خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۲۵)
تو پست قبلی نوشتم کمرم درد گرفته؟! امروز کار دستم داد… صبح داشتم کفشامو میپوشیدم که برم دانشگاه برای کارای تسویه. همین که دولا شدم و یه کفشم رو پوشیدم و بندشو بستم؛ تا اومدم صاف بشم که اون یکی رو بپوشم، همونطوری دولا موندم. دقیقا حس کردم که یه بار ۲۰۰ تنی گذاشتن رو کمرم که نمی تونم صاف بشم. جدا نفسم بالا نمی اومد. نمی خواستمم مامانم رو بیدارش کنم که بگم بیاد یه کاری کنه. هر طوری بود حدودا شاید ۱۰ دقیقه همونطوری موندم تا کم کم تونستم صاف بشم. فورا یه قرص خوردم و رفتم. اما از پله ها اصلا نمی تونستم برم پایین و تو پامم خیلی درد گرفته بود.
دانشگاه هم که رفتم یه بساطی بدتر از سه شنبه داشتم. امضایی که باید کارشناس گروهمون میگرفت -همونی که گفته بود حسش نیست برو بعدا بیا- نگرفته بود و انداخته بود گردن من. طبیعی بود که به من هم به این راحتیا امضا نمیدادن. حالا هی برو و بیا! این وضع رو که دیدم دیگه واقعا قاطی کردم و به این نکته بردم که “اگه می خوایی کارت زودتر انجام بشه فقط و فقط باید با داد و بیداد باهاشون برخورد کنی، اگر نه که کلاهت پس معرکست!”… حالا خوبه کمرم درد میکرد و دادی که میزدم از ته دلم بود، وگرنه که تره هم خورد نمیکردن برام.
نامم رو بردم بایگانی که دختره تایپ کنه ببرم امضای مدیر آموزش و مهر ریاست رو بزن زیرش که بیام، دختره برگشته میگه “من الان نمی تونم اینو تایپ کنم که! تایپش خیلی زمان میبره. بده به من نامتو برو حدودای ۲ بیا!” حالا کل نامم تو یه برگه A5 نصف صفحه رو هم پر نکرده. منم عصبانی شدم گفتم می خوایی من بجات تایپ کنم تا سر کار علیه لم بدن زیر کولر؟ آبمیوه میل دارین؟ تایپ ۸ خط چقدر زمان میبره مگه؟ بگو نمی خوام کار کنم…بعدشم عین میر غضب در جهنم وایستادم بالا سرش و زول زدم تو چشماش تا زودتر نامم رو تایپ کنه.
بااین کمرم امروز انقدر از پله بالا و پایین رفتم، از این ساختمون به اون ساختمون رفتم و از سر دانشگاه به ته دانشگاه، از وسط به طرفین و حالا برعکس رفتم که دیگه حد نداره. بالاخره تونستم این نامه کوفتی “فراغت از تحصیل” رو بگیرم. حدودای ۳ بود که رسیدم خونه. تنها کاری که کردم یه قرص خوردم و تشک برقی* رو گذاشتم روی کمرم و خوابیدم تا عصر. اما همچنان درد دارم اما خیلی بهتر از ظهر هستم.
* یه تشکچه کوچولو هست که المنت برق توش داره. از درجه ۰ تا ۳ داره و به برق که بزنی بر حسب درجه تنظیم شده، گرما ایجاد میکنه.
دوستام امشب اومدن بالا تا این سریالهای بعد افطار رو ببینیم. ۲-۳ روزی میشه که شروع کردم به دیدن “خورشید پنجم” اونم فقط برای اینکه از این داستانای سفر در زمان خوشم میاد. هر چند که از حالا تهش معلومه… پسره با هر بدبختی که هست برمیگرده سال ۶۴ و یه کاری برای دختره میکنه. خواهر مادر و دوستش رو به راه راست هدایت میکنه. آخرشم برمیگرده سال ۸۸ و به خیری و خوشی با هم مزدوج میشن و لی لی لی لی…!
سریالا که تموم شد یهو چشم باز کردیم دیدیم ۱۲ شده و اونا زودی رفتن پایین که بخوابن و سحر پاشن. قبلش بهشون میگم خاک تو سر ماها که یه ماه تموم میشینیم اسکل صدا و سیما میشیم این سریالا رو نگاه میکنیم. هر کانالیم که میزنی این برزو گوزو* (برزو ارجمند) و باباش رو داره نشون میده. بیچاره ها، آخر ماه رمضون همشون با هم عروسی میکنن و میرن خونه بخت، اونوقت بازم ما سه تا میمونیم بی شوهر با ۳ ت سر بی کلاه. شوهر که گیرمون نیومد هیچ، یک ماه رو از پرداختن به این امر مهم! از دست دادیم.
* نمیدونم چرا هر موقع می خوام اسم “برزو” رو بگم ناخود آگاه پسوندشم خودش میاد!
