دریا
خورشید همینطور آروم آروم داره ناز میکنه و بالا میاد. کنار ساحلیم و داریم از این همه زیبایی لذت میبریم. همیشه دوست دارم اینموقع صبح لب دریا باشم و سکوت کنم و از صدای موج ها لذت ببرم. دستای منو محکم تو دستات گرفتی و آروم آروم زیر بارونی که ریز ریز می خوره تو صورتامون قدم میزنیم و لذت میبریم.
یهو به خودم میام میبینم یه باد خیلی نرم تو صورتم می خوره و آروم با موهام بازی میکنه. سردم میشه، اما هیچی نمیگم و فقط نگاهت میکنم… نگاهم رو متوجه میشی و کتت رو باز میکنی و منو میچسبونی به خودت و نگاهم میکنی و با نگاهت میگی “الان زود گرمت میشه، گلم!” و آروم پیشونیم رو … همیشه دوست دارم وقتی بهم میگی گلم حتی وقتی هم که با نگاهت با من حرف میزنی. همیشه وقتی بهم میگی گلم ته دلم یه طوری میشه که خیلی دوست دارم.
.
.
با اینکه میدونم همیشه به من میرسی و منو میگیری، اما دلم می خواد بازم دنبالم کنی و منو بگیری. آخه همیشه وقتی منو میگیری، وقتی میایی روبروم می ایستی و خودمو پرت میکنم تو بغلت و سرمو میذارم رو شونه هات و منو محکم میچسبونی به خودت و با شیطنت میگی “بازم که گرفتمت”، اونموقع هست که میفهمم این شونه ها چقدر مردونست و محکم. میفهمم که چه تکیه گاه خوبی خدا بهم داده. میفهمم که چقدر دوستت دارم و دوستم داری… و شروع میکنم به دویدن تا بیایی منو بگیری و …
حالا دیگه خورشید بالا اومده و همه جا روشن¸روشن شده. میشینیم رو ماسه های لب ساحل و پاهامون رو دراز میکنیم. هر موجی که میاد می خوره به پاهامون و دوباره برمیگرده عقب. هر موجی که میاد کلی گوش ماهی و صدف های ریز ریز با خودش میاره و گاهی هم بچه ماهیای کوچولو. یاد اون آهنگی می افتم که برای بچه ماهی خونده و فکر میکنم حالا که بچه ماهی به دریا که روزی بزرگترین آرزوش بوده رسیده، حالا آرزوش چیه؟ فکر میکنم که بچه ماهی هم حس میکنه دنیا قشنگتر میشه وقتی بارون میاد؟ اما یهو دلم برای بچه ماهی های کوچولو میسوزه و پیش خودم فکر میکنم الان چطوری می خوان برگردن خونشون؟ یهو بی اختیار ته دلم براشون دعا میکنم که زود راهشون رو پیدا کنن و ماهیگیری نگیرتشون… خدایا خودت مواظب بچه ماهیا باش!
یهو حس میکنم چه خوبه اگر با صدای موج ها بخوابم; و آروم سرمو میذارم رو شونت و چشمامو میبندم… آخرین چیزی که میشنوم فقط صدای موج هاست و صدای تو که میگی “آروم بخواب گلم.”
جولای 27th, 2010 at 10:45 ق.ظ
خیلی جالبه : از سوسک می ترسیم…از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم. از عنکبوت می ترسیم…از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببندد نمی ترسیم. از شکستن لیوان می ترسیم…از شکستن دل آدمها نمی ترسیم
جولای 27th, 2010 at 10:47 ق.ظ
هر كس در جستجوی پیداكردن راهی برای سعادت است تو هم از این مساله غافل نیستی فقط باید بدانی كه این خوشبختی و سعادت حاصل دست های تو خواهد بود ویكدفعه به وجود نمی آید.
