در راه صعود تا گواهینامه! (۷)
امروز یه سوتی ۲۰۰۰ دادم در حد تیم ملی! دوستم پارک دوبل کرده بود و مربیمون گفت “تا من آب می خورم شماها جاهاتون رو عوض کنید و شما (یعنی من) از پارک بیا بیرون و دور بزن.خودت ببین دو فرمونه یا یه فرمون.” جاهامونو عوض کردیم و صندلی و آینه ها رو درست کردم، کمربندمم بستم و منتظر شدم مربیمون بشینه و حرکت کنم.
تا اومدم کلاج (ممنون برادر مبین که درستش رو گفتی) رو آزاد کنم و یه تکون کوچیک بخورم، یهو مربیمون ترمز کرد و دستی رو کشید. نگاش کردم، یه ذره غیر طبیعی بنظرم اومد ام طوری نبود که انکار خراب کردم! گفتم چرا؟ منکه همه چیز رو رعایت کردم و دارم درست میام بیرون! گفت “وقتی نشستم دیدم چراغ کمربند راننده روشنه هنوز. نگاه کردم ببینم کمربندتو بستی یا نه، که دیدم بستی! تعجب کردم پس چرا هنوز این چراغه روشنه؟ میبینم بجای اینکه تو قفل خودت بندازیش، انداختی تو قفل من!”
تا اینو گفت سر دوستم رفت زیر صندلی و خودمم شیرجه زدم تو فرمون از خنده. اما خودش نمی خندید. دوستم گفت “به این سوتی به این بزرگی پس چرا نمی خندین؟” میگه “می خوام برم آموزشگاه به مربی های دیگه بگم و با اونا بخندم. آخه تا حالا تو این همه سال که دارم کار میکنم همچین سوتی ندیدم!”
دیشب با خواهرم رفته بودم تجریش که کفش بخره. ساعت حدود ۹ بود. نرسیده به سر پل، دم بانک صادرات، دقیقا تو حلق جدول، زیر تابلو ایست ممنوع نگه داشت. گفت “بشین پشت فرمون، از تو آینه نگاه کن، اگر دیدی افسر داره میاد آروم راه بیافت و یه جای دیگه نگه دار. دقت کنیا! به منم زنگ بزن بدونم کجایی. سه سوته میام…پریا دقت کنیا!”
با اعتماد بنفس کامل، آماده باش نشسته بودم و همینطور زل (درست نوشتم) زده بودم تو آینه و کشیک میکشیدم. یه مدت که گذشت یه پسره -واقعا خوشتیپ و خوشگلم بود- از پیاده رو سمت راست اومد بیرون و به زور می خواست از جدول کنار من رد بشه. چنتا کیسه گردو هم تو دستش بود. خیلی داشت تلاش میکرد که حتما خودشو اونجا جا کنه. همینطور که داشتم نگاهش میکردم پیش خودم میگفتم آخه مگه مجبوری از اینجا رد بشی؟ خب این یه تیکه رو برو تو پیاده رو. مگه تا الان تو پیاده رو نبودی؟
تو ذهنم غرغر میکردم که یهو دیدم در سمت راست باز شد و نصف تن پسره تقریبا اومد رو صندلی! تازه غرم زد که چرا بقل جدول وایسادی نمیتونم سوار بشم؟…… یهو گفتم هان؟ تا اینو گفتم سرشو آورد تو و تا منو دید عین برق گرفته ها پرید بیرون و یه کیسه از گردوهاشم افتاد. تندی شروع کرد به معذرت خواهی که “خانم بخدا اصلا متوجه نشدم اشتباه اومدم. فکر کردم ماشین دوستمه. اوناهاش پشت شما ایستاده…”
از خنده داشتم منفجر میشدم و اینم همینطوری عذر خواهی میکرد. نفهمیدم کی درو بست و رفت. فقط از تو آینه نگاه کردم دیدم یه Verna همرنگ ما وایساده پشتمون و راننده اونم منفجر شده از خنده.