31 پاسخ به “خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۲۵)”
آگوست 30th, 2009 at 2:06 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 2:6
پست من کو؟ دوباره بنویسم؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کدوم پست؟ این اولیشه که
آگوست 30th, 2009 at 2:08 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 2:8
خواهر مسی نمیبینمت
اوّل/اوّل/اوّل
تکرار کنید
اوّل
دو بخشه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر یه کاری نکن که تاییدت نکنم ها
حالا ما خانما میذاریم اول بشی دیگه چرا برای خودمون اینطوری میگی؟
آگوست 30th, 2009 at 2:19 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 2:19
هلو حالم از هرچی میوه بود دیگه بهم خورده… ولی یکی دیگه میشد بیشتر می خندیدیم
دکتر رفتید؟
با دختر مردم درست برخورد کنید
واه واه. به حقه چیزای ندیده و نشنیده، تشک برقی
اهه. من فقط اولی رو میبینم. سال 64 چه چیزهای با حالی بوده ها. لباسا منو کشته. طرز حرف زدن هم بماند
راستی شما میرغضب رو دیدید؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اما خیلی حال داد
دکتر؟
دلت برای دختر مردم سوخت؟
جدا نشنیدی تشک برقی رو؟
من اونجاهاش رو ندیدم. گفتم که 2-3 شبه میبینم. اما داشتان رو میدونم
میر غضب یه چیز تو مایه های منه وقتی عصبانی میشم
آگوست 30th, 2009 at 2:30 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 2:30
دختر مردم گناه داره خب.
درصدی خانومانه بود اون نظرم و باید با اون لحن می خوندید
داشتان؟ واسه کمردردتون چیزی مصرف کردید؟
بله. خب خیلی ممنون از راهنماییتون. 20 امتیاز برای شما ولی یه مشکل کوچیک!! خب شما چه شکلی میشید
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره واقعا! از اون لحاظ خیلی گناه داره
آها….الان فهمیدم[آیکون همون آی کیو داشتن و این حرفا]
نوشتم که قرص خوردم
یه بار خدا قسمتت کنه ببینی. با اینکه خودم خودم رو نمیبینم اما میدونم کاملا یه چیز خیلی بدی میشم. چون وقتایی که اینطوری میشم سریعا کارم راه میافته..حالا بازم می خوایی بدونی؟
آگوست 30th, 2009 at 2:43 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 2:43
(صدای کلاه قرمزی)نه دیگه قرفونت فقط بگو راه فرار کجااااســــت؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
در حد روده بر
آگوست 30th, 2009 at 2:52 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 2:52
یه تنه 6 نفرم ها(6به اندازه 6 نفر نظر پرانده ام!)
خواهر مسی بیا ببین چه طور می تونی اول بشی
اول!
واسه محکم کاری
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر مسی ناراحت نباش یه پست توپ میذارم مخصوص تو که بیایی اول بشی
آگوست 30th, 2009 at 4:44 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 4:44
راستی یه سوال:
کی باید انتخاب دانشگاه کنید؟
93929
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
انتخاب کردم تموم شد…چطور مگه؟
برادر این وبلاگ خواهر مسی هست که شماره باید بزنی نه وبلاگ من
آگوست 30th, 2009 at 8:43 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 8:43
این اصلا انصاف نیست
خواهر من که تورو دوست دارم خودت بگو کی اول؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
والا…چیزه…خودم
آگوست 30th, 2009 at 11:54 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 11:54
برادر پرهام درست جواب دادم؟؟بیا جایزه بده بیا بیا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
این برادر پرهام بس که خسیس هستش اینطور موقع ها غیبش میزنه
آگوست 30th, 2009 at 11:55 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 11:55
دیگه از این به بعد هلو ببینم یه جوری میشم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آگوست 30th, 2009 at 11:56 ق.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 11:56
آخیی خواهر سوزن سوزن شدم دکتر برو حتما
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تا وقتی چیزی به اسم آمپول تو این دنیا وجود داره سعی میکنم کمتر برم دکتر
آگوست 30th, 2009 at 12:04 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 12:4
خواهر بیا به منم یاد بده داد بزنم من اصلا بلد نیستم معمولا زیر پوستی داد میزنم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بخدا نمی دونم چطوری یهو دادم میاد. البته کمر درد هم نقش کمی نداشت ها
آگوست 30th, 2009 at 12:06 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 12:6
خوب کردی یه بار منو به خاطر یه معرفی نامه چهار خطه سه روز خوابوندن تو اب نمک
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدا فقط باید از همون اصل پیشنهادی من استفاده کرد در اینطور مواقع
آگوست 30th, 2009 at 12:06 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 12:6
من میدونم تشک برقی چیه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
[آیکون تشویق]…بیخود نیست که تو همیشه اولی(قابل توجه برادر پرهام)
آگوست 30th, 2009 at 12:13 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 12:13
کامنتم نمیاد ولی یکی دیگه باید بزارم حیثیتیه
گیر میدم به تی وی
ایش صدا و سیما
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که همه کامنتای برادر پرهام رو به اسم مسی تغییر نام بدم…نظرت چیه خواهر؟
آگوست 30th, 2009 at 12:15 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 12:15
ویژه برادر پرهام:
یه تنه هشت نفرما(8 به اندازه 8 نفر نظر پرانده ام!)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر تو خود نمره بیستی
آگوست 30th, 2009 at 7:18 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 19:18
نه ما شرافتمندانه جنگ میکنیم سر حریف رو با شمشیر از جلو قطع میکنیم نه از پشت سر
تیریپ اسپارتاکوسو و این حرفا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا من یه چیزی گفتم، تو چرا می خوایی بزنی بچه مردم و ناکام کنی؟ نمیدونم ناکار بود یا ناکام؟
آگوست 30th, 2009 at 7:18 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 19:18
خب کی باید انتخاب می کردید؟
سواله خب
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
4 تا 8 شهریور مهلت داشت که من همون روز اول قالشو کندم رفت…چطور مگه؟
آگوست 30th, 2009 at 7:21 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 19:21
خواهر من سوتی دادم!
