مجنون زدگی!
– تو خونه تنهام و دارم درس می خونم. هوس هات چاکلت می کنم. میرم از بسته ای که بالای یخچال هست یه دونه در میارم و پودرش رو میریزم تو لیوان و لیوان به دست میرم تو دستشویی! آب گرم رو باز می کنم و منتظر میشم تا آب خوب که جوش شد و بخار داغی ازش بلند شد، لیوان رو می گیرم زیرش تا پر بشه!… از دستشویی که میام بیرون تازه به خودم میام که چی کار کردم!
– زنگ می زنم به یکی از استادهای کاردانیم و می گم در جواب ایمیلی که بهتون زده بودم پس پریشبا، ایمیل زدین که باهاتون تماس بگیرم. هی میگه “مگه من ایمیل شمارو دارم یا شما ایمیل من رو دارید؟” منم هی اسناد و مدارک رو می کنم، نشونی میدم که شمارتون رو برام گذاشتین، اما اونم هی حرف خودش رو می زنه… یه ده دقیقه ای که باهم کلنجار میریم کاشف بعمل میاد که باید به یه استاد دیگه زنگ میزدم!
– میز اتو رو میارم تو اتاقم بازش می کنم. اتو رو هم پر آب می کنم و می زنم به برق. زل می زنم به میز اتو و بعد میز و اتو رو جمع می کنم میذارم سر جاشون!… بعد از نیم ساعت چشمم می افته به لباس هایی که ریختم رو تخت تا اتوشون کنم!
– دکمه پاور روی کِیس رو میزنم و منتظر می شم تا Log In کنم ویندوز رو. خیلی شیک! و خوشگل! Turn Off می کنم و منتظرم تا ویندوز بالا بیاد! بعد وقتی می بینم چراغ روی کیس خاموشه، به زور خودم رو می چپونم پشت میز و کابلش رو چک می کنم که ببینم تو پریز برق هست یا نه؟!
– کتاب رو باز کردم گذاشتم جلوم، پاراگراف پاراگراف می خونم و خلاصه می کنم، تو کاغذی که جلوم گذاشتم هم یادداشت می نویسم برای کنفرانسی که دارم. حدودا نصف صفحه A4 رو پر کردم. یهو چشمم رو باز می کنم میبینم همه ی نصف صفحه رو فقط یه جمله پشت سر هم نوشتم و حالیم نشده اصلا!
– تلفن رو بر میدارم و شماره موبایل دوستم رو میگیرم. هی می گیرم اما یه سره اشغال می زنه!… 5-6 بار که می گیرم، شماره رو که نگاه می کنم می بینم شماره خونه خودمون رو می گرفتم!
– یکی رو می خوام صدا کنم یا دارم باهاش حرف می زنم، بجاش اسم یکی دیگه رو می گم که اصلا اون وسط ربطی نداشته و حرفی ازش نبوده!
– صبح بیدار شدم شیر رو گذاشتم تو مایکروویو تا گرم بشه و بخورم. نسکافه می ریزم تو لیوان و هَمِش می زنم. در یخچال رو باز می کنم و ساندویچ برگر رو میارم بیرون و با شیر نسکافم می خورم!! از مزه زهرماری که میده تو دهنم، حالیم میشه که باید پنیر و مربا رو درمی آوردم از تو یخچال!
– تو گودر مهتاب روی یکی از share item ها یه نتی نوشته. بعد من میرم زیرش اضافه می کنم که در تایید نت خاطره!… مهتاب کامنت میذاره که “کدوم نتش؟” می نویسم یعنی جدی می خوایی بگی نت به اون گنده ای رو نمی بینی؟!… انقدر اون می نویسه و من می نویسم تا بالاخره دوزاریم می افته اسم رو می دیدم نوشته مهتاب، اما خاطره می خوندم!!!
– یه حرف رو به خیال اینکه نگفتمش، چند بار پشت سر هم تکرار می کنم! هر بارم تاییدیه می گیرم که مگه من این حرف رو گفته بودم؟
پ.ن 1: لیلی و مجنون! نشدما، فقط انگار یه ذره! قاطی کردم!
پ.ن 2: روزهای بدی رو می گذرونم!
اکتبر 3rd, 2010 at 7:25 ب.ظ
مستی هم درد منو دیگه دوا نمیکنه
مستی هم درد تورو دیگه دوا نمیکنه
همه اینا درد بی شوهریه آبجی
————————–
اتفاقا الان دارم گوشش می کنم
اکتبر 3rd, 2010 at 7:45 ب.ظ
فک کنم مشغله فکریت زیاد شده پپری
————————–
برای ایجادش کردن
اکتبر 3rd, 2010 at 8:10 ب.ظ
مجنون زدگی نیست! اتفاقا اینا درد مجنون نزدگیه!!!
یه مجنون که پیدا بشه سر به راه میشی!
————————–
فردا که تعطیله هیچی، اما از پس فردا می افتم دنبالش!!!!
😀
اکتبر 3rd, 2010 at 8:11 ب.ظ
هرچی که هست انگار بد جور فکرتو مشغول کرده….
