Fairytale
تو قطار کرج بودم که ایستگاه اکباتان ۲تا دختر دانشجو سوار شدن و صاف اومدن نشستن روبروی من. قیافه هارو که بیخیال کلا، چیزی نگم بهتره. همینطور که سرم به چلچراغ خوندنم گرم بود یه چیزی رو اعصابم قدم فرسایی میکرد و هی میگفت “تق تق…هپ…تق تق…هپ…” صدای آدامس یکی از دخترا بود. منم که از این کار شدیدا متنفرم. خودم اگه یک کیلو آدامسم (به قول مامانم لاستیک) تو دهنم باشه اول که به ندرت میجوم چون همیشه گوشه لپمه و انگار که برگه هلو باشه داره خیس می خوره. اگرم بخوام بجوم هیچ موقع از این صداها در نمیارم از خودم. یا اگر یهو حواسم نباشه و از دستم در بره سریع خودم، خودمو دعوا میکنم.
از اکباتان که اینا سوار شدن تا چیتگر تحمل کردم و هیچی نگفتم. اما واقعا رو اعصابم بود صدای لعنتیش. هم چندشم میشد، هم نمیتونستم تمرکز کنم ببینم چی دارم می خونم. یه بار دیگه که همین کارو کرد، همینطور که سرم پشت مجله بود، یهو مجله رو آوردم پایین و مستقیم زل زدم تو دهنش و یه دونه از اون چشم غره هارفتم. قیافش دیدن بود. برای چند ثانیه دهنش باز مونده بود و نمیدونست بجوه، قورتش بده یا بازم صدا در بیاره.
دوباره شروع کردم به خوندن اما از کنار مجله بطور زیر پوستی آمارش رو داشتم. یه دستمال درآورد و آدامسه رو انداخت توش. اگه این کارو نمیکرد و دوباره از اون صداها در میاورد جدی یه چیزی بهش میگفتم.
اگر احتمالا Eurovision 2009 رو دنبال میکردین Alexander Rybak از نوروژ رو میشناسین. اول شد. از اول که دیدمش از آهنگش خیلی خوشم و چاره داشتم بهش رای میدادم.
Alexander Rybak – Fairytale
Years ago, when I was younger,
I kinda liked a girl I knew.
She was mine, and we were sweethearts
That was then, but then it’s true
I’m in love with a fairytale,
even though it hurts
‘Cause I don’t care if I lose my mind
I’m already cursed.
Every day we started fighting,
every night we fell in love
No one else could make me sadder,
but no one else could lift me high above
I don’t know what I was doing,
when suddenly, we fell apart
Nowadays, I cannot find her
But when I do, we’ll get a brand new start
I’m in love with a fairytale,
even though it hurts
‘Cause I don’t care if I lose my mind
I’m already cursed
She’s a fairytale
Yeah…
Even though it hurts
‘Cause I don’t care if I lose my mind
I’m already cursed
آرزو به دلم موند که بیرون برم و کل تهران آمار منو در نیارن. در بیارن، اما چرا دیگه میکنن تو چشم آدم؟ سه شنبه هفته پیش که رفته بودیم دارآباد یه نفر منو دیده. فک کن!!! حالا خوبه هر جا میرم قبل از خودم مامانم خبر داره، وگرنه که هیچی. دم خونمون صف میکشیدن که هر کی خبر رو زودتر بگه مژده گانی بگیره.
فردا ۲تا امتحان دارم. تربیت بدنی و صنعتی ۲.
2 پاسخ به “Fairytale”
می 19th, 2009 at 6:36 ب.ظ
سه شنبه 29 اردیبهشت1388 ساعت: 18:36
بالارخه آرش توی مسابقات چندم شد؟ شنیدم سوم شد؟ آره؟
در ضمن تربیت بدنی رو هم شما جزو امتحانا حساب میکنی؟!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سوم شد. آخه باید کتبی امتحان میدادم چون معاف شده بودم
می 20th, 2009 at 4:41 ب.ظ
چهارشنبه 30 اردیبهشت1388 ساعت: 16:41
سلام
خیلی جالب چشم غره رفتنتو توصیف کردی
خودمو جای اون دختره گذاشتم حسابی قالب تهی کردم
ولی دوشیزه هورا هم از این جور آدامس جویدنا بیزارهههه… ای کاش اونم از این چشم غره رفتنا بلد بود…
اگه می خوای با زندگی دوشیزه هورا بیشتر آشنا بشی سری به خونه جدیدش بزن
دوشیزه هورا بی صبرانه منتظرته هااا