مشت و لگد رو ول میداد، بیخیال اینکه به کی میخوره.
ناگفته نماند که این دخترای رشته ما هم اصلا قیافه موجهی ندارن هیچ وقت. همون پسره که به من تکیه داده بود داشت به این اعتراض میکرد که اون دخترا تو اتوبوس کارای غیر اخلاقی(!!!) انجام میدن. البته با اون کاری که پسره با من کرد و با اون قیافه ای که دخترا دارن، جفتشون حقشون بود. اما ماشالا دختره چی کار میکرد!!!! چشای من اینطوری بود واقعا —>
وای ی ی ی دارم دیوونه میشم رسما! شدم یعنی قسمتی تا نیمه ابری.
امروز تفلد خواهر جونم بود. مهمونیش رو ۵شنبه میگیره. اینطور که بوش میاد ۵شنبه باید بیخیال دانشگاه بشم و صبح برم نمایشگاه که عصری برسم به مهمونی.
3 پاسخ به “بزن بزن!”
می 4th, 2009 at 11:41 ب.ظ
دوشنبه 14 اردیبهشت1388 ساعت: 23:41
خواهر چیکار می کردن مگه بر و بکس؟!!…..واجب شد یه بار بیام دانشگاهتون!
چرا آیا داری دیوونه می شی؟!
تفلدش مبارک.برو نمایشگاه بازی….فعلا که واسه ما طاقچه بالا میذارن نمیان بریم نمایشگاه!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
زن و بچه نشسته برادر نمیشه گفت.
خوب خودت برونمایشگاه. دقیقا عین کاری که من دارم میکنم. نمایشگاه رو عشق است
می 5th, 2009 at 10:12 ق.ظ
سه شنبه 15 اردیبهشت1388 ساعت: 10:12
می 6th, 2009 at 9:25 ب.ظ
چهارشنبه 16 اردیبهشت1388 ساعت: 21:25
وا!! خواهر ما که چش و گوش بسته اصلا حالیمون نشد تو مترو چه خبره میشه توضیح بدی؟؟؟
یعنی واقعا بعد نمایشگاه حس مهمونی رفتنم داری؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر مترو نبود. چشم و گوشت رو باز کن
اگرم حسش رو نداشته باشم مجبورم برم. یعنی هر کی جای من باشه اگر سرش رو دوست داره باید بره