باز من رفتم دانشگاه!!
چقدر داروخانه تو این یه ذره راه دیدم. از دم مترو شریعتی تو خیابون شریعتی -که بالاتر از سر میرداماد میشه- تا سر همت، هوارتا داروخانه هست. دقیقا عین خیابون ستارخان که کلی رستوران توشه. یکی ندونه خیال میکنه ستارخان بجای سردار ملی، آشپز ملی بوده که این خیابون رو بنامش گذاشتن. دکتر شریعتی هم دکتر بوده، اما نه دیگه در این حد که تو خیابونش این همه داروخانه باشه.
کلاس اولم مدیریت مالی بود که تشکیل نشد. می خواستم بیام خونه و دوباره برای ساعت ۵ که یه کلاس دیگه داشتم برگردم اما حسش نبود (شدم اون خانمه تو دانشگاه) که برای یکساعت بیام و برگردم. در نتیجه رفتم تو نمازخونه دانشگاه و بصورت نشسته و بعدشم درازیده! خوابیدم. از اونجایی هم که وقتی می خوابم رسما میمیرم و اگر تانکم از روم رد بشه حالیم نمیشه و فرداش تازه میگم صدای مگس بود؟، ساعت موبایلمم ست کردم و با خیال راحت یک ساعت خوابیدم.
قبل از اینکه ساعتم زنگ بزنه با صدای عربده یکی از کارگرایی که اونجا نمیدونم چی کار میکنن همچین پریدم که اون دختره که نزدیک من نشسته بود بیچاره خیال کرد مار نیشم زده که اینطوری پریدم.
مالیه عمومی هم که تشکیل شد، چون استاده قراره عوض بشه درسی نداد و یه ذره بحث اقتصادی کردیم و اومدیم خونه.
امروز که از خونه تا دانشگاه رو یکربعه با مترو رفتم، تازه حالیم شد که ۲ سال و نیم تموم چه راهی رو میرفتم تا شهر قدس و می اومدم. دقیقا رفتنم با مترو و اتوبوس ۲ ساعت و نیم طول میکشید و برگشتم حدود ۳ ساعت و نیم.
امروز هر پسری که تی شرت سفید، شلوار جین، کیف مشکلی به دستش بود رو میدیدم بهش مشکوک بودم و بیچاره رو یه جوری نگاه میکردم که خودش هم به خودش مشکوک میشد. کلا چند وقته به یه سری از پسرا آلرژی پیدا کردم نمیدونم چرا؟!
9 پاسخ به “باز من رفتم دانشگاه!!”
سپتامبر 28th, 2009 at 12:44 ق.ظ
دوشنبه 6 مهر1388 ساعت: 0:44
سلام علیکم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
و غلیکم السلام
برادر ناراحت نباش تو هم یکی
سپتامبر 28th, 2009 at 1:45 ق.ظ
دوشنبه 6 مهر1388 ساعت: 1:45
خواهر عکس پانیا چرا دیگه باز نمیشه؟؟رفتم زاپاس دار جانو آوردم ببینه نشد که!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدی میگی؟ من دارم میبینم الان که
سپتامبر 28th, 2009 at 11:01 ق.ظ
دوشنبه 6 مهر1388 ساعت: 11:1
خواهر اگر به ما هم آلرژي داريد ما هم نياييم… البته ما از اين تيپها نميزنيم…
ببينم شما انگليس درس خونديد يا دزد بانک هستيد که با محاسبات دقيق رفت و آمدتون را کنترل ميکنيد…
ولي اندازه يه چيسه ما را دوست داشته باشيد!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه برادر به شما آلرژی ندارم. به اونایی که آلرژی دارم یه کاری میکنن که اینطوری میشم نسبت بهشون
آخه همیشه برای رفت و آمئم باید زمان رو بدونم که هماهنگ کنم کی از خونه بیام بیرون و کی به موقع برسم
چیسه؟ این دیگه چه واحدیه؟
ما همگیتان رو هر کدام به طریقی دوست میداریم
سپتامبر 28th, 2009 at 3:58 ب.ظ
دوشنبه 6 مهر1388 ساعت: 15:58
سلامُ علیکم
وقت نداریم
کلاس داریم
خداحافظ شما
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
از سیمرغ به شاپرک
شاپرک پیام دریافت شد
جدی تو میری سر کلاس؟ایییییییییش
سپتامبر 29th, 2009 at 1:46 ب.ظ
سه شنبه 7 مهر1388 ساعت: 13:46
ایشششششش. واقعاَ هم ایششششششش.
ولی تمام سهمیه ی غیبتم رو سال های قبل استفاده کردم از اون به بعد استاد ها حضور و غیاب و حذف می کنن!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
از من یاد بگیر که اصلا نمیرم
سپتامبر 29th, 2009 at 1:48 ب.ظ
سه شنبه 7 مهر1388 ساعت: 13:48
جریان این تیپ پسرا چیه؟
منم امکان نداشت جنگ هم بشه بیدار بشم ولی دو ساله با ویبره ی گوشیم بیدار میشم! تازه کشفش کردم! خیلی خسته باشم میذارم رو قلبم و می خوابم
آشپز ملی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا….!
منم با صدای گوشیم میپرم اما اصولا از همون قانونی که نوشتم تبعیت میکنم
میگم برادر! مشکوک میزنیا! حالا گوشی رو میذاری رو قلبت؟ کی می خواد مگه زنگ بزنه؟
سپتامبر 29th, 2009 at 1:49 ب.ظ
سه شنبه 7 مهر1388 ساعت: 13:49
حالا شما شدی سیمرغ
من شدم شاپرک؟
من ققنوسم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اصلا تو بشو پروانه خوبه؟
سپتامبر 30th, 2009 at 12:10 ب.ظ
چهارشنبه 8 مهر1388 ساعت: 12:10
شمع که هستم
پروانه هم بشم؟
شاعر میگه:
"شمع و پروانه منم
مست می خانه منم
رسوای زمانه منم
دیوانه نیستم"
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ژروانه که هستی….اما خط آخر رو شک دارم من…خودت مطمئنی؟
سپتامبر 30th, 2009 at 12:11 ب.ظ
چهارشنبه 8 مهر1388 ساعت: 12:11
زنگ؟ هیشکی
چرا
آلارم گوشیم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدی میگی؟ شمارتو بده از این به بعد تک میزنم بهت