خط کش یابی!
امروز داشتم مدیریت تولید مباحث طراحی و مونتاژ خط تولید، استقرار و برنامه ریزی مواد می خوندم. هر چی به آخرای سهمیه امروزم نزدیک میشدم، بوی دود بیشتری تو اتاق پر میشد!! از مخ من بود! به برنامه ریزی مواد که رسیدم، هم باید درس رو می خوندم و هم باید جزوه ش رو پاکنویس میکردم. درس جلسه آخر بود و نرسیده بودم پاکنویسش کنم.
رو میزمم پر بود از برگه های مختلفی که روشون تمرین حل کرده بودم، جزوه های خودم، کتاب 500 صفحه ای تولید و اینطور چیزا. همشونم همینطور پخش و پلا بودن رو میز. برای اینکه جزوم رو کامل کنم باید یه چنتا جدول میکشیدم که بتونم برنامه مواد رو دربیارم.
دنبال خط کشم هر چی گشتم نبود. تمام برگه هارو زیرو رو کردم، اما نبود. فک کردم شاید افتاده پشت میز و حالیم نشده. با یه بد بختی رفتم رو میز و دولا شدم اونورشو نگاه کنم، نبود. فکر کردم شاید سر خورده رفته زیر پرینتر. جابجاش کردم اما نبود. بعد یهو یادم افتادم که ای بابا! صبح دستم بوده گذاشتم رو مبل. با یه خوشحالیه وصف ناپذیری، بطوری که انگار همین الان از فتح مقدونیه برگشتم، رفتم اونور که خط کش رو بردارم. نبود. از مامان سوال کردم خط کش منو تو برداشتی؟ یه نیگا کرد و هیچی نگفت که یعنی خط کش تو به چه درد من می خوره؟ خب راستم میگفت، خط کش من به چه دردش می خوره؟! یه ذره زیر مبل و اینارو زیرو رو کردم اما بازم پیداش نکردم. برگشتم تو اتاق فک کردم شاید تو کیفمه که پریروز با خودم برده بودم دانشگاه. حوصله نداشتم با دست تو کیف رو بگردم، بخاطر همین یهو کیف رو چپه کردم و هر چی توش بود و نبود، یهو ریخت رو تخت. اما نبود. دوباره وسایل رو برگردوندم تو کیف گذاشتم رو تخت. رفتم سراغ کتابخونه. پیش خودم میگفتم حتما اینجاست و اصلا درش نیاوردم از صبح. اونجا هم نبود. دیگه واقعا می خواستم گل و گیس خودمو بکنم با این همه ایده های نابی که ارائه میدادم.
منم یه آدم بد گیری هستم کلا. نیت به بدست آوردن چیزی بکنم، یه قربه الی الله میگم و دستامو میزنم به زانو و توکل میکنم به خدا و پی ماجرا رو میگیرم!
موقتا از خیرش گذشتم چون زمانم همینطور داشت تلف میشد. رفتم سراغ اون یکی خط کشه که نره غوله و کارم رو با اون انجام دادم. دو تا خط کش دارم. از این فلزیان، یکیشون 20 سانتی و اون یکی 30 سانتی. معمولا کارام با همین 20 سانتیه که حالا غایب بود راه می افته. اون 30 سانتیه رو اگر بخوام استفاده کنم، باید همه دستک و دفترمو بریزم بهم از بس که درازه و نره غول. اما هرطور بود تحمل کردم و کارم رو انجام دادم.
درسم که تموم شد و به اونجایی که باید برای امروز میرسیدم رسیدم، توکلم رو دادم به خدا و باز شروع کردم به گشتن دنبال خط کشه. نذر کرده بودم حتما پیداش کنم. اصلا اگه پیدا نمیشد حرکت دنیا متوقف میشد انگار!
اول رو میز رو مرتب کردم و تو همین بین یه گردگیری هم کردم به خیال اینکه حالا که دارم با دقت و سر حوصله کار میکنم حتما پیداش میکنم! تمام میزو تمیز و مرتب کردم اما نبود این لعنتی. اصلا انگار یه جو شده بود و جوجو خورده بودتش!
