پرتاب تعارف
همیشه در برابر آدمایی که تعارفا رو تیکه-پاره میکنن نهایتا تا جمله دوم یا خیلی دیگه به مغزم فشار بیارم و دست به عبای خدا و پیغمبر بشم تا جمله سوم رو میتونم جواب بدم، بعد از اون یا طرف رو عین بز نگاه میکنم، یا اگر بخوام بازم ادامه بدم در ۹۹٪ موارد سوتی میدم. استثنا نداره اصلا.
پنج شنبه یکی از دوستانم که پسر هست (دوستم، نه دوست پسرم. که از این کلمه متنفرم) زنگ زد که مثلا به مامانم و بعدشم به خودم تبریک بگه. از این آدمای تعارفیه درجه یک. یعنی دیوونت میکنه ها، دیوونه! یه ذره هم همچینی تو حرفاش از این کلمه های قلمبه سلمبه میگه و میمونم که این الان یه تعارف بود یا یه کلمه گنده مونده؟! کلا حرف زدن با این آدم عین جدول حل کردنه برای من! تصور کن نتیجه حرف زدن این آدم اولترا تعارفی با من فوق بیق در اینطور امور چی از آب درمیاد!
شروع کرد به تبریک گفتن و بعدشم دونه دونه به ترتیب ایفای نقش تعارفا رو تیکه پاره کردن، یکی دوبار ازش تشکر کردم و اونم همینطوری ادامه میداد و ول کن ماجرا نبود. به بار نمیدونم چندم که رسید یهو برگشتم گفتم ممنونم روز شما هم مبارک!!… یه سکوت چند ثانیه ای و بعدشم تلاش من برای استفاده از اصل ماست مالازاسیون! البته دیگه فرقی نمیکرد چطوری دارم تلاش میکنم چون به هر حال من کار خودم رو کرده بودم و سوتی رو داده بودم!
پیام اخلاقی: خب آخه مگه مجبورین اینطور تعارف برای همدیگه پرتاب کنین که یکی هم مثه من جو گیر بشه و اینطوری جواب بده؟ بفکر خودتون نیستین بفکر آبروی یه نفر دیگه باشین خب. بخدا آدم آب میشه میره تو زمین از خجالت!
حرف برای گفتن خیلی دارم، بعضیاشو به زودی میگم اما بعضیاشو باید با خودم کنار بیام بعدا بگم!
24 پاسخ به “پرتاب تعارف”
ژوئن 6th, 2010 at 2:43 ق.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 2:43
وااای امان از تعارف!
بعضیا هم تعارفی بودن رو نشونه رسمی و مودب بودن میدونن که نمیدونن چه دهنی از اعصاب آدم صاف میکنن!
روز مادر زنتون هم مبارک
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخ گفتی!!!!
روز مادر زن خودتون خیلی مبارک
ژوئن 6th, 2010 at 2:47 ق.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 2:47
خوب الان یعنی روز ما هم مبارکه؟؟؟
یعنی من و علی رضا هم میتونیم الان کادم بگیریم؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
پس مهدی و حاجی چی میشن؟
ژوئن 6th, 2010 at 8:09 ق.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 8:9
بحث رو عوض نکن
بگو بینم پنجشنبه چه خبر بود؟؟؟؟؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خبری جز سوتی نبود
ژوئن 6th, 2010 at 10:19 ق.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 10:19
به به
چشم و دلمون روشن
خواهر ميدوني تو اين دوره زمونه لاك جريمه داره
چه برسه تلفني حرف زدن
الالحساب يك ميليون جريمه بده تا حاليت بشه ديگه با پسر نامحرم حرف نزني تا سوتي هم ندي
پپري اين نيكو چي ميگه؟
پنج شنب چ خبر بوده ؟
هــــــــــــــــــــــــــــــا ؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بیزحمت وقتی دارین نوشته های منو می خونین، خودمو نگاه کنین تا نه من نه شما گناه نکنیم!!! (آیکن چادرمو میکشم رو سرم)
شما اول اعتراف کن بگو دقیقا 4 تیر چه خبره؟ هان؟ هان؟ زود تند سریع
ژوئن 6th, 2010 at 10:25 ق.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 10:25
رسیدن به خیر
بابت کامنتت: فقط میتونم بگم از ته دلم میبوسمت. آرزو میکنم همه چیزای خوبی که خواستی دوبرابر برای خودت اتفاق بیفته که شایستگیش رو داری.
