در راه صعود تا گواهینامه! (۹)
ساعت دوم رو رفتیم جایی که امتحانه و اونحا تمرین کردیم؛ بقول خودش ازمون امتحان گرفت. خوب بودیم. فقط اولش چون نمیدونستیم که “مثلا” داره ازمون امتحان میگیره هر جایی که میگفت نگه میداشتیم و مثلا دوبل یا دو فرمون میزدیم. بعدش که فهمیدیم ماجرا چیه قضیه به خیری و خوشی حل شد. حالا دیگه رضایت نمیدادیم وایسیم!
امروز اجازه دنده ۳ زدن رو هم داشتیم. موتوره کلی دعا بجونمون میکرد که زدیمش ۳. دهن! موتور بینوا تعمیرگاه لازم شد تو این گرما!
فردا مدیر آموزشگاه ازمون یه امتحان میگیره و اگه اوکی بده، سه شنبه دیگه امتحان اصلیه. تازه بعدش اول کارمونه، چون دیگه نه مربی هست، نه کنترل کلاچ و ترمزی. خودمون باید دقت کنیم و حواسمون باشه.
امروز صبح که من نشسته بودم، یه جایی وایسادم دوبل بزنم. جلوی در یه خونه بود. همیشه وقتی کارمون تموم میشه خلاص میکنیم و دستی رو میکشیم و منتظر میمونیم تا مربیمون اگه ایرادی داریم بهمون بگه، یا بگه بعدش چی کار کنیم.
همینطور که منتظر بودم تا حرف بزنه، یهو دیدم قیافش رو کرد تو هم و گفت “برو!…برو! برو دیگه!” یه آن ترسیدم که چی شده داره اینطوری میگه؟ کجای کارم ایراد داره؟ دوباره گفت “پس چرا وایسادی؟ برو دیگه! بوی آقا داره میاد خفه شدیم!”
نگاه کردم دیدم پشتمون یه کوه عظیم از آشغاله و جلوش وایسادم. من و دوستمم که بی جنبه، تا یه چیز میشه زرتی میزنیم زیر خنده و از هوش میریم…خلاصه تا من بهوش بیام و راه بیافتم کلی از بوی آقا فیض بردیم، جاتون خالی!
امرداد هم تموم شد…!
18 پاسخ به “در راه صعود تا گواهینامه! (۹)”
آگوست 22nd, 2009 at 5:16 ب.ظ
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 17:16
سلام خواهر؛ امیدوارم این هفته روزهای خوبی برای شما باشه، برای من هم دعا کنید چون هفته سختی را پیش رو دارم…
خدایا همه جوانانی که این سایت را میخوانند، موفق بدار …{Amen}
در ضمن من از کلمه " وایسادی" خیلی بدم میآید باید بگویید "ایستادی"
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام برادر. هفته سخت؟ بیخیال. انقدر هفته خوبی رو خواهین داشت که حد نداره. فکر میکنین سخته
نقل قول رو نمی تونم برش گردونم، خیانت به حرف اصلی میشه
آگوست 22nd, 2009 at 7:58 ب.ظ
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 19:58
یادش به خیر… اون قدیما که کلاس رانندگی می رفتم و هی واسه خودم پارک دوبل می رفتم و کلی احساس شوماخر بودن بهم دست داده بود توی گرمای شونصد درجه ی اهواز جوری با عجله همه ی مراحلش رو انجام دادم انگار لامبورگینی ام بی راننده و یتیم مونده بود!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من یه بار عین قرقی اومدم پارک کنم، نگهم داشت. مربیمون تاکید داره رو اینی که حتما با نیم کلاج کنترل کنیم. میگه نیم کلاج رو خوب بلد باشی یکی از نکته هایی هست که افسر دقت میکنه بهش
آگوست 22nd, 2009 at 7:58 ب.ظ
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 19:58
دنده 3 دنده ی محبوب منه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
(حالا که کل کل) من دنده 5
آگوست 22nd, 2009 at 9:13 ب.ظ
شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 21:13
ممنون؛ حرفها شما قوت قلبی بود…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهش میکنم
آگوست 23rd, 2009 at 2:40 ق.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 2:40
یه بار این بلاگفا قاطی کرد و هیچ صفحه ای باز نمیشدااااا
همه ش تقصیر خواهر مسی یه که رو اول من اول میاره
پنجم شدم رفت(یا به عبارتی سوم)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اشکال نداره…دفعه دیگه بهت خبر میدم که دارم آپ میکنم و بدو بیا کامنت بذار هر چند تایی که دوست داری
آگوست 23rd, 2009 at 2:45 ق.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 2:45
کُ"حـ"ا(کجای سابق) تمرین کردید
