آرزوهای والِدینانه
یکی از آشناها فیلم عقدکنونش رو آورده بود که براش رایت کنم و در ضمن منم ببینم، چون نرفته بودم.
من: خانومت برای عروسی کدوم آرایشگاه می خواد بره؟
اون: هنوز دقیق نمی دونیم. اما خودش میگه دیگه اونجایی که برای عقدم رفتم نمیرم چون موهامو اصلا خوب درست نکرده بود. حالا فعلا داره پرسو جو می کنه.
من: خب من دو سه جا رو می شناسم که کارشون واقعا خوبه. هم عروس هاش رو دیدم، هم خودم میرم اونجا وقتی کاری دارم. اگه خواستش بهش بگو یه روز با هم بریم ببینه، یا آدرس می دم خودش بره. یکیش نزدیکتونم هست اتفاقا… فقط بگو زود تصمیم نگیره…
اون: بهش می گم… والا بابام گفته راهش هر چی دورتر باشه بهتره…
من و مامانم: چطور مگه؟
من: بابات که نمی خواد بره احتمالا؟ 😉
اون: 😀 … بابام گفته می خوام راه آرایشگاه دور باشه که وقتی از آرایشگاه دارین میایین، دور میدون آزادی بگردین. میگه وقتی من بدنیا اومدم آرزوش بوده که پسر بزرگش رو شب عروسیش دور میدون آزادی بگردونه و به همه بگه این پسر منه!
پ.ن 1: پدر و مادر ها چه آرزوهایی که برای بچه هاشون ندارن، اما کدوماش محقق میشه خدا می دونه!
پ.ن 2: ترس از ازدواج یه طرف، ترس از اینکه تا جایی که میشه کاری کنیم آرزوی پدر و مادرهامون برآورده بشه هم یه طرف!… خدا به دادمون برسه.
سپتامبر 27th, 2010 at 6:43 ق.ظ
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : اینجا من بدون فیل هم میبینم !!! به جان زرافه قسم !!!
————————–
باور کن نمی تونم عکسات رو ببینم، هنوزم
:((
سپتامبر 27th, 2010 at 6:15 ب.ظ
واقعا 🙂
————————–
😀
سپتامبر 27th, 2010 at 6:35 ب.ظ
همه پدر مادرا اینجوررین پپری جونم. آرزو دارن دیگه
————————–
آره والا
سپتامبر 30th, 2010 at 5:04 ب.ظ
من این پست رو خونده بودم آیا ؟
چه آرزوهای عجیبی ! :دی !
————————–
نیدونم!!!
خدا به دادمون برسه خواهر 😉
اکتبر 6th, 2010 at 5:20 ب.ظ
انقدرا که به نظر سخت میاد سخت نیست
آدم چندین ماه برای سه شب استرس داره
بعد وقتی زمانش می رسه، عین برق و باد می گذره و می بینه ارزشش رو نداشت
—————————
چمیدونم والا…