جولای 27th, 2010 at 11:07 ق.ظ
این همون نوشته ایه که تو صفحه47سررسیدت نوشته ای؟؟؟
————————–
:)))))))
نه… اینو تو صفحه 18 نوشته بودم 😀
جولای 27th, 2010 at 11:10 ق.ظ
تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد
در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد
در انتظار پنجره ها را شکسته بود
از این همه دروغ و ریا شکسته بود
در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت
از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت
باور نمی کنم که به این سادگی گذشت
از کوچه های خالی مردانگی گذشت
دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود
دیگر فریب دست قضا را نمی خورم
گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم
فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم
در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم
در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام
از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام
روزی که بی حضور تو آغاز می کنم
در کوچه های خاطره پرواز می کنم
اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است
از چشمای پاک تو بهتر ندیده است
تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست
او از ترانه تنهای ام جداست
مردی که من بر سر راهش نشسته ام
بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود
رویا که بی حضور تو زیبا نمی شود
جولای 27th, 2010 at 11:12 ق.ظ
تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی
گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و
دستهای سپیدش را به آب می بخشید و شعرهای خوشی
چون پرنده ها می خواند….
تقدیم به کسی که نمی داند چقدر دوستش دارم….S
دریا باش که اگر کسی سنگ به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود
نه آنکه تو متلاطم شوی….
مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید
وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی که بدست آورده اید دوست بدارید….
قلب خانه ای است با دو اتاق خواب در یکی رنج ودر دیگری شادی.
نباید زیاد بلند خندید وگرنه رنج در اتاق دیگری بیدار می شود.
وقتی خاطره های آدم زیاد میشه دیوار اتاقش پر عکس میشه ،
اما همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی (S)
به غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد،عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هر گوید دل به دل راه دارد،دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد….
(شاید هم خبر داشته باشد ، نمی دانم!؟)
موج اگر می دانست ساحل هیچوقت دستش را نمی گیرد،
هرگز برای رسیدن نفس نفس نمی زد.
باران هم روی ظالم ، هم روی مظلوم می بارد ، ولی مظلوم بیشتر خیس می شود
چون ظالم چتر مظلوم را دزدیده است.
وقتی یک چیز باارزش داری به فکر به دست آوردن بهترینش نباش.
محبتت را نثار کسی کن که لایق آن باشد نه تشنه آن
زیرا هر تشنه ای روزی سیراب می شود….
سکوت را می پذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت،
غم را می پذیرم اگر بدانم روزی در کنار تو شادی را احساس خواهم کرد،
مرگ را می پذیرم اگر بدانم روزی خواهی فهمید که دوستت دارم….
جولای 27th, 2010 at 11:36 ق.ظ
چقدر قشنگ بود … 🙁
————————–
ممنون…پس چرا ناراحتی؟؟ 🙁
جولای 27th, 2010 at 11:37 ق.ظ
حس قشنگی داشت …
————————–
ممنون دوس جون 🙂
جولای 27th, 2010 at 1:18 ب.ظ
مبارکا باشه هم عید و هم پیوندتان هااااااااااااااا بی شیرینی که نمیشه خووووووووب یالا ما شیرینی میخایم
————————–
ممنون… عید شما هم مبارک باشه 🙂
شیرینی چی؟ چرا شایعه میکنید 😀
جولای 27th, 2010 at 1:20 ب.ظ
زیبا نوشتی
بسیار زیبا
با یه حس کامل
با تمام جزئیات
با تمام اتفاقات افتاده
و با تمام زیبائیهاش
و لذتهاش
یه چیزو هم اضافه کنم
بعدش سوار ماشین شدین
یه جیپ سر باز و کنار ساحل رانندگی کردین
توی جیپ سرپا وایسادی و باد موهارو اینور و اونور میبرد
و …….
————————–
ممنون. به پای نوشته های خوب شما که نمیرسه 🙂 … جدی میگم
آی گفتی! جیپ سواری رو بسیــــــــــــــــار دوست میدارم.
جولای 27th, 2010 at 3:11 ب.ظ
اگه بگم وقتی خوندمش چشامو بستم و ناخود آگاه لبخند زدم، نمیگی چقدر بی جنبه است؟ قشنگ بود عزیزم. راستی مسیحا سفارش کرده در مورد کار و فعالیت از شما بپرسم . چطوری کار پیدا کنم؟
————————–
چرا بگم؟ خوشحال میشم که نوشتم رو تونستی به خوبی تصور کنی 🙂
کار؟ کاره چی؟؟
جولای 27th, 2010 at 4:03 ب.ظ
🙂
خيلي قشنگ بود
اما در مورد حس خودم:
دارم خسته ميشم از تصور كردن چيزايي كه نيس و معلوم نيس كي قراره باشه
خسته ام كرده
————————–
ممنون 🙂
یه ذره دیگه صبر کن، ایشالا میشه 🙂
جولای 27th, 2010 at 6:52 ب.ظ
enghadr delam tang shode vase daryaye khazar. kheire saram inja ham darya daare. saahel dare.
