Home alone

امروز از وقتی بیدار شدم عین این بچه های خوب و سربراه که اصلا به چیزی دست نمیزنن و با عروسکاشون یا کتاب رنگ آمیزیشون مشغولن، نشسته بودم مثه چی! درس می خوندم. داشتم اصول ۲ می خوندم و لیست حقوق و دستمزد مینوشتم. یکی از مباحثیه که دوست دارم و ازش لذت میبرم.

همینطور که داشتم مینوشتم و هی لذت میبردم و باز مینوشتم و هی لذت میبردم، یهو دیدم صدای لولاها و پایه میزم در اومد. اول فکر کردم باز دوباره نشستم رو میز که اینطوری صدا میکنه، اما بعد دیدم نه بابا، منکه رو صندلی نشستم و فقط کتاب و جزوه هام رو میز پخشن…… تندی دویدم پیش مامانم و فقط جیغ میزدم زلزله اومده. س سالمی؟… زلزله شده، سالمی؟ طور طوریت نشده؟ خوبی؟…زبونت بند اومده حرف نمیزنی؟ آره مامان؟

حالا مامانمم انگار که هیچی نشده همینطور وایساده بود بربر منو نگاه میکرد. گفت “زلزله چیه؟ توهم زدی باز؟ ماشینایی که از رو پل رد میشن بودن. برو بشین کارتو بکن…ببین لوستر تکون نمیخوره!” بعد سرشو بالا کرد و به لوستر گفت “جناب لوستر شما تکون خوردین؟…میبینی تکون نمی خوره؟ خل شدی… خدایا شفاش بده، جوونه حیفه!”

حالا منم همینطور یه ریز دارم حرف خودمو تکرار میکنم. اما وقتی دیدم همه چی عادیه و هیچ کسیم صدا نمیکنه از تو خیابون بیخیال شدم و برگشتم تو اتاقم…تا برگشتم و دوباره می خواستم لذت ببرم، همسایمون با بچش -که ۳ ماهشه- اومدن بالا. اون از من بدتر بود بیچاره. رنگ دیوار از رنگ صورت اون پررنگ تر بود. تازه اونموقع مامانم صداش در اومد که “آره منم متوجه شدم زلزله اومده اما وقتی دیدم تو ترسیدی و داری سکته میکنی هیچی نگفتم که بدتر جیغ ویغ نکنی. اما الان که میبینم خانم {…} هم اومده بالا دیگه نمیشه انکارش کنم.”

میبینی تورو خدا؟! یه روز ما اومدیم از درس خوندنمون لذت ببریما!


مامان اینا امشب رفتن عروسی و منم خودمو جا موندم! تو خونه!… هم درسم مونده هم اینکه عروسیش سوا بود، حال نمیکردم برم.

مامانم میگفت “اگه عروسیه خودت  تو تالار باشه چی کار میکردی؟” جواب دادم اگر یه زمانی از خر ترشیده شدن پایین اومدم، با یکی ازدواج میکنم که عروسیمون رو قاطی بگیره. حتما هم شرط میکنم شام عروسی دیزی، پاستا یا پیتزا باشه چون خودم این سه تا رو خیلی دوست دارم.


این یعنی خیلی بده که در بعضی موارد بین من و سیب زمینی هیچ فرقی نیست؟… خب چی کار کنم وقتی اون حس برام ناآشناست؟ ادا در بیارم خوبه؟!!


دیشب یه کوله کوچیک  Esprit با چرم اصل کادو گرفتم.

کوله ه مصداق “فلفل نبین چه ریزه….” هستش. با اینکه کوچیکه اما کلی جا داره و آشغالای من توش جا شده، تازه بازم جا اضافه داره.

+ نوشته شده در ;شنبه بیست و پنجم مهر 1388ساعت;10:51 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 17 اکتبر 2009 ساعت 10:51 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

11 پاسخ به “Home alone”

  1. خودم گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 22:55

    عکس گوشه وبلاگ جالب بود.
    همین!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون
    از اثرات خودمه عکسه

  2. شهلا7 گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 22:57

    بازم سلام..

    من هنوز تو کف این زلزله ام..

    کلاس داشتم ریاضی 2 با درودی..
    میشناسیش؟؟

    من که نفهمیدم هیچ بچه های دیگم نفهمیدن..