دوباره رفتم سر کتابخونه و اونجا رو گشتم. بی فایده بود اصلا. پشت تخت، پشت میز، لای کتابایی که تو چند روز گذشته خوندم، تو کشو، حتی تو پاکت قبض موبایل رو هم گشتم اما نبود. دوباره رفتم سر کیفم و گفتم بذار اینجا رو هم ببینم، اگه نبود دیگه عمرا بگردم دنبالش. کیف رو چپه کردم و دوباره همه چی ریخت رو تخت… خودش بود، تو همون کاور پلاستیکیه قرمز رنگش، از تو کیف افتاد پایین.
یک (به فتح “ی”) ذوقی کرده بودم، یک ذوقی کرده بودم که انگار همین الان آل پاچینو اومده و ازم درخواست کرده باهمدیگه بریم دم کارخونه پاستیل و یه بسته پاستیل ترش برام بخره!
یقینا همون بار اولم که کیف رو چپه کرده بودم افتاده بیرون با وسایل دیگه تو کیفم، اما ماشالا از بس حواس جمعم دوباره با وسایل دیگه همینطوری برش گردوندم تو کیف.
امروز دیگه مطمئنه مطئن شدم وقتی دارم درس می خونم، فقط باید درس بخونم و دست به کار دیگه نزنم. چون مطمئنا اینطور مواقع مغزم اجازه انجام دو یا چند کار همزمان رو با هم نمیده، یا یه صدمه ای به خودم میزنم.
20 پاسخ به “خط کش یابی!”
ژوئن 26th, 2010 at 9:50 ب.ظ
شنبه 5 تیر1389 ساعت: 21:50
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چی شده؟؟؟
ژوئن 26th, 2010 at 9:55 ب.ظ
شنبه 5 تیر1389 ساعت: 21:55
مثال هائی از این دست فراوان دارم!!!
یک هفته س که ام پی تری پلیر من (که کار فلش رو هم میکنه) گم شده! همه هفت هشت تا کیفم رو به انضمام تمامی سوراخ سنبه های کیف لب تاپ و کمد دیواری و کتابخونه و میز و کشوها و حتی جعبه مقوائی ماوس که شارژر هام رو توش میذارم همـــــــــــــــــــه شون رو لااقل سه بار گشتم. نبود که نبود.!!!
بعد فکر کن مطمئن بودم که بعد از آخرین سفر اصفهان ازش استفاده کردم و فایل توش ریختم و برم پرینت گرفتم!
کار به جائی رسید که زنگ زدم به مغازه پرینتی پرسیدم که گفتن نه اینجا چیزی نیست!
بعد اومدم پتوی سفریم رو تا کنم بذارم توی چمدون………….. بله!
همونجا تشریف داشتن! و کلا من وقتی به چیزی اطمینان صد در صد دارم، شوما فرض کن دویست درصد اشتباهه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خوشبختم
ژوئن 26th, 2010 at 9:56 ب.ظ
شنبه 5 تیر1389 ساعت: 21:56
تفاهم بیداد میکنه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من و تو سریعا باید بریم تا حیف نشدیم اینجا
ژوئن 26th, 2010 at 10:21 ب.ظ
شنبه 5 تیر1389 ساعت: 22:21
حالا درس خوندن منو ندیدی
تمـــــــــام جزوه و کتابا رو پهن میکنم دورم
ینی قبل از امتحانا که شروع کنم مثلا اگه هفت تا درس داشته باشم، هفت تا کتاب و جزوه روی زمینه
بعد هر یدونه امتحانو که میدم دفتر کتابشو با ذوق میزارم توی کمد
اینجوریه که روز آخر اتاقم تمیزه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
قربونت نیکو جون! من همینطوریم وقتی فقط دفتر و کتابای یه درس رو پهن میکنم دورم، دیوونه و منگ میشم، وای به اینکه همه درسا رو پهن کنم دورم
ژوئن 26th, 2010 at 11:19 ب.ظ
شنبه 5 تیر1389 ساعت: 23:19
خسته نباشید
بابا حالا ما خوبه مزاحم هیشکی نمیشیم حتی شبهای …
از پریروز تا حالا 60 بار این اس ام اس رو به انواع مختلف به ما رسوندن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مزاحم نمیشین؟! پس کی بود که شب رفته بود پشت پنجره و کلاغه غار غار کرده بود؟
ژوئن 26th, 2010 at 11:21 ب.ظ
شنبه 5 تیر1389 ساعت: 23:21
من ماشین حساب مهندسیم رو سه سال پیش تو خونه گم کردم،هرچی گشتم نبود که نبود!!آخرش امسال موقع خونه تکونی تو یکی از کیف هایی که اخیرا خریده بودمش پیداش کردم!!!نمیدونم چجوری رفته بود اونجا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدی میگی؟
اثاث خونه به صاب خونه دیگه!
