ای بابا!…
چقزه امروز گرم بود! مردم تا رسیدم خونه. البته منم تو اوج گرما بیرون بودم، اما به هر حال گرم بود. خدایا بارون بیار، گرما زوده حالا.
امروز مثلا قرار بود میان ترم حذفی اندیشه بدیم. مثه چیم خونده بودما.(البته کار عجیبی نکردم) تا ۲و ربع نشستیم که شاید استاد بیاد اما نیومد. رسما اسکل شده بودیم. هفته دیگه هم که جلسه آخره چون بعدش همش تعطیلی رسمیه. خیلی زور داشت!
قرار شده از این به بعد به نی نی بگم “خان جون” (همون خانوم جون). این تصمیم من با اعتراضات و راهپیمایی شدید خواهرم همراه شد، اما همچنان خان جونه.
“تورو من، من تورو، تورو خدا، خود خدا میدونه که من تورو، تورو من، من تورو، تورو خدا، خود خدا میدونه که من تورو، تورو من، من تورو، تورو من، من تورو، دوست دارمت…”
همه اینا از عواقب زیاد گوش دادن به آهنگهای بنیامین. شماها زیاد گوش ندین ها! میشین بدتر از من
ای بابا!…ای خدا…..
عجیب دلم یه جوری شده!
12 پاسخ به “ای بابا!…”
می 14th, 2009 at 10:32 ب.ظ
پنجشنبه 24 اردیبهشت1388 ساعت: 22:32
1-گاو نر می خواهد و مرد کهن!
2-اه اه اه!…دوباره با آغاز فصل گرما همچون سال های قبل سیستم بدنی ما بهم ریخته
3-آخه اندیشه هم خوندن داره/؟!….نا امیدم کردی خواهر
4-خوبه نی نی به تو بگه گل باقالی خانوم؟!!
5-بگوش!
6-دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره…نداره…نداره
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
1- آخه مسئله اینه که نه گاوه نر و نه مرد کهن پیدا میشه
2- از حالا دارم فکر تابستون رو میکنم که چه خاکی تو سرم بریزم
3- برادر از این درسا هست که میشه نمره 20 گرفت(آخه نه اینکه ترم پیش نمره هام همه 9 و 10 شد)
4- فعلا که من سوارم و اون پیاده. تا 2 سال دیگه که به زبون بیافته خدا بزرگه
6- جان؟؟؟؟تو هم مثه برادر موری عاشق شدی رفت؟
می 14th, 2009 at 11:52 ب.ظ
پنجشنبه 24 اردیبهشت1388 ساعت: 23:52
روزگاریست برای خود این ایام
میاییم خواهر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر جان تجربه ثابت کرده دم امتحانا بیشتر میاییم اینجا و دور همیم!
می 15th, 2009 at 12:03 ق.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 0:3
آی کیو……. تو رو گفتم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخه من عاشق کی شدم؟ یا ناز کیو دارم میکشم(وای ی ی!خدا به دور!) یا کی داره ناز منو میکشه؟(وای ی ی ! خدا کنه)
می 15th, 2009 at 9:47 ق.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 9:47
اخ گرما گفتی
دارم فکر میکنم به جای شلوار مانتو با جوراب بپوشم برم بیرون
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من دارم به دامن و مانتو فکر میکنم. اصلا تحمل گرما رو ندارم
می 15th, 2009 at 9:49 ق.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 9:49
خواهر هر خط این پست داره میگه گوشات داره دراز میشه ها
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر جان یه سالی میشه گوشام رو کوتاه کردم
می 15th, 2009 at 10:19 ق.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 10:19
بیا…خواهر مسی هم داره میگه…بابا من کارشناس روابط عشقولانه ام…اینا رو می دونم…..بابا حالیمه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر جواب خواهر مسی برای شما ایضا
می 15th, 2009 at 10:20 ق.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 10:20
از شهروز به خرس سیفید…..هانی من انگیلیش مینگیلیش حالیم نمیشه…..فی الواقع کدوم گوری هستی تو؟!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
میگم خدا رحم کرده خودت جای شهروز نیستی. وگرنه طرف فرار میکرد.
آخه آدم عاقل! اینطوری ابراز احساسات میکنن؟
می 15th, 2009 at 3:43 ب.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 15:43
بیا خواهر برادر مبین هم کارشناس روابط عشقولانس
گوشات چه قدر دراز شده حالا؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
گفتم که….
می 15th, 2009 at 4:22 ب.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 16:22
نه خواهر ما ازاین کارا نمی کنه…بچه خوبیه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره ه ه ! بچه ملوسیم.
(با لحن بچه کوچولوا)عموووو! حالا که بچه خوبیم برام شوکولات میخری؟
می 15th, 2009 at 6:23 ب.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 18:23
نچ!….بچه خوب نیست انقدر خیره سر باشه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
این خیره سری نیست. بهش میگن ایجاد انگیزه در بچه برای انجام کار خوب بیشتر
می 15th, 2009 at 6:37 ب.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 18:37
خواهرجان اعصابم داغون شده.از اون موقع که راجع به اریک نوشتی دارم کتابخانه ام رو زیر و رو می کنم کتابم رو پیدا نمی کنم.نمی دونم کی کش رفته از اون تو…..بیکار بودی هاااا!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کدوم کتابش بوده؟
خودمونیما! خیلی شلخته ای! من آمار تک تک کتابامو دارم
می 15th, 2009 at 8:04 ب.ظ
جمعه 25 اردیبهشت1388 ساعت: 20:4
خواهر نشر چشمه انقلاب فروشگاه داره؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه فقط زیر پل کریمخان، تقاطق کرمخان میرزای شیرازی داره