    یعنی چرا؟؟؟

    اتفاقا منم دنبال یه کوله ام که خودمو وسایلم با هم توش جا شیم..

    مبارک باشه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام بازم
    نمیشناسم درودی رو. این ترم ریاضی ندارم خدارو شکر
    آخه خیلی کم بود و نا محسوس اکثرا متوجه نشدن
    قابلی نداره. ممنون

  3. محسن گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 22:57

    من که اصن حس نکردم زلزله اومده …
    من امروز دو تا کلاس بیش تر نداشتم اما نمی دونم چرا انقدر خسته ام !
    حتما اثر این زمین لرزه هه است !!

    خوب باشی (:
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اکثرا حس نکردنش
    احتمالا شما زمین رو لرزوندین که اینطور خسته این
    همچنین

  4. baran گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 23:11

    movafagh bashi khoshgel

    webloget bahal bood

    bia beman ham sar bezan

  5. احسان گفته :

    یکشنبه 26 مهر1388 ساعت: 0:58

    منم هیجی حس نکردم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خب تو معلومه نبایدم چیزی حس کنی. چون تارزان همش رو درختاس دیگه

  6. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    یکشنبه 26 مهر1388 ساعت: 9:36

    سلام …

    عروسیتون رو اگه پاستا میدین ، پیتزا میدین منم هستم ( ایکن شکم پرستی )
    حالا اومدین درس بخونید احتمالا زمین از شدت خنده ضعف کرده
    کوله تون هم مبارک باشه …
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    شما هم بیایین، اما مشکل اینه که میتونین با دندون مصنوعی پاستا بخورین؟
    منکه همیشه در حال درس خوندنم بابا
    ممنون

  7. احسان عیوضی گفته :

    یکشنبه 26 مهر1388 ساعت: 9:36

    در جواب کامنتتون :

    احسان عیوضی مینویسد : این مورد چهارمی که نوشتی رو باید مینوشتم که جدا ازت مرسی شدم !!!! … بعدشم خواننده روشن من میدونی نباید لو بدی که " دست به … " … خلاصه اینکه با یه خواننده روشن طرفیم دیگه !!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    چرا لو ندم؟ شما مگه آبروی اونا رو نبردین؟

  8. مرحومه مغفوره گفته :

    یکشنبه 26 مهر1388 ساعت: 14:48

    سلاااااااااااام عزیزم
    جوابت رو همون جا دادم! اما خب محض اطمینان از دلیور شدن جواب باید بگم که من اصولا چراغ خوبی هستم. مشکلی نیست خواهر. اراده کن روشن میشم. بعدش هم صبر میکنم به یه جاهائی برسی با هم بمهاجریم!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آخه تو که نباید به پای من بسوزی و بسازی عزیزم…تو باید بری به سوی زندگی و آینده خودت (آیکون با یک موزیک هندی سوزناک عشقولانه)

  9. دلفین چپ دست گفته :

    یکشنبه 26 مهر1388 ساعت: 20:1

    نشونه…….!!!!
    نمي دونم ديدي يا نه اما من تنها كسي بودم كه تو اون تاريكي كلاه نقاب دار داشتم.ابي هم بود كلاهم و يه بيرهن سفيد و يه كتوني بسكتبال
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    باورت میشه اصلا ندیدمت یا شایدم دیدم و یادم نیست

  10. x-men گفته :

    یکشنبه 26 مهر1388 ساعت: 21:10

    تو اصلا بویی از احساسات نبردی…تو اصلا….!…..از کی کادو گرفتی ناقلا که واسش قلب می فرستی؟!…هان؟!….
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    منکه خودم میدونم سیب زمینیم، تو هم بزن تو سرم اینو
    پست قبلیش رو بخونی میفهمی از کی (به این میگن بازدید کننده زیاد کن)

  11. گوریل فهیم گفته :

    دوشنبه 27 مهر1388 ساعت: 23:35

    این دفعه لوستر خونه ها همه رو ضایع کرد… همه یاد گرفته ن وقتی زلزله بیاد به لوسترها نگاه کنن. ولی اصلا انگار لوسترها ایندفعه عین خیالشون نبود
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    منکه بدجوری ضایع شدم…مامانم هم که حسابی سر کارم گذاشت