از خاله و خواهرزاده چه خبر؟
طی این ۳ روز مامان و باباش رفتن دیدنش. فقط اونا اجازه دارن برن بالاسرش (خب بالاخره حق آب و گل دارن دیگه). اونم دمش قیژژژ، از دلبری کم نذاشته. انگشتاشون رو گذاشتن تو دستش و اونم چسبیده و ول نکرده. پدر سوخته هنوز نیومده راه دلبری رو یاد گرفته.
دیروز که رفتن پیشش فیلمش رو گرفتن. از یه طرف قربون صدقش میرفتم، از یه طرف خندم گرفته بود حسابی. خندم از این بود که بچه عین قورباغه خوابیده بود. پاهاشو آورده بود بقل سرش گذاشته بود. این مدل خوابیدنش به من رفته وقتی بچه بودم. خیلی قیافش بامزست. دقیقا عین خواهرمه. دارم هلاک میشم که بقلش کنم و پاهاشو بچلونم و نیشگون بگیرم و گازش بگیرم.
از امروز عصری خودش، مستقل، بدون دستگاه داره تنفس میکنه. اما از امروز صبح زردی گرفته.
از خاله خان جون چه خبر؟!
خاله خان جون -که بنده باشم- این ۴روز ویزای دستشویی منزل رو داشتن. اس اس بنده همچنان به قوت خویش باقیست. دیشب یه ذره خوب شده بودم، اما از امروز صبح دوباره… گلاب به روتون شدم! امروز عصری رضایت دادم برم دکتر. دکتره بعد از اینکه کلی دلمو فشار داد (کم مونده بود جفت پا بپره رو دلم)، ۳ تا قرص داد که بخورم. من نمیدونم چجوری با معده خالی که ۴ روزه هیچی نخوردم، میتونم قرص بریزم توش؟
دیروز آخرین کلاس کاردانیم تشکیل شد و تموم شد…از این به بعد پیش بسوی کارشناسی.
4 پاسخ به “از خاله و خواهرزاده چه خبر؟”
ژوئن 11th, 2009 at 9:40 ب.ظ
پنجشنبه 21 خرداد1388 ساعت: 21:40
سلام
واقعاً چه تشبیه جالبی! مثله قورباغه!
راستی بالاخره "قورباغه" رو یاد گرفتید
منم نی نی می خواااااااام. مامااااااااااان
شیرینی به دنیا اومدن نی نی و کارشناسی رو کی بیام تحویل بگیرم؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بجان خودم جدی میگم…رو شکم خوابیده پاهاشم بقل گوشاشه. منم اینطوری بودم
مگه دیکته من بده؟نیشخند]
برادر دعا کن زودی با سلامتی کامل بیاد خونه
ژوئن 12th, 2009 at 5:12 ب.ظ
جمعه 22 خرداد1388 ساعت: 17:12
یعنی واقعا این جوری خوابیده؟اخییی
زردی چیزی نیست نگران نباش خواهر خوب میشه
خواهر ویروس جدیده
تصمیمتو بگیر خواهر بالاخرهیا؟؟
تو این جور مواقع میگن: ایشالله بالاتر ارشد و دکتری و این حرفها
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره به خدا
آره خوب میشه…منم گرفته بودم انگار وقتی بدنیا اومده بودم
نمیدونم چه زهر ماریه که 5 روزه ولم نمیکنه
ارشد که ایشالا قبولم. اما الان باید همه تمرکزم رو بذارم رو کارشناسی و با جدیت بیشتر بخونم
ژوئن 13th, 2009 at 8:07 ق.ظ
شنبه 23 خرداد1388 ساعت: 8:7
سلام؛
حالت خان جون عزیز شما دقیقا مثل این برادرزاده ما شده، ایشان هم سه روز توی دستگاه بود و بعد از اون یک هفته هم زردی گرفته بود البته راه درمانش هم حجامت کردن بود که خدا را شکر بهتر شد فقط کمی دل درد دارد…
ولی بالاخره امیدوارم که هر چه زودتر بهتر شوند…
شما هم در امتحانات موفق باشید… (مثل همیشه
)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
این بچه ها هنوز نیومده اینطور پدر مادراشون رو میندازن تو حول و ولا، وای به اینکه 20 سالشون بشه.
خوشحالم که حال برادرزادتون خوبه.
ممنون
ژوئن 13th, 2009 at 4:42 ب.ظ
شنبه 23 خرداد1388 ساعت: 16:42
این خواهر زاده ی شما که نیاز به دعا کردن نداره. سفارشیه سفارشیه!
شما هم نگران نباشید
کافیه یه سر به پست های قبلیتون بزنید، یکیشو پیدا کردم:
http://papary.blogfa.com/post-425.aspx
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ممنون