ماشالا انجمن جلبک هاست
ژوئن 27th, 2010 at 12:22 ق.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 0:22
یه چند بار توی اتاق من بگردی به شلخته بودن و بهم ریختگی عادت میکنی!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مسلما عادت نمیکنم، خشک میشم عین برق گرفته ها
ژوئن 27th, 2010 at 7:59 ق.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 7:59
خواهر قرار نبود دست روي نقطه ضعف ما بزاريـد…
لطفاً از اين به بعد اگر خواستيد اسم جناب آقاي " آل پاچينــو " را بياوريد يک کلمه "استـاد" هم قبلش قرار دهيد تا دعوايمان نشود…
mer30
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ژوئن 27th, 2010 at 10:12 ق.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 10:12
این یه مشکل همه گیره !منم همیشه همین طورم مثلا یه بار امتحان عربی داشتم هر چه قد دنبال دفتر عربیم گشتم اثری ازش پیدا نکردم و اون شب کلی ناراحت بودم بعد از این که امتحانمو دادم توی قفسه ی کتابی که هزار بار دیده بودمش پیداش کردم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
فک کنم به اینا میگن قوانین مورفی
ژوئن 27th, 2010 at 11:47 ق.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 11:47
ببخشید این درس :
مدیریت تولید مباحث طراحی و مونتاژ خط تولید، استقرار و برنامه ریزی مواد
یه 1500 واحدی باید باشه نه ؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نخیر فقط 3 واحده
ژوئن 27th, 2010 at 11:54 ق.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 11:54
انگار همین الان آل پاچینو اومده و ازم درخواست کرده باهمدیگه بریم دم کارخونه پاستیل و یه بسته پاستیل ترش برام بخره!
خب آخه اگه آلپاچینو قراره بیاد چرا بعدش فقط بره براتون پاستیل بخره ؟؟؟ ایتالیاییشم خوبه کلک ؟؟؟ ببینم خواستگاری به ایتالیایی چی میشه ؟
آلپاچینو … ابرو کمون
چشم عسلی ، پاچینو جون !!!
بیا بریم کارخونه !!
نه نمیام !!!
پاستیل بگیر یه دونه
نه نمیخوام !!!
بیا بریم کارخونه !!
پاستیل بگیر یه دونه
بابا میخوام …
.
.
.
دیگه نشد دیگه !!!
دیگه نشد !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ایتالیاییش خوبه؟!! احسان جان دلبندم خوبی؟
بده حالا کم توقع هستم و به پاستیل راضی میشم؟!