amma bavaret mishe hich koja nemishe oun daryaye khazar. vaghti mishini rou ye takhte sang kenare saahelo moje darya ba feshar mikoube khodesho be sangaao chand ghatre aabesh mikhore rou souratet.
ya hatta vaghti darya aaroume o moje molaayem, aaroum aaroum az dour mirese jelo paato bad engar ke khejaalat keshide az in ke kaafe paato khis kone, dobare bar migarde sare jaye avalesh. kheili ghashange oun lahze.
moteasefane saahele inja oun kheslato nadare. moj nadare. eyne ye daryaacheye aaroume.
saaken va bi harekat. chon sathe aab ta faaseleye 200 metrie jeloye saahl paiine. omghe aab ta 200 metrie saahel, be nim metram nemirese. ine ke inja hich moghe moj nemibini.
sedaaye darya ro nemishnavi. serfan faghat ye tasviri az darya jelote.
darya yani in ke moj dashte bashe. seda dashte bashe. bahat harf bezane. vaghti jelosh vaysadi o bahash darde del mikoni, vaghti aashkaat mirize ghatre ghatre az rou souratet, ba ye moj biado ghatre ashketo ba khodesh bebare, ghable in ke biofte rou shenaaye labe saahel o haroum beshe.
darya vase man yani in. yani daryaye khazar. harchand ke daryaache hast. amma manie darya o bouye darya mide vase man.
—————————
دعا میکنم تو بتونی بیایی ایران و باهم یه دریا بریم و حالشو ببریم 🙂
تصورات خیــــــــــــــلی قشنگی داری.. حسشون کردم یه جورایی (آیکون بوس)
جولای 27th, 2010 at 9:05 ب.ظ
شیرینی ما محفوظه
—————————
شیرینیه چی آیا؟؟؟
بریدین و دوختین و اتو کردین و یه بارم شستین، برای خودتون؟؟ 😀
جولای 27th, 2010 at 9:15 ب.ظ
ما به هر حال شیرینی میخویم حالا به هر عنوان اصلا شما بگوووووووووو شیرینی عین مثلا
—————————
شیرینی ع؟ :))))))))))))))))))))))
خب شیرینی سفر ماداگاسکار خودم و مرحومه رو میدم، خوبه؟ 😀
جولای 27th, 2010 at 10:26 ب.ظ
کلا کار دیگه! چون منم تازه فارغ التحصیل شدم واسه همین تورو پیشنهاد داده فکر کنم! اینم از شیطونیهای مسیحاست دیگه.
—————————
فهمستم!
چه رشته ای فارغ التحصیل شدی؟؟
جولای 28th, 2010 at 1:12 ق.ظ
شیرینی باشه شما بگووووووووو سفر شاه عبدالعظیم
————————–
آخه مگه چه اتفاقی افتاده؟؟؟
جولای 28th, 2010 at 1:27 ق.ظ
هیچی همه چی اروووووومه فقط شب شب مهتابه
————————–
پس حتما یه بلیط مترو دارین پیش من 😉
جولای 28th, 2010 at 9:35 ق.ظ
manzooram on neveshte khaset nabud…. manzooram kole neveshtehat bud. akhe hamchin nasre khasi ham nadare ke begim kheili motefavete. eine ine ke begi alan ab khoram. badesh daram miram mesvak konam. neveshtehat intorian. az linke yeki az webloga omadam inja.
——————————
من از اولی هم که شروع کردم به نوشتن هیچ ادعایی در مورد سبک نوشته هام نداشتم و ندارم.
اگر دقت کرده باشین، روز نوشت هام رو مینویسم فقط. فکر هم نمیکنم برای روز نوشت نیازی به نثر یا سبک خاصی داشته باشم
جولای 28th, 2010 at 11:48 ق.ظ
😀
——————————
😀
جولای 28th, 2010 at 1:15 ب.ظ
مهندسی کامپیوتر عزیزم. اما فعلا هیچ فرقی با بقیه ندارم بیکارم!!!
