خواب
خود من وقتی تصمیم به خواب میگیرم بیهوش میشم هنوز به بالشت نرسیده. وقتیم که خواب باشم اگه تانک هم بیاد از روم رد بشه، در بهترین حالت ۴-۵ ساعت دیگه بیدار میشم میگم صدای زنگ تلفن بود؟ اما پانیا اینطور که داره پیش میره وقتی که خواب هستش اگه تانک بیاد از روش رد بشه، پس فرداش بیدار میشه میگه “مامان جیش دارم!” البته جیش هم نداشت عمرا بیدار میشد و به خوابش ادامه میداد.
آخر سر حدودای ۱۱ بود که مامانم میخواست عوضش کنه که بیدار شد. تازه اونم وقتی که زیر شیر آب بردتش، وگرنه که … یه چشمشو نصفه باز کرده بود و از گوشه چشم به مامانم چپ چپ نگاه میکرد و نمیدونم غر بود که میزد یا نق!. به مامانم میگم الان داره اینطوری نگات میکنه و میگه “آخه خدارو خوش میاد یکی که خوابه اینطوری بیدارش کنی؟ خوشت میاد با تو همین کارو یکی انجام بده؟” خلاصه که یه ذره بیدار شد و جوون ناکام نموندم.
وقتیم بیدار میشه یک کش و قوسی به خودش میده و همچین خمیازه میکشه که یکی ندونه خیال میکنه از یه راه دوری پیاده اومده خونه و خسته شده طفلکی. نگاهش که میکنم خستگیم در میره کلا.
آخر شب هم صکصکش (دیکتش رو از قصدی اشتباه نوشتم) گرفته بود. با هر یه صدایی که میداد بجای روده هاش چشماش گشادتر میشد و تعجب میکرد که صدای چیه.
10 پاسخ به “خواب”
ژوئن 23rd, 2009 at 10:14 ب.ظ
سه شنبه 2 تیر1388 ساعت: 22:14
قباحت داره خواهر چرا هی بچه رو انگولک میکنی بذار بخوابه خب
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چه خبرشه این همه بخوابه؟ وقتی من میرم باید بیدار باشه تا باهمدیگه بازی کنیم خب
ژوئن 23rd, 2009 at 10:26 ب.ظ
سه شنبه 2 تیر1388 ساعت: 22:26
یعنی در راستای تعویض بچه خواب رو درسته گرفتن زیر شیر؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه بابا. مگه یزیده مامانم؟
اول یه ذره آب ریخت روش و صداش کردیم هی، یه ذره که چشماش باز شد بردش زیر شیر آب. اما هنوز تو عالم هپروت بود
ژوئن 23rd, 2009 at 10:28 ب.ظ
سه شنبه 2 تیر1388 ساعت: 22:28
چه چوری بغلش میکنی؟ اخه خیلی کوچوله ادم میترسه بیفته
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه بابا، کاری نداره. چون زیاد وول نمیخوره که. با یه دست از سر و پشتش میگیرم و با یه دست دیگه باهاش بازی میکنم. یا میذارمش رو کوسن مبل یا تو کریرش. بالاخره با هم کنار میاییم
ژوئن 23rd, 2009 at 10:30 ب.ظ
سه شنبه 2 تیر1388 ساعت: 22:30
تانک؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
{نیشخند] آره جدی گفتم. منکه می خوابم رسما میمیرم
ژوئن 23rd, 2009 at 10:32 ب.ظ
سه شنبه 2 تیر1388 ساعت: 22:32
میگم فکر کنم پانیا بیشتر از اینکه به مامانش رفته باشه شبیه توئه نه؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
الان اینطور که نشون میده شبی خواهرمه…یکی دیگه هم همین رو گفت بهم. نمیدونم والا
ژوئن 23rd, 2009 at 10:34 ب.ظ
سه شنبه 2 تیر1388 ساعت: 22:34
من اگه یه نی نی اینجوری دورمون بود ترک تحصیل میکردم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
این چند روزه که مامانم میره اونجا و من تنهام که درس بخونم تو هر دقیقه 3 باز زنگ میزنم و سراغش رو میگیرم. امروز انقزه زنگ زدم که دیگه خواهرم اینا تلفن رو برنداشتن و افتاد رو پیغامگیر می خواستم از اون غرغرهای پانیایی بکنم جدا
ژوئن 23rd, 2009 at 10:38 ب.ظ
سه شنبه 2 تیر1388 ساعت: 22:38
حق داری
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ژوئن 23rd, 2009 at 10:51 ب.ظ
سه شنبه 2 تیر1388 ساعت: 22:51
شورای نگهبان پنج روز دیگه مهلت خواسته خوشحالم ولی نمیدونم فایده ای داره یا نه؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
؟؟؟؟؟؟
ژوئن 24th, 2009 at 8:02 ق.ظ
چهارشنبه 3 تیر1388 ساعت: 8:2
امیدوارم حالا که پانیا خانوم خوابیدنشان شبیه شما شده؛ روش و منسک شما را هم یاد بگیرند… {Amen}
اگر یه بار دیگه میگفتید " جوون ناکام نموندم " سه بار میشد…
ببخشید مزاحم شدم….
ببینم سری طلا و جواهرات پانیا خانوم کامل شد… میخواهیم بیایم خواستگاری!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اما من امیدوارم خیلی بهتر از من بشه. من اصلا اخلاق خوبی ندارم تو بیشتر مواقع.
برادر اشتباهی شده بود…درستش کردم. ممنون
بچمون هنوز گوشواره هاش رو نگرفته (همون گوشواره های مذکور)
ژوئن 25th, 2009 at 11:20 ب.ظ
پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 23:20
مـــــــــــــــع!
شروع شده اذیت کردن بچه؟ چشماش رو با دست باز کردید
خواهرِ خواهر پریا کجا بودن اونوقت؟ فکر کنم باید یه حصار دو متری درست کنند برای وقتی که شما می خواید نزدیک بشید!
اهه گوشواره نخریدید؟ فکر کردید بچه فعلاً به دنیا نمیاد و همه یادشون میره نه؟