شعره باحال بود
Richiesta di sposarsi
یعنی "درخواست ازدواج از کسی کردن"
ژوئن 27th, 2010 at 1:22 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 13:22
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : گفتم خب شاید ربطی داشته باشه … تازشم اونجوری که گفتید من میدونم ایتالیایی بلده !!! برم بگم پدرخوانده بیاد ؟؟؟ وکیلم ؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تا پشیمون نشدم بدو زود خبرش کن
بدو که ایشالا تا قبل از ماه مبارک بریم سر خونه و زندگی خودمون
ژوئن 27th, 2010 at 4:13 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 16:13
باسلام
وای وای وای امان از این دختر
من بودم آنجا یک کتک میخوردی
میدونستی خط کش کجا گذاشتی
آخه من نمیدانم این دخترها چرا ترشی جات زیاد دوست دارند
پاستیل , آلو , تمرهندی , لواشک و…..
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام بابا جون
چرا؟؟ شما که با من خوبین، پس چرا کتک؟!
چون اگر شیرینی دوست داشته باشیم با شیرینیه ذاتیه خودمون زیادتر میشه و دلو میزنه
ژوئن 27th, 2010 at 5:06 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 17:6
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : باید یادم بمونه این جمله درخواست ازدواج به ایتالیایی !!! شاید دختر پدر خوانده ای چیزی !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اشتباه نوشتم اونرو، می خواستم ببینم چی میگی
ژوئن 27th, 2010 at 5:29 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 17:29
لو دادم !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بدجور!
ژوئن 27th, 2010 at 5:30 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 17:30
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : یعنی بعدش من باید به جای دو نفر کتک بخورم اونم از صد نفر … اذیت نکنید ها !!! بعدشم همسر بانو سونیا جان !!! آدم یاد جومونگ می افته !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اصولا "ز ذ" ها سونیا جون رو که میبینن یاد جومونگ پومونگ می افتن. ماها نه خدارو شکر "ز ذ" هستیم نه "ش ذ"
ژوئن 27th, 2010 at 5:39 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 17:39
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : مسیح که بله باید مجازات شه !!! احسان رو چرا ؟؟؟ خب شماها بگیرید ساکت بشینید نیگا کنید دیگه !!! حالا باید حتما کتک بزنید ما رو یعنی ؟؟؟ آرومتون بگیره دیگه .. اه اه پپری چوب برداشته !!! مرحومه رو نیگا کن اون چنگال رو بذا زمین !!! آخخخخخخخخ!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من گفتم مسیح، تو چرا میگی آره؟ مگه چیکار کرده بچه؟ پسر به این خوبی و ماهی، فقط یه ذره رفته 4 تیر و بیاد.
خیلی نگاه کردیم کافیمونه. حالا باید پاشیم، وقته عمله.
چوب؟ چنگال؟
با توپ و تانک و مسلسل هم که بیاییم دیگر اثر ندارد تا عمل توش نباشه
ژوئن 27th, 2010 at 5:59 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 17:59
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : میگی رفته 4 تیر آدم یاد پستهای مترومن می افته !!! توپ تانک مسلسل یعنی ما آنقدر پوست کلفت شدیم !!! نه دیگه !!! همین الان دارن با میل بافتنی چشممون رو در میارن … نمونش کامنت پایین !!! با ناخن !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مگه گفتم رفته ایالات متحده آمریکا … ای جلافت
مظلوم نمایی نکن! بسه! هر چی تا حالا مظلوم نمایی کردی کافیه. همون روز اکبر خورون باید سر به نیستت میکردیم و نمیذاشتیم کار به اینجاها برسه
منم دیروز ناخن هام رو تیز کردم "فقط بخاطر تو"
ژوئن 27th, 2010 at 6:43 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 18:43
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : بله دیگه !!! برگه ها بالا … بیل ها پایین !!! چنگالها !!! توپ تانک مسلسل !!! همه در فرودگاه مستقر !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا هی اینارو بگو و جرم خودتو سنگینتر کن
تو بیا فقط! بیا!
ژوئن 27th, 2010 at 7:18 ب.ظ
یکشنبه 6 تیر1389 ساعت: 19:18
باسلام
من تکه کلامم کتک هستش
زیاد جدی نگیر
حالا داری مزه میریزی
برای این هم دلخور نشی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام بابا جون
آخی ی ی یشش! خیالم راحت شد
دلخور؟! اختیار دارین بابا جون