خوش خوشان!

داشتم مجلم رو می خوندم که با صدای یه چیزی از جام ۳ متر پریدم هوا! آسمون بود که باز داشت میبارید. همیشه از اینطور بارونا تو اینموقع ها خوشم میاد. خوشم نمیاد، عاشقشم. همیشه دوست دارم تو این بارونا راه برم و بارون بزنه رو صورتم، یا با ماشین برم بیرون و یه گوشه پارک کنم و بارون بزنه رو شیشه و برف پاک کن هم حریفش نباشه. از پشت شیشه بارون زده بیرون رو تار ببینم و بارون همینطور ترق ترق بخوره رو سقف ماشین و از صدای خود بارون و ترق ترقش رو سقف ماشین لذت ببرم. شیشه رو یه ذره باز بذارم تا بارون و سرما با هم بیان داخل و نم نمه خیسم کنه و  دستام یخ کنه و انگشتای پام منجمد بشن و بازم از رو نرم و اصرار کنم که بیرون باشم.

از بارونای بهاری خیلی خوشم میاد و بارون پاییز و زمستون رو نه اصلا. اما بارونی که تو اسفند میاد، هر چیم صدای آسمون قلمبه* آدم رو بترسونه، بازم بوی بهار توشه. اصلا یه جورایی از اسفند بهار رو حس میکنم و انگار بهار برای من ۴ ماه داره تو یه سال. یه جورایی بارونای این روزا بوی سبز میدن و هر قدرم که دست و انگشتای پام یخ کنن اما انگار بازم یه گرمایی با خودشون دارن، اما بارونای دیگه بوی یخ دارن، آدم سردش میشه.

از همین موقع ها میشه که آهنگ بوی عیدی، بوی توپ فرهاد رو میتونم با تک تک سلول هام حسش کنم و همینطور که روزای اسفند میگذره و به ۲۹ یا ۳۰ نزدیک میشن و “زمستون رو سر میکنم” و یاد بوی پولای نویی که لای قرآنه و مامانم هر سال بهمون میده می افتم، اون دلشوره عجیبه بازم میاد سراغم و تا خود سال تحویل همینطوری لم میده ته دلم. وقتی یادش می افتم تمام تنم شروع میکنه به لرزیدن. اصلا انگار خودمم خوشم میاد که هی یادش بی افتم. دوسش دارم. از اون حسای خوش آیندیه که آدم دوست داره تو دلش یه چیزی قیلی ویلی بزنه. بارون و اسفند و فرهادم با دلم دست به دست هم میدن که یاد این دلشوره ه بیافتم و خوش خوشانم بشه اینروزا.

* بچه که بودم و ایضا الانم که بظاهر بزرگ شدم، همیشه میگم آسمون قلمبه.

+ نوشته شده در ;شنبه یکم اسفند 1388ساعت;3:14 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 20 فوریه 2010 ساعت 3:14 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

7 پاسخ به “خوش خوشان!”

  1. طاهره گفته :

    شنبه 1 اسفند1388 ساعت: 16:1

    اصلا اصلش آسمون قلمبه است دیگه
    آسمون دلش قلمبه میشه میترکه

  2. پرهام گفته :

    یکشنبه 2 اسفند1388 ساعت: 13:24

    آسمون قلمبه
    اینجا دو قطره از آسمون اومد پایین، نفهمیدم بارون بود یا چی؟؟؟؟
    عید، عید، عید
    آجیل، شکلات، شیرینی، میوه
    دوسش دارم
    79000

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برادر شما کع کلا از دنیا به دوری در اون منطقه ای که هستی

  3. علیرضا(مردی از مترو) گفته :

    دوشنبه 3 اسفند1388 ساعت: 2:1

    سلام

    من از اون موقع تا حالا میگم آسمون غرمبه

    به به عید!!!

    البته در مورد بارون ما یه پستی نوشتیم بخونید بد نیست(پست یکی مونده به آخر!)
    پست آخر هم یه بیخ نوشت اضافه کردیم که گفتیم شما هم بخونید و نظر بدید
    این پرهام رو هم یه کم نصیحتش کن!


    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    میگم یه راست بگین بیا نظر بده دیگه

  4. پرهام گفته :

    سه شنبه 4 اسفند1388 ساعت: 18:22

    من پسر به این خوبی، گلی، ماهی!
    نصیحت نیاز ندارم خودم کارمو بلتم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    وقتی به من میگن نصیحتت کنم نگو نه.

  5. Meci گفته :

    سه شنبه 4 اسفند1388 ساعت: 19:33

    موجودی رو به انقراض به نام داش پرهام یافت شدسلام برادر جان

    خواهر دیدی وقتی انگشتای پا یخ میزنه چه قدر میچسبه بگیری زیر آب گرم؟؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    نه خواهر اصلا حال نمیده. پای آدم میسوزه

  6. پرهام گفته :

    چهارشنبه 5 اسفند1388 ساعت: 0:48

    آخی. بیچاره پرهام. یاد "سیــــــــــــــــــــــد" تو عصر یخبندان افتادم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اصلا با سید خودتو مقایسه نکن. اون کجا تو کجا؟

  7. Meci گفته :

    چهارشنبه 5 اسفند1388 ساعت: 20:51

    خواهر بیا به کم بزن تو حال ما خب؟ تو چش من ذل میزنه میگه نه پام میسوزه

    خب داش پرهام کم پیدایی دیگه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    وا خواهر! خب وقتی پام میسوره بگم نمیسوره؟