|
از چند ساعت پیش یه کاری رو شروع کردم. یعنی خودم تصمیم گرفته بودم که انجامش بدم. از همون موقع تا الان یه بغض بدی افتاده تو گلوم که می خوام بریزمش بیرون اما نمی تونم. هی میاد تا پشت دندونام اما به ضرب و زور شلیل و گیلاس قورتش میدم که شاید بره پایین اما نمیره که نمیره. حالا هم زیر گلوم احساس اینو دارم که انگار گره روسری و محکم بسته باشی و داره خفت میکنه.
یعنی چون مامان خونه هست نمی خوام بغضه رو بریزم بیرون. چون اونوقت هی گیر میده چی شده و چرا گریه میکنی و از این حرفا. اگرم بخوام یه چیز بگم که بی خیال بشه و مثلا از سرم باز کنم، ناراحت میشه. چون نمی خوام ناراحتش کنم پس بغضم رو نگه میدارم تا فردا صبح که بره بیرون.
|
+ نوشته شده در ;سه شنبه پانزدهم تیر 1389ساعت;8:52 بعد از ظهر; توسط;papary; |;
این پست
در سهشنبه, 6 جولای 2010 ساعت 8:52 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا.
می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.
|
جولای 6th, 2010 at 10:00 ب.ظ
سه شنبه 15 تیر1389 ساعت: 22:0
پریاااااااااام
بمیرم من
چی شدی؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خدا نکنه عزییییزم
هیشی! یه کاری رو شروع کردم که اینطوریم کرده.
جولای 6th, 2010 at 10:51 ب.ظ
سه شنبه 15 تیر1389 ساعت: 22:51
هــــــــــــــــــــــــی!
شونه لازم داشتی بگو عزیزم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جولای 6th, 2010 at 11:46 ب.ظ
سه شنبه 15 تیر1389 ساعت: 23:46
کاری از من برمیاد؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
هیشکی جز خودم…ممنون
جولای 6th, 2010 at 11:46 ب.ظ
سه شنبه 15 تیر1389 ساعت: 23:46
همینه دیگه وقتی منو علیرضا رو نامحرم بدونین و ع رو نگین به مااااااااااا اینطوری میشه بغض میشه میره تو گلووووتون چی شده حالا از ع که بدتر نیست به ما نمیگین به اونا که میتونین بگین اروم میشین هاااااااا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آقای آرام من نوشتم تو کامنت قبلی که "ع" چیه. شماها چرا باورتون نمیشه آخه؟؟؟
جولای 7th, 2010 at 10:56 ق.ظ
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 10:56
سلام
هر كاري هست حتما مهم بوده كه ميخواي انجام بدي
اميدورم خوب انجامش بدي
راستي امروز چطوري
نفيسه زودتر شونه داد و گرنه ما هم هستيماااااا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
ممنون
رو جفتتون حساب میکنم
جولای 7th, 2010 at 10:58 ق.ظ
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 10:58
چي شده؟
جولای 7th, 2010 at 11:14 ق.ظ
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 11:14
اینجا آیکن حسودی نداره !!!
این آدما برای تو کامنت گذاشتن پریا … درسته فاصله هامون از هم دوره … ولی اینا همه فیزیکین … فاصله تو با دوستان تو ، فاصله قلب تو با قلب دوستان تو … پریا اینا دوستت دارند …
منم که از همه اینها دورتر … ولی همه دوستت داریم …
همه …
و حتی خیلی بیشتر که هیچ وقت پست نمینویسند … هیچ وقت کامنت نمیگذارند … یا حتی نمیدونن اینترنت چیه …
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خدارو شکر میکنم برای دوستای خوبی که دارم. واقعا خدارو شکر میکنم.
دور یا نزدیک بودن مهم نیست، مهم اینه که همتون رو حس میکنم تو قلب خودم
جولای 7th, 2010 at 2:15 ب.ظ
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 14:15
یعنی رو پیشونی من و علی چیز ی نوشته بزار برم ببینم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چی؟؟؟
متوجه نشدم
جولای 7th, 2010 at 4:52 ب.ظ
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 16:52
سلام
من مطالب وبلاگتو گاهي اوقات مي خونم و ازنوع مطالب و نگارشش معلومه كه توي دلت يه سستي از زندگي داري و حس مي كني كه زندگي باهات سر جنگ داره ولي خودت دوست داري طوري رفتار كني كه هيچي نيست و اطرافيان خودت رو از نارحتيت ناراحت نكني. پس بايد كاري كني كه زندگي كم بياره و بغضش بتركه و پيشت كم بياره.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
فکر میکنم یکسالی هست که اینجارو می خونین و برام اون جمله های رو مینویسین.
تا یه حدی باهاتون موافقم خانم یا آقای Phoenix
گاهی بهتره که خودم رو به بیخیال بزنم و نذارم یه چیزایی یادم بیاد.
تلاش خودمم همیشه همینه که پشتش رو به زمین بزنم و من بهش پیروز بشم
جولای 7th, 2010 at 9:39 ب.ظ
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 21:39
زندگی یه بازیه که آدم باید پیروزش باشه نه مشکلات و گرفتاریها.
درضمن من مرد هستم.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دقیقا همینطوره که شما میگین