من که تو این جور مواقع با خودم بلند بلند حرف می زنم ابروم میره…….
روزای بدتم ایشالا زودی تموم میشه……
————————–
من دیگه کارم از بلند بلند فکر کردن با خودم گذشته
امیدوارم
اکتبر 3rd, 2010 at 8:44 ب.ظ
تازه اینم بگو که وقتی با من حرف میزنی میگی شمارتو بدم حال ندارم از تو موبایلم شمارتو ببیننم!!
پریا چت شده؟عاشق شدی؟؟مجنون شدی؟؟کافه گلاسه خونت اومده پایین؟؟؟!!!!!!!!
————————–
آؤه احتمالا همینه که میگی!!!!!!
اکتبر 3rd, 2010 at 8:55 ب.ظ
مسیحاااااا خط سوم کامنتت منو دیوونه کرد!!خوندم و خندیدم!!
————————–
بخند بخند که داری خوب می خندی
اکتبر 3rd, 2010 at 9:25 ب.ظ
خب حالا چرا عصبانی میشی؟؟دیگه نمیخندم،اصلنشم اخمامو میکنم تو هم
————————–
ای بابا! چرا جدی گرفتی؟ شوخی کردم باهات بخدا
اکتبر 3rd, 2010 at 9:28 ب.ظ
درکت میکنم عزیزم…
البته فکر کنم این داره درد مشترک همه ی ما دختران بی شوهره
با خط سوم کامنت مسیحا موافقم
————————–
اما من اصلا خودم رو جز بی شوهرا حس نمی کنم
اکتبر 4th, 2010 at 4:21 ب.ظ
پريا جان ميگذره انشالا
سعي كن زود ازش عبور كني
مطالعه ي كتابهايي كه دوسشون داري آرومت نميكنه؟
يا مثلا يه جاي خاصي كه بهت آرامش ميده
از اين دست كارا بكن يا هر طوري كه خودت ميدوني بهتره
————————–
مشکل اساسی تر از این حرفهاست مهرداد
اکتبر 4th, 2010 at 9:53 ب.ظ
🙁
مگه چي شده؟
————————–
چی، چی شده؟
اکتبر 4th, 2010 at 10:20 ب.ظ
همون مشكلي كه اساسي تراز اين حرفاس؟
اين مشكل از كجا اومده آخه؟
————————–
والا…..
….
….
….
اکتبر 5th, 2010 at 5:23 ب.ظ
hi!This was a really quality website!
I come from roma, I was fortunate to look for your theme in google
Also I learn much in your theme really thanks very much i will come later
اکتبر 6th, 2010 at 2:04 ب.ظ
terekidam az khande.
ina nemifahman. man toro dark mikonam. chon az ye khounim. inam moshkele khounevadegio ersii hast ke tou hame famil hast. tanha to dochar nisti. ziad jav zade nasho o sakhtam nagir. ziad pish miad.
—————————
باشه!!!!
اکتبر 6th, 2010 at 7:37 ب.ظ
نگرانت شدم پریا
باهات تماس می گیرم
—————————
*-:
اکتبر 9th, 2010 at 6:23 ب.ظ
از این کارا منم خیلی می کنم ! خیلی ! تقریبا دیگه همه عادت کردن و دیگه کسی به روم نمیاره ! ولی مورد اول رو اعتراف می کنم که تا به حال انجام نداده بودم !
چرا روزای بد ؟ 🙁
————————–
این کارای من دیگه از حد گذشته
والا…….
اکتبر 11th, 2010 at 3:44 ق.ظ
سلامن علیکم و رحمته الله و برکـــــــــــاته :-p
خوبی پپری جونم؟
مرسی حالمو پرسیده بودی شرمنده باید زودتر میومدم واسه تشکر
دلم واسه همتون تنگ شده
همه این موارد رو خوندم از همه بیشتر به اون تیکه که به خونه خودتون زنگ میزدی خندم گرفت :))))
به نظرم هیچ مشکلی نیست خیلی هم عادیه واسه اینکه به چیزای پیش و پا افتاده اهمیت نمیدی کلا بیخیالی طی کن 😀
————————–
سلااام
ممنونم تو خوبی دوستم؟
خواهش میکنم…. دشمنت شرمنده باشه.
مامانت چطورن؟ خوبن؟
منم دلم برات تنگ شده.
چشم. تلاشمو می کنم بی خیالی طی کنم. اما یه چیزایی فرو میره تو چشم آدم
*-:
اکتبر 17th, 2010 at 6:49 ب.ظ
عزيز دلم
روزات همه خوش
پكر نبينمت
دلم يك ذررررررره شده بود برات
بووووووووووووووووووووووووووووووووووس سففففففففففففففففففففت
————————–
روشنا دلم برات یه نقطه شده بود. کجایی تو؟
*-:
اکتبر 18th, 2010 at 1:02 ب.ظ
تجربه ی این حالت را زیاد داشتم
دیروز یک ربع داشتم توی آشپزخانه می چرخیدم و از خودم میپرسیدم که من اومدم اینجا چی کار کنم؟!!
————————–
چی بگم والا!