چیز ِ مورد نظر
امروز برای خرید چیزی رفتم خیابون بهار. حالا همیشه اون چیزی رو که مدنظر من بود همه جا داشتنا، همین امروز که من دنبالش بودم، شده بود نیست در جهان! یعنی همه ارجاع میدادن به یکی دو ماه بعد که میارن! آخرین مغازه ای هم که حدس میزدم داشته باشه رفتم، اما مغازه بسته بود. از همسایش که پرسیدم، گفت “میاد! لابد رفته دستشویی، بانک یا همین دورو برا… اگه یه یک ربع وایسین میادش”! منم به این امید که تا یک ربع دیگه میاد وایسادم. نشون به اون نشونی که حدود چهل دقیقه وایساده بودم تا بیاد!!! از پشت ویترین که داخل رو نگاه کردم دیدم اون چیزی رو که من می خوام داره، اما زیاد معلوم نبود چه شکلیه و چطوریه چون باید از نزدیک می دیدمش.
وقتی آقاهه مغازه رو باز کرد و وارد شدم، یه راست رفتم سمت قفسه ای که اون چیز مورد نظر توش بود. از نزدیک که دیدمش مثه اون چیزی نبود که من تو فکرش بودم. آقاهه هم تلفن دستش بود که زنگ بزنه. قبل از اینکه شماره بگیره ازش اجازه گرفتم عکسشو (عکس آقاهه رو نه! ;)) میذاره بگیرم یا نه؟ می خواستم بیام خونه به یکی نشونش بدم، اگر خوب بود عصری برم بخرمش. چون خودم به شک افتاده بودم که واقعا بگیرمش یا نه؟ که آقاهه اجازه داد.
آقاهه پای تلفن با مدیر یا ناظم مدرسه پسرش سر اینکه چرا معلم کلاس زبان، واسه کتابی که سه شنبه به بچه ها گفته بوده بخرین و حالا امروز پسرش نخریده بوده -چون تعطیلات بوده این چند روز- به پسر 9 ساله ش توهین کرده و از این حرفا، بحث می کرد. یعنی یه طورایی بی اعصاب شده بود سر اینکه معلمه این کارو کرده.
تلفنش که تموم شد ازش سوال کردم عصری تا کی باز هستین؟
یه نیگاه بهم کرد و با لحن نیمه شاکی گفت “تا وقتی جمحوری اصلامی هست، تا وقتی اما.م ظمان نیومده، تا وقتی {…} زنده هست… هستیم دیگه”!
من همینطور مات و متعجب نیگاش می کردم. مونده بودم که داره چی میگه؟!!! خیلی آروم و با احتیاط دوباره ازش پرسیدم یعنی تا چه ساعتی هستین؟
گفت “تا بوق سگ بازیم خانوم!… هستیم تا 9 – 10 شب!”
همچین با ترس و لرز و خیلی با احتیاط تشکر و خداحافظی کردم، زود اومدم بیرون. ترسیدم بیشتر بمونم… والا! کلا بی خیال اون مغازه شدم. اصلا اجناسشم خوب نبودن! 😉
پ.ن 1: جاااان من اگر فوضولیتون درد گرفته، گیر ندین چی می خواستم بخرم که عمرا بگم. دستم یهو رو میشه! 😉
پ.ن 2: هنوز کسی دقیقا متوجه نشده چه تغییری تو صفحه اصلی ایجاد کردم؟؟
نوامبر 27th, 2010 at 10:12 ب.ظ
آره عزيزم هنوزم مريضم اما قول ميدم خوب بشم
راستي چي ميخواستي بخري؟ D:
————————–
زود خوب میشی
کی می خواسته چی بخره؟؟؟ 😀 😉
نوامبر 27th, 2010 at 10:32 ب.ظ
ميگما
من يه بار اينجا نظر دادم ولي انگار ثبت نشده. بازم مينويسمش
اگه يه جمله ديگه به اون آقاهه گفته بودي با جارو ميذاشت دنبالت 😀
در مورد تغيير هم خب من كه يه بار اشتباه گفتم بذار يه بار ديگه بخت آزمايي كنم
توي اون قسمت آبي بالاي صفحه فكر كنم لينك “پيوندها” قبلا نبود و اضاف شده
————————–
لابد اون تیک پایین صفحه رو نزدی و صفحه رو بستی.
قبول نیست، یه بار اشتباه کردی سوختی دیگه 😉
اما درست گفتی، ولی دیر گفتی 😀
نوامبر 27th, 2010 at 10:42 ب.ظ
حالا چی میخواستی بخری؟؟؟
————————–
کی؟… من؟
کی؟… این؟
خوبی آیا احتمالا؟ 😉
نوامبر 28th, 2010 at 12:41 ق.ظ
اِ آقا جر نزن ديگه
بايد جايزه بدي 😛
راستي پريا حالا چي ميخواستي بخري؟؟؟؟؟؟ هان؟؟؟؟
————————–
جر نزن چیه؟ مگه مسابقه بیست سوالی بوده؟؟ 😉
کی؟ من؟ من گفتم می خواستم خرید کنم؟؟ کجا نوشتم؟ 😀
نوامبر 28th, 2010 at 10:03 ق.ظ
ما که میریم بهار واسه بچه هامون چیز میز می خریم. شما هم واسه بچه هاتونه؟
————————–
نخیر، ما میریم برای بچه های دیگرون خرید کنیم
نوامبر 28th, 2010 at 11:53 ق.ظ
اون بالا سمت چپ لینک اضافه شده ؟
————————–
با اینکه مهرداد جواب رو گفته بوده تو پست قبلی، اما چون شما برای اولین بار درست جواب دادین، جایزه به شما میرسه و برنده خوش شانس شمایین… شماره حساب میدم وجهش رو واریز کنید 😉
نوامبر 28th, 2010 at 7:12 ب.ظ
نمي پرسم چي ميخواستي بخري
مي پرسم با اوني كه ميخواستي مشورت كني مشورت كردي
همون بود كه ميخواستي؟
حالا اگر بود جرات داري بري بگي من اينو ميخوام
من اگر بودم قيد خريدو كلا ميزدم
من از فروشنده بد اخلاق خيلي بدم مياد
تيك رو هم قول ميدم بزنم
:دي
————————–
ازونجا که دیگه کلا خرید نمی کنم، چون هم اونی رو که می خواستم نداشت، و هم اینکه بداخلاق بود.
منم از فروشنده بد اخلاق متنفرم.
ای امان ازین تیک ِ 😀
نوامبر 28th, 2010 at 7:13 ب.ظ
راستي پيوندتون مبارك باشه!!!
نيشم تا بنا گووووش باز شد
:دي
————————–
:)))))))))
شما هم برنده خوش شانس شدین 😉