به عکس سالار عقیلی روی جلد آلبوم “مایه ناز” داشتم نگاه میکردم، یهو این فکر به ذهنم رسید که اگر من جای حریر شریعت زاده (همسرش) بودم، امکان نداشت لپ براش باقی بذارم. گاز میگرفتم لپاشو!
😉
این پست
در دوشنبه, 12 جولای 2010 ساعت 12:46 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري.
می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.
جولای 12th, 2010 at 6:32 ق.ظ
جااااااانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چيكار ميفرموديد؟؟؟
خداييش شانسآورده بنده خدا–
نكته ديگه اينكه اينارو كه اينجا مينويسي نميگي طرف كه مياد سر ميزنه ميخونه و ميترسه و فراري ميشه
بعد بايد بگردي تا گيرش بندازي
————————–
سالار عقیلی؟ واسه چی باید از من فرار کنه؟ (آیکون علامت سوال بالای سرم)
جولای 12th, 2010 at 6:32 ق.ظ
راستي آيا من اول شده ام؟؟؟؟
————————–
شما نه تنها اولید، بلکه بیستم هستید
جولای 12th, 2010 at 10:03 ق.ظ
وای خاک به سرم!
شیر بودنت فعال شده امردادی جان!
————————–
😀
جولای 12th, 2010 at 11:07 ق.ظ
لیلی گفت: موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،
دلت توی حلقه های موی من است.
نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟
نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت: نه نمی خواهم،
گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.
دلم را هم.
لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟
شیرینی لیلی را؟
مجنون چشمهایش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.
تلخی مجنون را تاب می آوری؟
لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.
نمی خواهی خرما بچینی؟
مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم.
لیلی گفت: دستهایم پل است. پلی که مرا به تو می رساند. بیا و از این پل بگذر.
مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام. آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.
لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست.
بی سوار و بی افسار.
عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟
مجنون هیچ نگفت.
لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.
جولای 12th, 2010 at 11:11 ق.ظ
خونه ی نو مبارک…
راستش رفتم اونور… دیدم گرد و خاک کردی… نگو ماله این اسباب کشیه بوده…
🙂
————————–
ممنون
چقدر خوشحال شدم دیدم کامنتت رو (آیکون بوس)
جولای 12th, 2010 at 2:03 ب.ظ
مرسی ،اره ماه پیش هم که من بهش میل زدم نرخهای جدیدش رو فرستاد برام اما هرچی گشتم پیدا نکردم.
ممنون پپری جون
————————–
خب پس خدارو شکر میدونی تغییر کرده.
خواهش میکنم
جولای 12th, 2010 at 2:42 ب.ظ
منم جات بودم همين كارو ميكردم خداييش 😐
با اون لپاي خوشملش
————————–
:))
جولای 12th, 2010 at 2:48 ب.ظ
http://iscanews.ir/Media/Images/135159_aghili%20022.JPG
😐
————————–
آخی ی ی ی! 🙂
جولای 12th, 2010 at 3:12 ب.ظ
وا چه جلافتهااااااا
————————–
😀
جولای 12th, 2010 at 4:22 ب.ظ
یعنی راستی راستی خاک به گورم!
————————–
اوااا! چرا ؟
بابا من فقط فکرمو گفتم خب 😉
نگفتم که راست راستکی
جولای 12th, 2010 at 8:01 ب.ظ
ولی منظورت راست راستکی بود
من تو رو میشناسم
————————–
باز به روم آوردی؟ 😀
جولای 16th, 2010 at 2:39 ب.ظ
دهه!
به شوهر مردم چشم طمع! نبند
————————–
خب خواهر من، لپاش این حس رو تو من ایجاد میکنه دیگه 😉
جولای 23rd, 2010 at 10:44 ق.ظ
:دی من جای زنش بودم می بستمش یک جا می گفتم فقط برام بخون ! :دی !
————————–
:)))))))
ای تنها خور
دسامبر 5th, 2010 at 5:14 ب.ظ
[…] فقط ای کاش می شد یه سَری هم به لپ های جناب سالار خان می زدم که همه چیز تکمیل ِ تکمیل می شد! (+) […]