قلب
از دیروز که پاشدم زیر بغلم سمت چپ درد داشت. خیال کردم یا بد خوابیدم یا خورده به جایی و حالیم نشده. محلش ندادم. امروزم همچنان این درده باهام بود. والبته هنوزم هست. یه مسکن خوردم و گفتم خوب میشه خودش دیگه. یکی دوبارم یه چیزی شبیه یه توپی که از بالا پشت بوم بی افته پایین، تو قفسه سینم صدا کرد! نمیدونم چی چی بود اما مطمئنم که قلبم از جاش نیافتاده پایینتر!
از سر شب که مامان رفت خونه خواهرم درده کم کم بیشتر شد. یه ذره ترسیدم اما زنگ نزدم به مامان که بیاد خونه. حالا یه روز رفته اونجا برای چی باید نگرانش کنم؟ دست چپم و پای چپمم که همونطوری بودن. تو پشتم بیشتر تیر میکشه وقتی اینا درد میگیرن. دقیقا عین یه سمفونی حرکاتشون با همدیگه هماهنگه.
مامان که اومد صبر کردم تا یه ذره بگذره و کم کم بهش گفتم که چم شده و از دیروز چطوریم. ازش خواستم که بریم بیمارستان. ساعت 1 و ربع رفتیم.
دکتره یه نوار قلبی گرفت اول. منکه حالیم نمیشه اون دستگاهه که عین دروغ سنجه، منظورش چیه از اون همه خط خطی هایی که رو کاغذ میکنه، اما از ابروهای بالا رفته دکتره و اون همه خط خطی ها حالیم شد که یه خبرایی تو قلبم هست! انگار اونایی که تو قلبم هستن بدجوری به تیپ و تاپ هم زدن.
وقتی به دکتره گفتم از کی اینطوریم و چند روز میشه که دست و پامم بی حس میشن و … باهام دعوا کرد که “چرا پس اینموقع اومدین و گذاشتین به اینجا کشیده بشه! باید همون هفته پیش می اومدین.” البته این دکترا همیشه همه چیز رو بزرگ میکنن. یه اکو و آزمایش خون نوشت که مطمئنتر بشه از تشخیصش اما میگفت “فکر کنم دریچه های قلبتون مشکل داشته باشه.” تاکید زیادی هم کرد که حتما اینارو انجام بدم و ببرم نشون بدم. آخر سرم می خواست یه آمپول نمیدونم چی چی -که فک کنم واسکازین بود- که آرامبخش بود بزنه که نخواستم. عادت به آرامبخش و خواب آور و اینا ندارم.
خلاصه که نه دردم کمتر شد، نه حس دست و پام بیشتر شد، نه تیر کشیدن تو پشتم کم شد و نه درد زیر بغلم کم شد. فعلا هستیم در خدمتتون!
13 پاسخ به “قلب”
ژوئن 22nd, 2010 at 10:44 ب.ظ
سه شنبه 1 تیر1389 ساعت: 22:44
سلام خسته نباشي وبلاگ جالبي داري
دوست من دوست داري تو يه جا عضو شي كه بتوني توش بحث آزاد داشته باشي
اونم با دختر پسراي با حال؟!
اگه مي خواي بيا عضو شو تا دير نشده !!!
فقط زود باش بيا عضو شو تو كلفا بزرگترين وبلاگ كل كل آزاد بين دختر پسرا
با مديريت جديد و كلي تغييرات
منتظرتونم (سارا مدير بخش دخترا)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دوست که ندارم!
خدمم که باحالم، پس دیگه نیازی ندارم که بیام
ژوئن 23rd, 2010 at 3:18 ق.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 3:18
معلومه حالت زیادم بد نیست که آپ کردی…خوبه.
چلچراغ خونی؟!
مانتو پیدا کردی آخرش؟!
مي توان در غربت داغ کوير , گاه آن ابری که می باريد شد
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بغیر از آپ کردن کارای دیگه هم کردم امروز.
اما اگه بخوام روال عادی زندگیم رو از دست بدم که نمیشه
ژوئن 23rd, 2010 at 9:38 ق.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 9:38
مظهر صبری شما!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مون؟ مون؟
مطمئنی مون؟
ژوئن 23rd, 2010 at 10:11 ق.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 10:11
عنوانو که خوندم فهمیدم قضیه چیه
یه تست ورزش هم باید بدی فک کنم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
از دست این مادر شوووورایی که شوما باشی خواهر!
بس که آدمو حرص میدین دیگه
تست ورزش؟ صبحا که تو خونه ورزش میکنم خودم
ژوئن 23rd, 2010 at 11:44 ق.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 11:44
وای خاک بر سرم!چت شده پریا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خداااا نکنه عزیزم
زندم هنوز
ژوئن 23rd, 2010 at 1:11 ب.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 13:11
حالا رفتی آزمایش … ؟!؟!؟
دختر … قلب شوخی بردار نیستا …
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نخیر! امروز رفتم پی جلافت.
هفته دیگه میرم برای آزمایش
مردنی نیستم بابا، نترسین
ژوئن 23rd, 2010 at 5:39 ب.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 17:39
نمیر …
ترو خدا نمیر !!!
نمیر دیگه !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دستی دستی منو کشتینا! خودم خیلی کم ترسیدم دیشب….
ژوئن 23rd, 2010 at 5:39 ب.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 17:39
آمپوله واسگازین نبوده روغن 40 ایرانوله حتما !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مسیح هم همینو گفت تقریبا
اما بخدا اسمش یه همچین چیزی بود. من که طبیب نیستم بدونم خب
ژوئن 23rd, 2010 at 5:40 ب.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 17:40
بهمون خبر بده لطفا حالت چطوره …
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
الوووو؟ الووو؟ صدام میاد؟
ژوئن 23rd, 2010 at 11:30 ب.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 23:30
نه تست ورزش برای قلب
میری اونجا رو تردمیل
شروع میکنن میدوننت!
برای اینکه ببینن تا کجا نفس داری
معمولا تست ورزشو میدن
امیدوارم جوابش خوب باشه جان دلم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آهاااا… چیزی نداده تو این نسخه های دیشب.
عید تو هتلی که بودیم سالن ورزش داشت. با این شوهر خواهر جان رفتیم اونجا و به من گفت بیا برو رو تردمیل بدو. میدونستم یه چیز تو سرشه، وگرنه اینطور محبتش گل نمیکنه یهو نسبت به من. تندش کرد یه ذره که دویدم و داشتم با مخ می افتادم. اگر میله های اون جلو رو نگرفته بودم ولو شده بودم کاملا
ژوئن 23rd, 2010 at 11:39 ب.ظ
چهارشنبه 2 تیر1389 ساعت: 23:39
یادمه خدمت شما عرض کردم خدمت یه دکتر تشریف ببرین و شما فرمودین عمـــــــــــــرا!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خب گوش کردم رفتم دیگه
ژوئن 24th, 2010 at 12:33 ق.ظ
پنجشنبه 3 تیر1389 ساعت: 0:33
بهتری الان
ترو خدا جدی بگیر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدی بگیرمش؟
نه بابا محلش نمیذارم از رو بره.
ممنون
ژوئن 24th, 2010 at 8:54 ق.ظ
پنجشنبه 3 تیر1389 ساعت: 8:54
اینا همه ش کشکه
عاشق شدی دختر. من میدونم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
هیسسس! قرار شد نگی دیگه فعلا