به خدا مردم دیوونه شدن!
خیلی دلم می خواد بزنم تو دهنشونو و بگم مگه دارم نون شماها رو می خورم که اینو میگین؟ یا رو سر شماها نشستم که نگران تحمل وزن اضافی رو سرتون هستین؟…۲۴ سال سن خیلی دیره؟…وقتی خونوادم هیچ غری نمیزنن و از این اوضاع نه من و نه اونا ناراضی نیستیم به بقیه چه ربطی داره؟…وقتی هنوز من نمی تونم بین درسام و کمک تو انجام کارای خونه توازن برقرار کنم و می مونم توش، چطور میتونم یه خونه رو بچرخونم؟…وقتی هنوز دانشجو هستم و دارم درس می خونم و کار و بار ثابتی ندارم، چطور میتونم وارد یه زندگی شم؟…اصلا شماهایی که ازدواج کردین چه گلی به سرتون زده شده که حالا اون گل رو سر من کمه؟
به خدا مردم دیوونه شدن!…فقط منتظرن که تو زندگی یکی یه نکته ای پیدا کنن و بهش گیر بدن و سوژش کنن…وقتی حرف میزنن معلوم نیست که فکری پشت این حرف بوده یا همینطوری دهنشونو باز کردن و یه چیزی انداختن بیرون که یه موقع نگفته از دنیا نرن!…به خدا مردم دیوونه شدن!
3 پاسخ به “به خدا مردم دیوونه شدن!”
دسامبر 23rd, 2008 at 2:56 ب.ظ
سه شنبه 3 دی1387 ساعت: 14:56
سلام
روزی که تو آمدی به دنیا عریان
جمعی به تو خندان و تو بودی گریان
فکری بکن ای دوست که وقت رفتن
عالم همه گریان و تو باشی خندان
آپم و منتظر دیدار شما
شادزی مهرورز
دسامبر 23rd, 2008 at 10:46 ب.ظ
سه شنبه 3 دی1387 ساعت: 22:46
دسامبر 25th, 2008 at 2:38 ب.ظ
پنجشنبه 5 دی1387 ساعت: 14:38
بازم کلی نوشته بودم اما وقتی خواستم بفرستم پرید…. داشتم میگفتم واسه خانوما ازدواج یعنی اینکه تمام بقیه ی عمرشونو تا ابد مجبورن هر روز صبح از خواب بیدار شن و فکر کنن واسه نهار چی باید درست کنن….. گور بابای ازدواج…. من یکی که اصلا تحمل همچین زندگیه کسل کننده ای رو ندارم…. بوس