نمی دونم چرا یاد هفت خان رستم افتادم
اونوقت این قسمت مدیر آموزگاه میشه خان "دیو سپید" یا "خان جادوگر"؟
بوی آقا که فعلاً کل ایران رو برداشته
بهله
تولدتون دوباره مبارک! منظورتون همین بود دیگه؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
؟
امروز رنگش معلوم میشه. چون اگه بگه برین کلاس بگیرین میشه دیو سیاه
میگم برادر تازه مطمئن شدم که دوزاریت دیر میافته ها!!! تولد من که خیلی وقت پیش کن لم یکن شد رفت
آگوست 23rd, 2009 at 2:46 ق.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 2:46
آموزشگاه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
؟
آگوست 23rd, 2009 at 9:24 ق.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 9:24
برادر پرهام حالا که میبینم تو هم مثه من اوووول نشدی احساس بهتری دارم
آگوست 23rd, 2009 at 9:25 ق.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 9:25
به این شهریورم بگو زودتر جل و لاسشو جمع کنه من پاییز میخوام بارون میخوام
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
منم همینطور. اما 6 ماه دومرو با اینکه هوا خوبه وختکه دوست ندارم زیاد
آگوست 23rd, 2009 at 9:25 ق.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 9:25
ایش
بوی آقا
آگوست 23rd, 2009 at 9:27 ق.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 9:27
خب سه شنبه قبول شدی شیرینی مونو کی بیایم بگیریم؟کجا باید بیایم؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
این هفته نیست خواهر….صابوناتو نگه دار
آگوست 23rd, 2009 at 12:47 ب.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 12:47
انقزه بدم میاد هی میگن با2 برو…با 2برو….من هی می خواستم برم5….بوی آقا؟!…به آقا توهین کردی؟!….به عشق من؟!….خونی که در رگ ماست هدیه به؟!!!…..شیرینی رو افتادیم دیگه….به به
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
2 که خوبه، 1 آدم رو کلافه میکنه. فک کن یکی که داره میدوه از تو میزنه جلو اما تو داری با 1 میری همچنان. صدای موتورم که از این ور داره بهت التماس میکنه
آگوست 23rd, 2009 at 1:33 ب.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 13:33
یکی بیاد بگه این بوی آقا چیه؟
من که حوصله خوندن متنو ندارم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آگوست 23rd, 2009 at 6:56 ب.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 18:56
برای قسمت اول نظرم چون نوشتید "اونحا"
برای تولدتون هم… جون نوشتید مرداد هم تموم شده گفتم روزهای جالبش یادآوری بشه
دوزاری بدم خدمتتون؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نیست خودت اصلا سوتی نمیدی تو نوشته هات …اونی رو که نوشته بودم درستش کردی برادر؟
نه تنها تولدم، این ماه یکی از ماه های محبوبمه
کارت تلفن خواستی بگو بهت بدم
آگوست 23rd, 2009 at 6:57 ب.ظ
یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 18:57
خواهر مسی هم که
آگوست 24th, 2009 at 2:15 ق.ظ
دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 2:15
اصلاً یک کاری میشه کرد
من و شما به تفاهم برسیم که سوتی های خواهر مسی رو بگیریم
امیدوارم به این نظر سر نزنه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خوذت یه نگاه به کامنت بعدی بنداز و شرمنده بشو
آگوست 24th, 2009 at 9:34 ق.ظ
دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 9:34
به این نظر سر زدم و همانا از اعمال شیطانی شما باخبر گشتم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر من جوابش رو دادم و احتمالا تا الان از شدت شرمندگی روش نشده بیاد سر بزنه و جواب بده
آگوست 24th, 2009 at 7:09 ب.ظ
دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 19:9
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخی ی ی ی ! الهی!