دوتا آدم فرهیخته در تئاتر شهر
بعد از دانشگاه با یکی از دوستان -که عمرا بگم کیه و اسمش چیه- رفتیم تئاتر “اسب های پشت پنجره”…پیشنهاد میکنم که حتما برین و حالش رو ببرین. از پرده اول و سوم، مخصوصا پرده سوم خیلی خوشم اومد. یعنی خیلی خیلی خیلی خوشم اومدا! خود بازیگره زنش هم انقدر حس گرفته بود که گریش گرفته بود.
میگم خیلی بده دو تا آدم فرهیخته چون ما، پاشن برن یه مکان کاملا فرهنگی چون تئاتر شهر برای انجام یک کار کاملا فرهنگی چون دیدن تئاتر. بعد یه ظرف سیب زمینی سرخ کرده دستشون باشه و دم در سالن بهشون بگن “با اینا نمی تونین برین داخل.” بعد این دو تا آدم فرهیخته -که بازم ما باشیم- همون گوشه راهرو، پشت به بقیه مردم وایسن و تند تند سیب زمینی هاشون رو بخورن.
یکی از اون آدمای فرهیخته -که من باشم- برای اینکه به خودش روحیه بده، اصلا به روی خودش نمیاورد، فکر میکرد زیر آفتاب کنار ساحل وایساده و داره به صدای مرغای دریایی گوش میکنه. اینوری اصلا احساس نکرد که یه عده شاید نگاهش کنن. نگاهشم میکردن “به گوشه پوشک پسر نداشتم!” حساب میکرد. والا!
اما الان که فکر میکنم میبینم سیب زمینی سرخ کرده خوردن با این وضع خیلی بهتر از اینه که وسط نمایش -یا اگر تو سالن سینما باشه وسط فیلم- وقتی همه میخ نمایش یا فیلم شدن، یهو صدای خرت خرت و خش خوش کیسه چیپس دربیاری… دیوونه میشم همیشه از این حرکت مردم.
آدم فرهیخته ای که امشب با من اومدی تئاتر، اگر اینجا رو می خونی ازت ممنونم. خیلی خوب بود و کلی مشعوف گشتم. اینم برای تو هست ای آدم فرهیخته—->
۸ آبان نوشت: اگر خواستین، برای توضیحات تکمیلی به اینجا هم نگاهی بندازین.
20 پاسخ به “دوتا آدم فرهیخته در تئاتر شهر”
اکتبر 29th, 2009 at 12:47 ق.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 0:47
شکمه دیگه نمیشه کاریش کرد…گاهی وقتا کار دست آدم میده
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا خوبه باز کار دیگه ای دستمون نداد. به همینجا ختم بخیر شد
اکتبر 29th, 2009 at 12:59 ق.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 0:59
اکتبر 29th, 2009 at 2:09 ق.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 2:9
باید می ذاشتند همونجوری برین تو…اگه سالن تئاتر زدم حتما بیا خودم برات سیب زمینی داغ سرو می کنم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خب اونوقت من سوژه نوشتن از کجا بیارم؟
اکتبر 29th, 2009 at 10:28 ق.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 10:28
ساعت شیش بیدار شدم، هنو هیچی نخوردم، گشنم کردی
.
کیا بازی می کردن تو نمایش؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو بروشورش هست
اکتبر 29th, 2009 at 10:39 ق.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 10:39
هوا سرد بود … خب میچسبه :دی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخه ما پایین بودیم. بعدشم سرد نبود که
اکتبر 29th, 2009 at 12:35 ب.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 12:35
سلام دختر فرهیخته.اینجانب از این مطلب شما اموختیم که میزان فرهیختگی با خوردن سیب زمینی نسبت عکس دارد!!!!!!!!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اکتبر 29th, 2009 at 1:49 ب.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 13:49
خوش به حالش!