شما دیگه چرا؟ از شما بعیده ها
منظورم از پست در نظر اولی همون نظر بود
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
الان به من اینو گفتی یا مسی؟
خودم میدونم که بجای کامنت دونی مسی اینجا اشتباهی نوشتی
آگوست 30th, 2009 at 7:22 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 19:22
ویروسی شدم
همه جا شماره میزنم
راستی خواهر مسی که وب نداره دیگه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
پس بیخود نیست که آنتی ویروسم ترکیده
اشتباه کردی برادر. دیگه خونه نداره اما وب داره
آگوست 30th, 2009 at 7:24 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 19:24
21
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو خود نمره بعد از بیستی
آگوست 30th, 2009 at 7:26 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 19:26
«بیخود نیست که تو همیشه اولی(قابل توجه برادر پرهام)»
منظورتون اینه که من همیشه اولم دیگه. خودمم می دونم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دقیقا آره! از اون لحاظ…میگم تورو خدا بفرمایید یه ذره دلستر برای خودتون باز کنید
آگوست 30th, 2009 at 7:28 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 19:28
به کسی نمیگم اول که اومدم اینجا نصف ناخن انگشت سوم پای سمت چپم رو از ته کندم انقدر ….
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خود زنی کردی برادر؟ خود زنی نکن. این دفعه اگر آپ کنم، دیدم نیومدی خودم بجای تو مینویسم که دیگه خود زنی نکنی. خوبه؟
آگوست 30th, 2009 at 7:28 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 19:28
چرا تو این نظر همش نوشته پرهام؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
والا از خودتون بپرسید . نکنه سر خواهر مسی بلایی آوردی؟
آگوست 30th, 2009 at 11:13 ب.ظ
یکشنبه 8 شهریور1388 ساعت: 23:13
دندونم درد میکنه دارم میمیرم یکی بیاد با اسم Meci چند تا کامنت بذاره
دندونم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نگفتم این برادر پرهام سرت یه بلایی آورده!!!!
شماها چرا خود زنی میکنین؟ اصلا چرا ماها همگیمون زرتمون قمصور شد؟ کمر منو انگشت پای پرهام و حالا هم دندون تو
آگوست 31st, 2009 at 1:45 ق.ظ
دوشنبه 9 شهریور1388 ساعت: 1:45
خب خواهر از من طرفداری می کنی یا خواهر مسی؟
اگر از خواهر مسی طرفداری کنی میگم سوتی دادی و نوشتی 4 تا 7 تیر
http://papary.blogfa.com/post-516.aspx
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چقدم نگفتی برادر!
کماکان از هر طرف که خوش رایحه تر باشه
آگوست 31st, 2009 at 1:49 ق.ظ
دوشنبه 9 شهریور1388 ساعت: 1:49
نه دیگه، به جای "نظر" نوشتم "پست"
خواهر مسی بیست بود! نمره ی بعد از بیست یعنی بیشتر یا کمتر؟
اتفاقاً دلستر داریم. چشم نظر که دادم میرم باز می کنم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
در هر حال سوتی سوتیه دیگه
اینطور مواقع یعنی کمتر
آگوست 31st, 2009 at 1:51 ق.ظ
دوشنبه 9 شهریور1388 ساعت: 1:51
من رقابت ناسالم قبول ندارم.
خواهر مسی امیدوارم بی دندون بشی که دیگه دندونات درد نگیره
شوخی کردم
امیدوارم هم شما و خواهر پریا زود خوب بشید.
منم که خوب شدنی نیستم
آگوست 31st, 2009 at 2:26 ق.ظ
دوشنبه 9 شهریور1388 ساعت: 2:26
کی ما رو چشم کرده؟ هان؟ سریع بیاد اعتراف کنه!
آگوست 31st, 2009 at 10:23 ب.ظ
دوشنبه 9 شهریور1388 ساعت: 22:23
«کماکان از هر طرف که خوش رایحه تر باشه»
ایول. فهمیدم یعنی من!
چون عطر زدم بخودم.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جای این حرفا برو نظر بده، آپ کردم. نگی نگفتم ها!
سپتامبر 1st, 2009 at 12:00 ق.ظ
سه شنبه 10 شهریور1388 ساعت: 0:0
خب می خواین بگین تقلب رسوندین؟
من همیشه اولم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
البته از آخر دیگه