|
کمتر از ۵ دقیقه میشه که یه کاری کردم…یه حس خاصی پیدا کردم…نه حس ترس دارم و نه حس عادی همیشگیم رو…نمی تونم بگم که چه حسی دارم!؟…اما میدونم که همیشه دوست داشتم این کارو انجام بدم…برای پیوند اعضا بعد از مرگم عضو شدم…مامانم هم این کارو کرد…یعنی تا چند وقت دیگه میرم تو بدن چه کسی؟
پیوند اعضاء
|
+ نوشته شده در ;جمعه بیست و چهارم خرداد 1387ساعت;0:10 قبل از ظهر; توسط;papary; |;
این پست
در جمعه, 13 ژوئن 2008 ساعت 12:10 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا.
می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.
|
ژوئن 13th, 2008 at 12:34 ق.ظ
جمعه 24 خرداد1387 ساعت: 0:34
خوب منم چند وقته به این فکر افتادم…… نمیدونم باید با مامان و بابا هم مشورت کنم یا نه……. هان؟ تو چی میگی……؟ البته از بس خودم بیحالم فکر نکنم بعد مرگ اعضای بدنم حس و حال پیوند خوردن داشته باشن…….
ژوئن 13th, 2008 at 1:34 ق.ظ
جمعه 24 خرداد1387 ساعت: 1:34
حس قشنگیه … چند هفته ای میشه که عضو شدم و منتظر کارت عضویتم هستم… موفق باشی خانومی
منم ترم آخرم و رشته ام کامپیوتره
ژوئن 13th, 2008 at 12:15 ب.ظ
جمعه 24 خرداد1387 ساعت: 12:15
سلام دوست جان
بسی سپاسگزاریم با لینکی که گذاشته اید
ما شما را یک عمر دعا خواهیم نمود
مخصوصا شبهای امتحان!
ژوئن 14th, 2008 at 4:59 ب.ظ
شنبه 25 خرداد1387 ساعت: 16:59
کار خوبیه….باید روش فکر کرد….
ای کاش واقعا به یکی داده بشه که نیاز منده..نره جاهای دیگه سر بیاره
ژوئن 14th, 2008 at 5:01 ب.ظ
شنبه 25 خرداد1387 ساعت: 17:1
از وبلاگ شیوا جان مزاحم میشم..کنجکاو شدم ببینم جریان چیه
من که تنها عضو سالم عقلمه اونم که….
امیدوارم این حس رو همیشه داشتی باشی..منظورم رضایت بود
ژوئن 15th, 2008 at 9:14 ق.ظ
یکشنبه 26 خرداد1387 ساعت: 9:14
آره … خوب هم درک می کنم
ژوئن 16th, 2008 at 6:40 ب.ظ
دوشنبه 27 خرداد1387 ساعت: 18:40
سلام………. خوفی…… خوب پس کی این امتحانات تموم میشه…….. منکه حوصله سر رفت دیگه…….خسته شدم……. به هرکی میرسی امتحان داره…… من خیلی بیکارم…….. ولی مطمئن باش عاشق نشدم…….