در راه صعود تا گواهینامه! (۳)
صبح که رفتیم آموزشگاه یهو کلیپس موهام شل شد. لجم گرفته بود. پاشدم برم تو دستشویی درستش کنم. یه ذره لای در باز بود. با اینکه میدونستم کسی داخل نیست اما کلاس گذاشتم و در زدم. تا اومدم دستمو ببرم سمت دستگیره یهو در باز شد و ترسیدم و پریدم عقب و یه جیغ زدم. مربیمون تو دستشویی بود و تا من در میزنم در رو باز میکنه. برگشت گفت “نترسین! نترسین! منم!” لابد پیش خودش فکر میکرد این دختره دیوونس یا من ترسناکم خیلی؟…داخل که رفتم تازه متوجه شدم بیخودی در زدم چون ۲تا در داره…پشت در، رو لولای در یه سوسک به این گندگی! چسبیده بود؛ از خیر موهام گذشتم و پریدم بیرون.
امروز بطور معجزه آسایی من و دوستم عالی بودیم. مخصوصا دوستم. مربیمون تو شوک بود جدا! میگفت “از شما دوتا بوی توطعه میشنوم. با هم قرار گذاشتین خوب باشین امروز؟ چتون شده شماها؟…انقدر امروز غر نزدم بهتون خوابم گرفت.” …جدا هم خوابش گرفته بود. من پشت فرمون بودم، اومده بودیم تو سمیه و داشتم یه ایرانشهر نزدیک میشدم. نمیدونستم راستقیم برم یا برم بالا سمت طالقانی. ازش سوال کردم دیدم جواب نمیده، نگاهش کردم دیدم خوابه. منم پیچیدم سمت طالقانی؛ تازه دور که گرفتم بیدار شد.
امروز بیشتر سمت امام حسین و ایستگاه فرودگاه و اونورا بودیم. پنداری امتحانمونم اونوراست. دنده عقبم امروز یاد گرفتیم. خودش میگفت “فکر نمیکردم بتونین صاف برین و فکر میکردم همش باید حرص بخورم تا بتونین صاف برین.”
تو راه برگشت پشت چراغ گرگان یه L90 ییه رو خط عابر، جلوی من وایساده بود و داشت آدرس میپرسید. چراغ سبز شد و منتظر شدم حرکت کنه، نکرد. یه بوق زدم دیدم اصلا اهمیت نمیده. همینطوری وایساده بود میپرسید. یه ذره رفتم جلوتر و دستمو گذاشتم رو بوق. انقدر بوق زدم که خودم خسته شدم اما از رو نرفتم تا بالاخره راهشو کشید و رفت. اما لج کرده بود و نمیرفت کنار. تا دیدم چپم خالیه راهمو گرفتم و رفتم و وقتی از کنارش رد میشدم۲ تا بوق دیگه به تلافی اینکه اگه یه خانم این کارو میکرد بیچارش کرده بودن، زدم. مربیمون همینطور هاج و واج داشت منو نگاه میکرد که چم شده! بالاخره گفت “نه به اونی که دیروز اونطوری هل شده بودی، نه به امروز!” بهش گفتم اگه بازم اذیت میکرد، میزدم بقل و با قفل فرمون میرفتم استقبالش!…خدا رحم کرد صفر کیلومترم، وگرنه پتانسیل کل کل و گنده لات بازی رو اگر سر کیف باشم، خوب دارم.
خونه که اومدیم بمناسبت اینکه امروز خیلی خوب بودیم، به پیشنهاد من خودمون رو بستنی مگنوم مهمون کردیم. اما از هل اینکه مبادا از اهالی خونه ازمون بگیرن عین این آواره ها تو کوچه خوردیم و بعد اومدیم خونه. تا تشویقی باشد و ایضا چراغ راه آیندمون!
5 پاسخ به “در راه صعود تا گواهینامه! (۳)”
آگوست 12th, 2009 at 5:50 ب.ظ
چهارشنبه 21 مرداد1388 ساعت: 17:50
بــــــــــــــله! میگم اون تابلوی آموزشی بالای ماشین هست که شما انقدر گرد و خاک راه انداختید دیگه؟
توطئه ش حسابی توطئه بوده ها! تو اتوبان نخوابند یه وقت
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جالا اگه اون نبود چی کار می خواستم بکنم! گفتم که پتانسیلش رو دارم
مارو نمیبره تو اتوبان. دیروز پرسیدم ازش
آگوست 12th, 2009 at 8:41 ب.ظ
چهارشنبه 21 مرداد1388 ساعت: 20:41
خواهر جان حالا شما خونسردیتو حفظ کن حالا حالاها باید رانندگی کنی دعوا و قفل فرمونو بذار باهم میریم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
عمرا بذارم تو بیایی…ما مرام داریم خواهر
آگوست 12th, 2009 at 8:42 ب.ظ
چهارشنبه 21 مرداد1388 ساعت: 20:42
خواهر جان من معنی یه کلمه رو نفهمیدم " راستقیم" یعنی چی؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بقول مربیمون "بزرگ شدی میفهمی"
آگوست 12th, 2009 at 8:48 ب.ظ
چهارشنبه 21 مرداد1388 ساعت: 20:48
در راستای پست پایین همین جا نظر میدم حال ندارم برم پایین
سر منم خیلی اومده! حالا که من تکی میشینم آرامش بیشتری دارم اونموقع همه اش هول میکردم یا خاموش میکردم یا بی کلاچ دنده عوض میکردم
منتظریم بری دنده سه!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
منتقلش کردم به پست پایین
آگوست 13th, 2009 at 10:50 ق.ظ
پنجشنبه 22 مرداد1388 ساعت: 10:50
الآن چراغ راه آینده تون رو خوردید؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اگر نمی خوردیم که امروز حسابی گند میزدیم. اونو خوردیمکه تونستیم امروزمخوب باشیم دیگه