من هم آقای فرهنگی دلم خواست هم سیب زمینی هم بارون هم کوله پشتی!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا کی گفت آقا بوده؟
اکتبر 29th, 2009 at 5:22 ب.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 17:22
ایول خواهر خیلی باحالی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
میدونم خواهر جان….باز من میگم هیششششکی جز تو منو دوست نداره برادر پرهام که باور نمیکنه
اکتبر 29th, 2009 at 5:23 ب.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 17:23
باید این قانون رو واسه سینمام بزارن انصافا خیلی ضد حاله
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اعصاب خورد کنه….مخصوصا برای منی که عصاب مصاب ندارم در اینطور موارد
اکتبر 29th, 2009 at 5:36 ب.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 17:36
این داش پرهام کجاس نمیبینمش
احتمالا از گرما هلاک شده
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دیشب رویت شد….هنوز دوب ندشه بود
اکتبر 29th, 2009 at 5:36 ب.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 17:36
چون کسی تا حالا نگفته یعنی من اووول؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دقیقا
اکتبر 29th, 2009 at 5:37 ب.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 17:37
خیلی خب داش پرهامم دوم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خدا به دادت برسه خواهر جان
اکتبر 29th, 2009 at 7:17 ب.ظ
پنجشنبه 7 آبان1388 ساعت: 19:17
پپری انگار تو هم یکی از رشته های مدیریت رو میخونی نه؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره…تو هم؟
اکتبر 30th, 2009 at 3:29 ق.ظ
جمعه 8 آبان1388 ساعت: 3:29
در همون لحظه ای که داشتیم سیب زمینی می خوردیم، من داشتم به چهره ی مردم هم نگاه می کردم. اول ما رو نگاه می انداختند بعد سیب زمینی مان را و بعد هم شاید سرکی تکان می دادن و می رفتند. به قول خودت who care? یا یک همچین چیزی. به قول من ما دیگه هیچوقت اون ها رو نمی بینیم.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اما من کاملا حواسم به صدای موجها بود
اکتبر 30th, 2009 at 11:37 ق.ظ
جمعه 8 آبان1388 ساعت: 11:37
اصلاح میشود:
یک انسان فرهنگی از هر جنس!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خب حالا کی گفته که آقا نبوده؟
اکتبر 30th, 2009 at 11:39 ق.ظ
جمعه 8 آبان1388 ساعت: 11:39
مدیریت جهانگردی…توچی؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حسابداری
اکتبر 30th, 2009 at 9:51 ب.ظ
جمعه 8 آبان1388 ساعت: 21:51
این همه نصیحت کردم که با چیز خوردنی وارد نشید. اگه رعایت کردی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
همینه دیگه. وقتی پند و اندرزهای شمارو نادیده بگیریم همین میشه
اکتبر 31st, 2009 at 2:09 ب.ظ
شنبه 9 آبان1388 ساعت: 14:9
خوب خوبیش اینه که آدم فرهیخته تک بعدی نیستین. بالاخره همه آدمها غذا هم میخورن دیگهشیکم دیگه کاریش نمیشه کرد
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اینم یه دیده دیگه
اکتبر 31st, 2009 at 3:14 ب.ظ
شنبه 9 آبان1388 ساعت: 15:14
با سیاوش ض خان خوش گذشت .
مواظب اون باش ایشون به تعداد موهای سرتون دوست دختر داشته و همیشه مثل آشغال دورشون می اندازه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دوست دختر داشته باشه یا نداشته باشه برای من مهم نیست. مگه من خودم دوست مذکر ندارم یا نداشتم؟ زندگیه هر کسی به خودش ربط داره نه به کس دیگه، اما تا جایی که به من مربوط میشه اینو میدونم که من و ایشون دوستان معمولی هستیم.
اکتبر 31st, 2009 at 10:40 ب.ظ
شنبه 9 آبان1388 ساعت: 22:40
ایشون یک مشکلات عقیدتی سیاسی دارن که من همیشه و هر جا زیر نظر دارم ایشون رو خواهر شما خودتو نو قاطی این مسائل نکنین چون اگر ایشون دستگیر بشن ما مجبوریم شما رو هم دعوت به همکاری کنیم
من در کامنت اول گفتم که دست بردارید از ایشون تا آلوده نشین
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خیلی ممنونم از راهنماییتون.