حال و احوال!
آموزشگاه که بودم همیشه سر این موضوع که باید جمعه ها برم آموزشگاه با مدیرمون بحث داشتم. یعنی چی آخه؟ برای یه امتحان الکی اون همه شاگردو معلم رو میکشوند آموزشگاه که مثلا به خیال خودش روزای هفته مردم به کارشون برسن. عاشق این استدلالش بودم!
دانشگاه شهر قدس که بودم، اگر زمین به آسمون میرفت و آسمون به زمین می اومد امکان نداشت روزای جمعه برامون کلاس بذارن و بگن بیایین دانشگاه. حتی تو ترمای تابستونم که یکماهه بود همچین کاری نمکیرد هیچ استادی.
اما ماشالا این دانشگاه! تا دلت بخواد روزای جمعه کلاس میذارن. آخه من نمیدونم این استادا اول ترم چیکار میکنن که شونصد جلسه هی ما میریم اونا نمیان، هی ما میریم اونا نمیان. دقیقا عین جن و بسم الله. بعد آخر ترم که میشه می خوان همه اون روزایی رو که نیومدن و درس عقبه تو یه روز جمعه درس بدن و قال قضیه رو بکنن.
ترم پیش مگه نبود؟! روز جمعه از ۸ تا ۱۰ کلاس داشتیم، اومدیم خونه بعد عصرش از ۴ تا ۸ شب کلاس داشتیم دوباره. فک کن “دیگه حالی به آدم، حالی به آدم می مونه؟ نه والا نه بلا! احوالی به آدم، حالی به آدم می مونه؟ نه والا نه بلا!… عزیز نمیری الهی!”
این ترمم همین بساطو داریم. استاد حسابرسیمون جلسات قبل از عید رو چون عمل کرده بود نیومد. ۲-۳ هفته پیش برامون فوق العاده گذاشته بود ۲ جلسه. اما چون درس هنوز عقبه، فردا هم از ۹ تا ۲ کلاس گذاشته و باید بریم. کلاس خودمون رو که امروز میریم هیچ فردا هم… تازه میگفت از ۸ بیایین، ماها غر زدیم و تخفیف داد. باز خوبه هر ۴۵ دقیقه که درس میده یک ربع آنتراکت میده، وگرنه باید در حالی که موهام خلاف قانون جاذبه شدن و دود از کلم داره بلند میشه می اومدم خونه!
پ.ن: با آهنگ مذکور -ورژن آرمین نصرتی- صبحا چندصد بار میقرونیم!
16 پاسخ به “حال و احوال!”
ژوئن 10th, 2010 at 2:54 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 14:54
قر صبحگاهی تان مستدام بانووووووو!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
این از اون تعارفا بود که عین بز باید نگاه کنم
ژوئن 10th, 2010 at 3:41 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 15:41
شما سر صبحی چه جلافتا که انجام نمیدی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خب باید جلافتم شارژ بشه دیگه
ژوئن 10th, 2010 at 4:11 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 16:11
بر عکس من شما چقدر تنبلی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جااان؟
از چه نظر آیا اونوقت؟؟؟؟
ژوئن 10th, 2010 at 5:02 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 17:2
که اینطور؟
هی مترومن مظلوم
تکون شو جنابعالی میدین
به مترومن گیر می دن
به جای حاجی دگه باید بگیم آبجی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حاجی یا آبجی فرقی نمیکنه اصلا. مهم آآآآآ یه تکون هست
ژوئن 10th, 2010 at 5:04 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 17:4
ای بابا یعنی شما هنوز میرین سر کلاس؟
تو این گرما
انصافشون رو شکر!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
میبینی خواهر؟
منکه میگم هیشششکی جز خودت منو دوست نداره، باور کن
ژوئن 10th, 2010 at 5:13 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 17:13
خواهر چرا تاییدی شدی آیا؟
مزاحم داری عکس بده جسد بگیرا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دقیقا زدی به هدف
سعی میکنم بدون درد و خون ریزی، سرپایی خودم از پسش بر بیام. نتیجه نداد خبرت میکنم
ژوئن 10th, 2010 at 6:27 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 18:27
مربوط به پست "سفرنامه ی اصفهان"
ببخشید معمار بیکار کدوم پرهام رو گفتن دقیقاً ؟ قاطی شده هاااا
خواهر زود شفاف سازی کن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بخیل لااقل میذاشتی کامنتای اون پستم زیاد بشه
ژوئن 10th, 2010 at 6:30 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 18:30
یعنی خواهر پریا فقط شما سوتی داده باشی
خوب شد رفتم کامنت ها رو خوندمااا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
باز کجا سوتی دادم؟
غلط املایی هم که ندارم
ژوئن 10th, 2010 at 6:48 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 18:48
وای خدا رسیدم به اون "حالی به آدم احوالی به آدم" یعنی مردمـــــــــــــــــا از خنده!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ژوئن 10th, 2010 at 9:12 ب.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 21:12
تو رو توی بیمارستان با حسنی عوضت کردن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ای بسوزه پدر خرخونی که این خفتارو برای آدم نیاره
ژوئن 11th, 2010 at 12:10 ق.ظ
جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 0:10
ژوئن 11th, 2010 at 2:52 ق.ظ
جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 2:52
دلت بسوزه!!!!!!
من جمعه خونه ام
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره ه ه! اینطوریاست؟
…
ژوئن 11th, 2010 at 10:38 ق.ظ
جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 10:38
برای اینکه بر عکس من !! با وجود هر 45 دقیقه یک ربع استراحت بازم شما شاکی هستی !
ای کاش یکی پیدا میشد یه ما بعد از 45 دقیقه استراحت میداد ! چون دقیقا آستانه تحمل من همون 45 دقیقه است , برای هر کاری !
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مشکل من سر 45 دقیقه و یکربعش نیست که! مشکل من با جمعه رفتنه
ژوئن 11th, 2010 at 10:54 ق.ظ
جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 10:54
منو به کی فروختی …
گیرم بازم بیایی از عاشقی بخونی گیرم تا دنیا دنیا ست بخوای پیشم بمونی روز غمم نبودی خوشیت با دیگران بود منو به کی فروختی اون از ما بهترون بود…
می یای بیا ولی حیف ،حیف دیگه خیلی دیره حالا که خاطراتت یکی یکی میمیره کی گفته بود که تنهام وقتی تو رو ندارم بازم می گم بدونی منم خدایی دارم…
برگشتی اما انگار تو باختی توی بازی غرورتم شکستن به چیت داری می نازی غرورتم شکستن به چیت داری می نازی برگشتی اما انگار تو باختی توی بازی غرورتم شکستن به چیت داری می نازی گیرم بازم بیایی از عاشقی بخونی گیرم تا دنیا دنیا ست بخوای پیشم بمونی روز غمم نبودی خوشیت با دیگران بود منو به کی فروختی اون از ما بهترون بود.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چقدر برام آشناست!!!!
کجا شنیدمش؟؟؟
ژوئن 11th, 2010 at 11:32 ق.ظ
جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 11:32
بمیرم برات که الان رفتی سر کلاس درس و زندگی!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
عزیزم کلاس حسابرسی داشتم نه حرفه و فن یا تنظیم خانواده که!
ژوئن 11th, 2010 at 3:17 ب.ظ
جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 15:17
خوووب درس بخون
جات خالی من هم رفتم کوه
با جناب ددی و مامی
کلاست تموم شد
زود وسایلتو جمع کن زحل لازمت میشه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دوستان بجای ما!
کوهی که رفتین رودخونه هم داشت برای ماهیگیری؟
کممممممک!