تصمیمات کلاسیک
فقط برای لذت خودم اینکارو میکنم. از طرفیم بفکر پانیا هستم. خیلی وقت پیشا شنیده بودم وقتی برای نوزادها -مخصوصا که در حال خواب باشن- موزیک کلاسیک گذاشته بشه، کمک به خلاقیت بچه ها میکنه و فکرشون رو باز میکنه از هر نظر.
البته هرموقع پیشه منه بیشتر براش موزیک میذارم و به حرکاتی که انجام میده خیلی دقت میکنم. مخصوصا به چشماش و دستاش. یه چیزایی هم دستگیرم میشه تا اونجایی که عقل قد میده! گاهی هم که مثلا ساسی مانکن میذارم دوتایی با هم میرقصیم. بالاخره وقتی خاله ش -که بنده باشم- در بروز حرکات موزون از هر انگشتش یه هنری! میباره، زشته که اون اینطوری نباشه دیگه، نه؟!
بهم میگه “عجولانه تصمیم نگیر. من خودم یه بار اینطوری تصمیم گرفتم بعدش پشیمون شدم و چوبش رو خوردم. تو هم فکراتو بکن بعد تصمیم بگیر”
راست میگه خب. اول باید فکر کرد بعد تصمیم گرفت. اما منکه دیگه خودم رو میشناسم. نمی خوام به مرز تحمل برسم خب. بد میگم؟…با اینحال به خودم فرصت فکر کردن و تصمیم گرفتن دادم. البته نه بر پایه و اساس اون تصمیم قبلیا!
مامانم میگه “بشین همه چیز رو سبک سنگین کن بعد تصمیمتو بگیر. به افراد همیشه فرصت بده. مگه خودت خیلی کامل و خوبی؟”
میدونم که هیچکس همیشه کامل نیست. منکه خودم همیشه میگم گندترین آدما هستم. خیلی اخلاقای گند دارم و یه چنتایی هم -البته به نسبت بقیه شاید- اخلاق خوب دارم. اما مگه بد میگم؟ حتما باید الکی یه چیزی بگم و بعد برعکسش عمل کنم؟
با همه این حرفا فردا باید تصمیمم رو بگیرم و اعلام کنم. راستی! تو این هفته چقدر تصمیم های مهم گرفتما! البته این تصمیم، با اون دوشنبه ایه زمین تا آسمون فرق میکنه. اون تصمیمه رو اگر خدا بخواد نهایتا تا دوشنبه عملیش میکنم. همش از خودم میپرسم چرا باید منو به این مرز برسونه که بخوام اینکارو کنم؟
چه هفته ای بود جدا! بازم شکرت خدا جون که مثل همیشه باهام بودی و کمکم کردی. اگر تو و مامانم رو نداشتم که کلاهم پس معرکه بود!
12 پاسخ به “تصمیمات کلاسیک”
دسامبر 4th, 2009 at 3:15 ق.ظ
جمعه 13 آذر1388 ساعت: 3:15
با یادی از گروه
خواهر مسی
joker خان
اووووووووووووووووووووووول
دسامبر 4th, 2009 at 3:17 ق.ظ
جمعه 13 آذر1388 ساعت: 3:17
واسه پانیا "یه دونه هزاری ندارم" که لینک داده بودید رو بذارید
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اوووووه! هزار بار گوش کرده. دیگه خسته شدیم دوتاییمون.
دسامبر 4th, 2009 at 3:19 ق.ظ
جمعه 13 آذر1388 ساعت: 3:19
راست میگن مادرتون خب، مگه خودتون خیلی کاملید؟
20010
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مگه من گفتم هستم؟
دسامبر 4th, 2009 at 9:22 ق.ظ
جمعه 13 آذر1388 ساعت: 9:22
سلام
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : پس شما هم موافقی … فقط ترو خدا من در مورد تمساحه هنوز دردسر دارم … فیل رو دیگه درخواست نکنید … اون وقت میگم پاشو نبندن تا یاد هم نگیره که یه جا وایسه … در ضمن بعدشم من هیچ مسئولیتی در قبال اینکه بهش یاد بدم باید مث یه جنتلمن رفتار کنه ندارم !!! ( ایکن این خط و این نشان !!! )
دسامبر 4th, 2009 at 11:58 ق.ظ
جمعه 13 آذر1388 ساعت: 11:58
به به…عجب سلیقه ای…به ما هم یه نسخه میدین آیا؟ :دی
ضمنا عجله کار شیطونه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حتما
دسامبر 4th, 2009 at 12:11 ب.ظ
جمعه 13 آذر1388 ساعت: 12:11
پس بالاخره دستمان رو شد !
عجب خاله اي هستي ها !
دسامبر 5th, 2009 at 12:25 ق.ظ
شنبه 14 آذر1388 ساعت: 0:25
سلام؛ عیدتون مبارک… آفرین داش پرهام مثل همیشه ایول دارید…
من موسیقی کلاسیک آقای بتهون را بیشتر دوست دارم که تقریباً سبک موتزارت هم هست و آثار ابتدای بتهون هم شبیه کارهای موتزارت است…
آهنگ کلاسیک یعنی " سونات پیانوی مهتاب از بتهون " دیگه آخرشه حتماً شما و هم پانیای عزیز گوش کنید و لذت ببرید…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خب به این دلیله که بتهوون شاگرد موتزارت بوده.
اصلا بخاطر همین سونات مهتاب بود که افتادم تو این کار
عید شما هم مبارک برادر. ممنون
دسامبر 5th, 2009 at 12:38 ب.ظ
شنبه 14 آذر1388 ساعت: 12:38
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : چاره نیست … روزی هم میرسه که نوبت دیگرانه که توی مراسم ما شرکت کنند !!!
دسامبر 5th, 2009 at 1:33 ب.ظ
شنبه 14 آذر1388 ساعت: 13:33
به به
بیارش اینجا سه تائی لامبدا برقصیم و مست کنیم و نعره بکشیم و بچه عادت کنه!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر خوشم میاد پایه ای همه جوره. بذار بیاد، میارمش
دسامبر 5th, 2009 at 3:20 ب.ظ
شنبه 14 آذر1388 ساعت: 15:20
کالکشن کامل رو داری؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
داره کامل میشه. اما همش هست
دسامبر 6th, 2009 at 11:05 ب.ظ
یکشنبه 15 آذر1388 ساعت: 23:5
برای پانیا کتابم بخون بذار از الان عادت کنه هر چند تو که جلو چشمش باشی خواه ناخواه عادت میکنه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
الان نمی تونم براش بخونم. می خواستم این کارو کنم اما این کتابا به دردش نمی خوره فعلا. نمی خوام طوری بشه که زودتر از سنش رشد کنه. اونطوری میشه ذهن بزرگ تو جسم کوچیک و ممکنه خیلی براش سخت بشه. مطابق سنش شایدم 4-5 سالی زودتر باید پیش ببرمش
دسامبر 6th, 2009 at 11:24 ب.ظ
یکشنبه 15 آذر1388 ساعت: 23:24
میگم جدیدا قسمتای دومت مرموز شده ها
نمیخوای خر شی؟البته دو ر از جون
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خیلی بحال پرسیدی. دارم میترکم از خنده
نه بابا! خر بخوام بشم که میگم