دلم می خواد که شوهر کنم

شنبه شب با یکی از دوستام داشتیم از دانشگاه با مترو می اومدیم خونه…چند ماه از من کوچیکتره. من امردادم، اون اسفند…همینطور که جفتمون داشتیم از خستگی میمردیم و دلمون می خواست بجای مترو تو رختخواب بودیم، یهو برگشت گفت: “خداروشکر تو زندگیم همه چیز دارم. سلامتی. خونواده خوب. پدر و مادری که همش هوامو دارن. درسمم که خوبه. اما دلم می خواد که شوهر کنم”…برای چند دقیقه واقعا اینطوری شده بودم…یه ذره اول جا خوردم و فکر کردم داره سر کارم میذاره. جدا خواب از سرم پرید…اما یه ذره که بهش نگاه کردم دیدم نه بابا! این بیچاره هم آره ه ه…همینطور که زل زده بودم بهش گفتم: “خب میدونی چیه؟! منم همینطور. اما کو اون پسری که ایده آلمون باشه؟!”

خلاصه که تا خونه هم تو حسرت رختخوابمون بودیم، هم آه ه ه ه ه میکشیدیم

+ نوشته شده در ;سه شنبه بیست و سوم مهر 1387ساعت;0:4 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 14 اکتبر 2008 ساعت 12:04 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

4 پاسخ به “دلم می خواد که شوهر کنم”

  1. مستانه گفته :

    سه شنبه 23 مهر1387 ساعت: 1:20

    عزیزم تو این دوره زمونه با این مردای بد همون تنهایی بهتره دلتونو خوش نکنید کو مرد خوب بابا!

  2. مستانه (لانه عکسها) گفته :

    سه شنبه 23 مهر1387 ساعت: 1:21

    یه سر به ما بزن گلم

  3. عسل گفته :

    سه شنبه 23 مهر1387 ساعت: 20:32

    باید برای تو چتری بخرم

    چتری نه برای روزهای بارانی

    چتری که تو را به یاد بارانهای نباریده بیندازد !

  4. mrg گفته :

    چهارشنبه 24 مهر1387 ساعت: 22:47

    آخی دلم سوخت … جدا پسری مثل من کو؟؟؟ به خواب ببینید