——————————
ایشالا به زودی یه کار بسیار عالی پیدا میکنی 🙂
جولای 28th, 2010 at 1:32 ب.ظ
خوبه خوبه
روی ماسه ساحل چیزی که دوست داریم مینوسیم یا میکشیم
بعد هم کمی اسب سواری و…
قشنگ نوشتی دختر خوبم
انشاالله هر آرزویی که داری برآورده شه
——————————
سلام بابا جون
ممنون که تشریف میارید 🙂
کنار ساحل باشم…
بی نهایت دیوونه دریا و اون حسی هستم که بهم میده. مخصوصا که وقت طلوع یا غروب باشه
ممنون بابا جون
جولای 29th, 2010 at 6:31 ق.ظ
پریا پستای وبسایتت یه طرف … این کامنتهایی که بچه هها میزارن و از پستت بزرگتره یه طرف دیگه !!! ببین پسورد بده عوض کامنت بیان برات پست بنویسند !!! خودتم بشین بیییینیم باااااااااااا نه ببخشید !!! خودتم برو یه گوشه نظارت کن :)))
جولای 29th, 2010 at 6:36 ق.ظ
پریا میگما پستای وبسایتت یه طرف … این کامنتهایی که بچه هها میزارن و از پستت بزرگتره یه طرف دیگه !!! ببین پسورد بده عوض کامنت بیان برات پست بنویسند !!! خودتم بشین بیییینیم باااااااااااا نه ببخشید !!! خودتم برو یه گوشه نظارت کن :)))
————————–
اون پست کامتیه رو دختر داییم نوشته 😀
که حالا خودمم بیشینم دیگه؟ آره؟! … حاجی سلام میرسونند خدمت شما!!!!
جولای 29th, 2010 at 9:42 ق.ظ
ناراحتیم ناراحتی واقعی نبود ! عین اشک شوق می موند !
—————————
آهاااا… خدارو شکر 🙂
جولای 29th, 2010 at 11:30 ق.ظ
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : منظورم همون یا !!! بود !!! ببین ترو خدا بذا این قضایا رو بنویسم ملت بدونن شوخیه !!! اگر چه گفتم برای این موضوعات به کسی جواب پس نمیدم … ولی حداقل شما که میدونید سونیا و آنیتا و یا !!! شوخی هستند … البته اون یا !!!! خب چیزه … ولش کن 🙂 )))))))
————————–
جدی جدی امکان داره بقیه فکر کنن این موضوع جدی شاید باشه؟!!!!!!!!!!!
که اگر جدی بود، هیچ موقع اینطوری بیان نمیکردیش
جولای 29th, 2010 at 11:34 ق.ظ
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : به حاجی برسانید مراتب ارادت ما را ایضا 🙁 ((((
————————–
خودتون که تشریف آوردید تهران، بهشون برسونید… من میترسم نزدیک حاجی برم :-S
جولای 29th, 2010 at 11:44 ق.ظ
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : خب پریا میدونی … کسی که تازه میاد و خواننده میشه قاعدتا شاید متوجه نشه و بعدش فکر کنه که من عوض 5 نفر فقط چهار نفر رو توی افریقا دارم یعنی آنیتا ، سونیا ، ملینا ، مالنا !!! آها اون یا !!! شد 5 تا !!! خودمم نمیدونستم !!! 😀
————————–
احســـــــــــــان! تو فقط بیا تهران!!!!!
جولای 29th, 2010 at 11:47 ق.ظ
ننه منو یاد جوونیام انداختی! اونجا که گفتی آروم پیشونیمو.. دلم میخواس سرمو بذارم زمینو برم! تو نمیگی یه وقت ملت جنبه ی یادآوری نداشته باشن چی ممکنه به سرشون بیاد آخه؟!:دی
————————–
ای بابا شاباجی خانم!
دست نذار رو دل خودم که پره خیلی!!
جولای 29th, 2010 at 11:49 ق.ظ
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : میتونیم بیایم دست و سوت و جلافت احیانا !!!! ولی از اکبر خبری نیست ها !!!
————————–
حالا اکبر نبود، نباشه… جلافت که هست، این مهمه! 😉
جولای 30th, 2010 at 10:56 ق.ظ
منم هیلتر شکن میخوام!!!!!!!!!!
کسی میتونه برام بفرسته؟
—————————-
من وی پی ان می خرم.
اگه خواستی بگو آیدیش رو بهت بدم بخری ازش
جولای 30th, 2010 at 4:03 ب.ظ
آخ که چقدر این پست و حال و هواش رو دوست دارم