سلام عسلم

گلاب به روتون،روم به دیوار،دارم بالا میارم!!

امروز عصری با مامانم مثل یه مادر و دختر خیلی خرسند و خوشحال داشتیم از میدون انقلاب تا خونه پیاده می اومدیم و برای خودمون کلی حال در میکردیم…از کنار پارک دانشجو که داشتیم رد میشدیم،دو تا پسر جوون از روبرو داشتن می اومدن…سنشون هم کم نبود و بنظر من باید حدودای ۳۰ داشته بودن…تا به ما رسیدن،اونی که طرف من بود سرش رو خم کرد نزدیک گوش من و بهم گفت : ” سلام عسلم!!!”

انقدر از این کلمه ی ” عسلم ” بدم میاد که نگووووو …آخر حال بهم زنیه…یه چند ثانیه ای تو شوک بودم که کی بود؟!… چی گفت ؟!… اصلا” به من گفته یا با خودش بوده؟!… من کجام ؟!… اینجا کجاست؟!… اگر با خودش بوده چرا سرش رو دم گوش من آورد؟!… اگر زودتر از تو شوک بیرون می اومدم لهش میکردم…همه نوع متلک چندش آوری شنیده بودم جز این یکی!!!! وای خدا به دور!!!

+ نوشته شده در ;دوشنبه بیست و نهم بهمن 1386ساعت;8:52 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در دوشنبه, 18 فوریه 2008 ساعت 8:52 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.