12 پاسخ به “در راه صعود تا گواهینامه! (۷)”
آگوست 19th, 2009 at 5:20 ب.ظ
چهارشنبه 28 مرداد1388 ساعت: 17:20
یکی در میون خودم اولم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
[آیکون به افتخارش یه کف با قدرت تمیزکنندگی بالا]
آگوست 19th, 2009 at 5:25 ب.ظ
چهارشنبه 28 مرداد1388 ساعت: 17:25
حرکت ابتکاری، منحصر به فرد بود
چه خنده بازاری بود این پست.
بیچاره پسره
خیلی پست جالبی بود. خوشمان آمد.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
پستهای جالب، از نویسنده باحال
آگوست 19th, 2009 at 6:18 ب.ظ
چهارشنبه 28 مرداد1388 ساعت: 18:18
سلام خواهر؛ از توجه شما ممنون رفته بودم مسافرت (یکی از این حیاط خلوتهای ایران)
تو هیچکدام از این پستهایی که تا حالا خواندم اینقدر نخندیده بودم…
میگم اگر اینقدر گرفتن گواهینامه خاطرات خوب داره ما هم یکی بگیریم…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدی میگین؟ لبم پوشیدین؟
بقیه رو نمیدونم، اما فکر میکنم اگر پتانسیل اسکل بودن رو مثل من و دوستم داشته باشین خنده بشه
البته بر همگان واضح و مبرهن است که منظورم از اسکل بودن، به معنی بدش نیستا
آگوست 19th, 2009 at 11:16 ب.ظ
چهارشنبه 28 مرداد1388 ساعت: 23:16
خوب خودتون رو تحویل می گیردها
یه ذره تعریف کردیم ببین
(شوخی کردم)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخه دچار خلاء تحویل شدم…خودم دیگه دست بکار شدم
آگوست 20th, 2009 at 1:36 ق.ظ
پنجشنبه 29 مرداد1388 ساعت: 1:36
کار خوبی می کنید، فقط منو هم تحویل بگیرید تا مثل شما نشم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو منو تحویل بگیر منم قول میدم تورو تحویل بگیرم…باشه؟
آگوست 20th, 2009 at 9:36 ق.ظ
پنجشنبه 29 مرداد1388 ساعت: 9:36
خواهر جان دقت بفرمایید کلاچ صحیح میباشد "چ"
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چ یا ج؟
آگوست 20th, 2009 at 9:39 ق.ظ
پنجشنبه 29 مرداد1388 ساعت: 9:39
تا حالا نشنیده بودم کسی همچین کاری کنه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من توانایی به انجام رسوندن هر سوتی رو دارم…چی فک کردی؟
آگوست 20th, 2009 at 9:40 ق.ظ
پنجشنبه 29 مرداد1388 ساعت: 9:40
این پسره دیگه کی بوده
آگوست 20th, 2009 at 11:19 ق.ظ
پنجشنبه 29 مرداد1388 ساعت: 11:19
خواهرجان ما رو سرافکنده نکن دیگه!……کلاچ
انگار اگه یک روز سوتی ندی اون روزت شب نمیشه.خیلی باحالی
خوب بد گفتی هان دیگه!…اگه گفته بودی جانم؟ الآن حتما از جلو آیفونتون رد شده بود.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چ؟؟؟؟؟؟
نه بابا! پسره ندید بدید، همچین هول کرده بود که نگو انگار بجای "پریا" "جن" دیده
آگوست 20th, 2009 at 5:10 ب.ظ
پنجشنبه 29 مرداد1388 ساعت: 17:10
کلاچ
چ
چ
چ
چ
چ
چ
چ
آگوست 20th, 2009 at 5:38 ب.ظ
پنجشنبه 29 مرداد1388 ساعت: 17:38
کلاسه آموزش زبان مقدماتی.
توجه کنید:
حرف "چ"! "چـ" کوچک. "چ" بزرگ!
مثل: "چدن".
تکرار کنید: "چدن"
مثل: "کلاچ"
تکرار کنید: "کلاچ"
به من ربط نداره ها، خودتون گفتید تحویل بگیرم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نمی چرخه تو دهن که
آگوست 20th, 2009 at 10:46 ب.ظ
پنجشنبه 29 مرداد1388 ساعت: 22:46
عجیبه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چرا خب؟ نمی چرخه تو دهنم بگم کلاچ. کلاژ یا کلاج راحت تره برام