خاطره سازی
یه دو سالیه به اواسط پاییز که میرسم تنبلیم میاد و دیگه نمی نویسم و همینطوری خالی میمونه تا نزدیکای آخر سال که دوباره مینویسم. امسالم همینطوری شد. با خودم عهد کردم که وقتی نمینویسم توش چیزی چرا باید برم بخرم و الکی بندازمش گوشه کمدم؟ نخرم که بهتره!
اما امروز از اون مغازهه سر یخچال دوباره رفتم یه سررسید دیگه خریدم و با خودم یه عهد درست و درمون بستم که این یکی رو مثل سالهای قبل توش بنویسم و بازم خاطره سازی کنم برای خودم. حالا خدا میدونه چیا پیش میاد و چیا تو سررسید امسالم نوشته میشه. اما هر چی هست میدونم ساله توپیه امسال.
بازم دوباره داره تکرار میشه. شنبه رو میگم. با اینکه تکرار میشه اما عین یه شروع دوباره هست انگار. نمیدونم، شایدم شروعی نباشه و فقط یه تکرار خالی باشه و بس. اما هر چی هست میدونم مثه قبل نیست دیگه. چون خیلی چیزا تغییر کرده. اصلی ترینش اینه که حس من تغییر کرده. اون دفعه که نوش دارو بعد از مرگ سهراب به کاری نیومد که حالا بخواد بیاد، پس چه فرقی میکنه دیگه؟!
اون دفعه که تهش شد این، این بار چی میشه تهش یعنی؟
11 پاسخ به “خاطره سازی”
مارس 11th, 2010 at 9:41 ق.ظ
پنجشنبه 20 اسفند1388 ساعت: 9:41
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : حرف حساب جواب نداره ؟؟؟ یا حرف حساب کتاب نداره ؟؟؟ متوجه نشدم …
مارس 11th, 2010 at 9:41 ق.ظ
پنجشنبه 20 اسفند1388 ساعت: 9:41
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : نه خوشبختانه N95 نیستش …
مارس 11th, 2010 at 11:30 ق.ظ
پنجشنبه 20 اسفند1388 ساعت: 11:30
خیلی خوبه این خاطره رو مکتوب کردن ولی میدونی من نمی تونم :دی
تنبلم آبجی!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
گفتم که منم به این تنبلی دچار شدم
مارس 11th, 2010 at 12:43 ب.ظ
پنجشنبه 20 اسفند1388 ساعت: 12:43
بعضی چون آفتاب هستند. در هر جا باشند نور و گرما می بخشند و اطراف خود را سرشار از محبت و لطف می كنند سعی كن تمرین كنی تا تو هم چون خورشید باشی نه ستاره ای خاموش و متروك
مارس 12th, 2010 at 10:10 ق.ظ
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 10:10
نسبت به آینده باید خوش بین بود تا حادثه ای اتفاق نیفتاده نمی تواندر مورد آن پیش داوری كرد. خود را برای آینده آماده كن و همیشه از خداوند بهترین اعمال را طلب كن تا رستگار شوی.
مارس 12th, 2010 at 12:19 ب.ظ
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 12:19
چه کار جالبی!
بابای منم تا حدودی کارای روزانه اش رو مینویسه و تا حدودی هم برنامه آینده اش رو،همیشه خوندن یواشکی سررسیداش بهم یه حال توپی میده
بابت تسلیتت هم ممنون پریای عزیزم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چه بچه فوضولی
اما جال میده آدم بدونه چی در انتظارشه.
خواهش میکنم
مارس 12th, 2010 at 12:53 ب.ظ
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 12:53
کار خوبی میکنی تازه میتونی به بچه ها نوه ها نتیجه هات و اینا بگی بیان وبلاگتم بخونن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مارس 12th, 2010 at 1:02 ب.ظ
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 13:2
قبل و بعد عید میریم سفر که به شلوغی نخوریم عوضش عید میمونیم تهران گردی میکنیم :دی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا من اصلا دوست ندارم عید تهران بمونم
مارس 12th, 2010 at 4:19 ب.ظ
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 16:19
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : البته … البته … مگه فکر کردید امردادی بودن چیز کمی هستش … اصلا … ابدا … عمرا …
مارس 12th, 2010 at 4:20 ب.ظ
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 16:20
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : همون جوری که هر روز موبایله ساعت 05:40 زنگ میزنه و اون یارو نمیتونه کدش رو باز کنه تا خفه کنه موبایل رو همین یعنی کوفتش شده دیگه …
مارس 12th, 2010 at 4:56 ب.ظ
جمعه 21 اسفند1388 ساعت: 16:56
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : هاااااا پس ای لم دادنی که تو وگویی ایی یعنی چه … اوهوم !!!