خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۵)
شاید باید یه ذره غیر قابل دسترستر باشم از این به بعد.
ظاهرا فردا رو باید تنهایی گز کنم برم نمایشگاه.
از یه طرف ذوق نمایشگاه رو دارم، از طرفیم اصلا دوست ندارم تنها برم.
چند وقتیه بطور زیر پوستی تو نخ ۲تا از دافی های (با اینکه واقعا از این کلمه متنفرم، اما مجبورم که استفاده کنم تا منظورم رو دقیق برسونم…من شرمندم واقعا!) دانشگاه هستم. ورودی مهر ۸۶ هستن و الانم ترم ۳ان. تو این مدت که تو نخشون بودم دستگیرم شده که با ۱۲ تا از پسرای دانشگاه و ۵تا پسر بیرون از دانشگاه دوستن. با اونایی که تو دانشگاه دوستن به همشون گفتن که تو محیط دانشگاه عادی رفتار کنن و خارج از دانشگاه دوست باشن با هم. اون بیرونیا رو هم خدا عالمه.
یعنی از عصری که از این ۲تا ۱۰۰٪ مطمئن شدم تو شوک بدی رفتم و هی دارم به خودم میگم “یعنی خاه ه ه (همون خاک اما با لهجه) بر سر…خاه ه ه بر سر!”
امروز از مترو که اومدم بیرون دیدم داره بارون شدیدی میاد (دقیقا چند دقیقه قبل از اون تگرگا). با اینکه از مترو تا خونه پیاده راهی نیست، از ترس اینکه مبادا جزوه هام خیس شن، چترم رو از تو کیفم درآوردم. تا اومدم بازش کنم یه پسره احمق گرفت کشیدش و چترم رو شیکوند. انقزه عصبانی شده بودم که حد نداشت. منم تا می خورد با همون چتره زدمش احمقو.
13 پاسخ به “خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۵)”
می 7th, 2009 at 1:43 ق.ظ
پنجشنبه 17 اردیبهشت1388 ساعت: 1:43
خشن.خشونت.خیس.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چه نظر شیوا و رسایی ابراز کردین شما
می 7th, 2009 at 10:09 ق.ظ
پنجشنبه 17 اردیبهشت1388 ساعت: 10:9
1-خواهر دیگه رفاقت ها مرده(دیالوگ مرحوم فردین!!)
2-یعنی هیچ از جان گذشته ای رو پیدا نکردی؟!
3-همین کارا رو می کنن این دخترا که قحطی شوهر اومده دیگه!
4-من هم متنفرم از این که کتاب یا جزوه ام خیس بشه.حاضرم خودم خیس بشم ولی اونا نه….یه تحقیق و وارسی می کردی ببینی پسره احیانا کرمی چیزی نداره دور و اطراف ماتحتش؟!…..(یکی نیست بگه آخه به تو چه که جوگیر میشی!)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
1- الانا میگن رفاقتا بو شاش گرفته…البته ببخشیدا!
2-نچ چ چ!
3- وااا چه ربطی داشت؟ نیست آخه ….
4- اگرم داشت که با اون طوری که من زدمش کرم زدایی شده
می 7th, 2009 at 12:56 ب.ظ
پنجشنبه 17 اردیبهشت1388 ساعت: 12:56
وا؟؟پسره خل!! خوب کردی زدیش میخواستی گازش بگیری انگشتتم بکنی تو چشش
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اونطوری که من زدمش برای یه ماهش کافی بود
می 7th, 2009 at 12:59 ب.ظ
پنجشنبه 17 اردیبهشت1388 ساعت: 12:59
اگه ورودی مهر 86باشن الان ترم 4محسوب میشن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
با احتساب یه ترم مرخصی میشن ترم 3
می 7th, 2009 at 1:00 ب.ظ
پنجشنبه 17 اردیبهشت1388 ساعت: 13:0
ما….نداریم با یکیش دوست شیم اینا….!!!عجب
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برای من همچین این ماجرا عقده شده که نگووووو
می 7th, 2009 at 1:02 ب.ظ
پنجشنبه 17 اردیبهشت1388 ساعت: 13:2
خواهر غیر قابل دسترس باش اینجوری قدرت رو بیشتر میدونن خودتم ضربه نمیخوری راحتی
می 7th, 2009 at 2:45 ب.ظ
پنجشنبه 17 اردیبهشت1388 ساعت: 14:45
خواهر مسی کی قدرت رو ندونسته؟!….بگو بیام چپ و راستش کنم….ای بابا
می 8th, 2009 at 12:04 ق.ظ
جمعه 18 اردیبهشت1388 ساعت: 0:4
برادر تو همین مایه های عکس بده جنازه بگیر دیگه نه؟!
خواهر پریا نیستی نمایشگاه چه طور بود؟به فضاحت پارسال میرسید؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
احتمالا تو مایه های آلبوم بده قبرستون تحویل بگیره
بنظرم بهتر از پارسال بود
می 9th, 2009 at 12:36 ق.ظ
شنبه 19 اردیبهشت1388 ساعت: 0:36
احتمالا رفتی نمایشگاه موندنی شدی. همونجا میخوابی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
هر چی من کم پیدام، بجاش تو پر کاری و پر پیدا.
شدیم جن و بسم اله
می 10th, 2009 at 6:36 ب.ظ
یکشنبه 20 اردیبهشت1388 ساعت: 18:36
مثل ایرانسل یا تالیا یا همراه اول؟ چقدر غیر قابل دسترس؟
ولی تنها نرفتید!
همون خاه ه ه ه ه بر سر اون پسرا!
دوستتان دارم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جان برادر؟؟؟؟؟؟؟
می 27th, 2009 at 10:42 ب.ظ
چهارشنبه 6 خرداد1388 ساعت: 22:42
نه تا اون حد! فقط تا حدی که با چتر دنبالم نیفتید!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر با اینکه کامنت های قبلیت رو هم خوندم اما متوجه نمیشم چی میگی….اگه میشه یه ذره توضیح بده تا این دوزاریه من بیافته
می 30th, 2009 at 10:32 ب.ظ
شنبه 9 خرداد1388 ساعت: 22:32
منظورم این بود: «برای این دوستتان دارم که یه وقت مشابه این پسره که از دستش ناراحت شدید و با چتر افتادید به جونش از دست نظرات من عصبانی نشید و ….»
اگه باز هم متوجه نشدید بی خیالش! سخت حرف میزنم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آهاااا! حالا متوجه شدم
ژوئن 2nd, 2009 at 8:26 ب.ظ
سه شنبه 12 خرداد1388 ساعت: 20:26
خب خدا رو شکر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر اتفاقا داشتم به این فکر میکردم که چه حافظه خوبی داری که همه این کامنت هارو پیگیری میکنی و میایی ببینی چی نوشتم….بخدا من اگه جای تو بودم اینطوری نمیشدم