مرسی مهربونم.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
در جواب:
سلامت باشی…شما به سفر همیشه
فقط میتونم بگم فدات بشم عزیزم. لیاقت خودت بیشتره که اینطور فکر میکنی
ژوئن 6th, 2010 at 10:26 ق.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 10:26
متاسفانه چون جز آدمهائی هستم که تعارفات کلامی بسیار پیچیده ای استفاده میکنم، بنابراین سکوت اختیار نموده و چیزی نمیگم که بعدا در دادگاه علیه خودم استفاده گردد!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بخیل نباش دیگه! یه ذره از این تک و تعارفا جلوی من بگو که لااقل از این بزی در بیام
بعدشم به تو سوتی بدم بهتره تا اینکه اینطوری سوتی بدم
ژوئن 6th, 2010 at 11:35 ق.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 11:35
ولی عمرا به پای سوتی های من برسی خواهر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
شما اصلا سوتی های خودتو با این خورده سوتی ها قاطی نکن…افت داره برات بخدا
ژوئن 6th, 2010 at 3:34 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 15:34
آره والاااااااااااااااااااااااااا
فقط باید مواظب باشم قضیه ی سیل رو لو ندم که اون وقت باید برم بمیرم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بابا اونم که حله….دایورت کن رو من
ژوئن 6th, 2010 at 3:47 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 15:47
حال میده ولی این سوتی دادنا! من که کلی با هاشون می خندم.خوش باش…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ممنون…همچنین
ژوئن 6th, 2010 at 6:42 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 18:42
من رفتنی ام
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا دوتا سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: ینی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
ژوئن 6th, 2010 at 6:43 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 18:43
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جونا و آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز وخوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و
قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور
ژوئن 6th, 2010 at 6:44 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 18:44
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
گفت: اما سوال بعدیم اینه که من با یاد مرگ آدم شدم دیگه دین به چه درد من میخوره و یا اینکه با من چی میکنه؟
گفتم: اتفاقا دین به درد آدما میخوره نه غیر آدما، تازه شما از این به بعد با دین عاشق میشی بزرگترین کار دین عاشق کردنه
عاقلهاست و انسان کامل یعنی بشر غرق شده در دریای عشق و عقل
خنده ی زیبایی روی لبش نشست انگار چشمهاش پنجره شده بود رو به اقیانوس آرام مثل خودش
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
مارفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
ژوئن 6th, 2010 at 7:36 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 19:36
منتظریم….منتظر اون حرفا!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خدا مرگم بده، کدوم حرفا؟؟؟
ژوئن 6th, 2010 at 8:55 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 20:55
من با تو تعارفم نمیاد پریا!
حساب کن دفعه دوم که همدیگه رو دیدیم ماجرای "ع" موضوع غالب بحثمون بوده!
خب دیگه تعارفی هم مگه می مونه؟!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ای خواهر جان! این "ع" رو کردی عین تی شرت عثمان و هی میاری بالا
ژوئن 6th, 2010 at 9:14 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 21:14
سیلام
خوندم
هم بخونم و هم کامنت بذارم؟
در ضمن اووووووووووووووول
به یاد جوونی ها
هیی روزگار
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
ای بابا، امان از دست این روزگار
ژوئن 6th, 2010 at 10:13 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 22:13
یه روز وقت دارم پاشم بیام نت هیشکی نیست جواب بده
دووووووووووووووم (این جای خواهر مسی… باز هم به یاد جوونی ها )
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو هر موقع بیایی ماها همیشه هستیم
سوم
ژوئن 6th, 2010 at 10:27 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 22:27
پپری خودت 4 تیر دعوتی بعد میگی جیانش چیه که بحثو عوض کنی
فقط از شانس بدت حمید نمیاداااااا(همه چی …)
پپری تو دو تا جریانه باید اعتراف کنی خوب
یکی ‘ع’
یک ‘سیل’
خوب کی اعتراف میکنی؟
تحت فشار و شکنجه هستی
طرفهای مقابل فبول میکنن ازت
خوب
اعتراف کن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من به امید حمید دارم میام، اونوقت نمیاد؟ یعنی چی آخه؟ برای چی با احساسات جوون مردم بازی میکنی؟
"ع" رو که عمرا بگم چیه
اما سیل رو میگم حتما
ژوئن 6th, 2010 at 10:46 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 22:46
پپری مقاومت کن!
من پشتتم اعتراف کن جون من
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اعتراف کنم که گردن خودم می افته
قبوله؟
ژوئن 6th, 2010 at 10:48 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 22:48
نه منظورم این بود که اعتراف نکن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اعتراف کردم رفت دیگه….دیر شد
ژوئن 6th, 2010 at 11:21 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 23:21
به خاطر اینکه سوتی ندی
بدون تیکه پاره کردن تعارف
میرم سر اصل مطلب:
بار آپ هایمان روی دوشمان سنگینی می کند
قدم رنجه فرمایید
تشریف بیاورید
بن بست ما
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خوب ماهیگیری میکنیا!!!
ژوئن 6th, 2010 at 11:32 ب.ظ
یکشنبه 16 خرداد1389 ساعت: 23:32
ببین پپری من خودم داوطلبم که بگم میخوای برم زنگ خونشون رو بزنم صاف صاف تو چشاش نگاه کنم و جریان رو بگم؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخر تو یه کاری میکنی قضیه سیل و این یه جو آبروی ما با همدیگه بره ها
ژوئن 7th, 2010 at 8:51 ق.ظ
دوشنبه 17 خرداد1389 ساعت: 8:51
ژوئن 8th, 2010 at 2:00 ق.ظ
سه شنبه 18 خرداد1389 ساعت: 2:0
سلام …اولین باره میام …. خیلی خندیدم به این حرفت که حرف زدن با این آدم مثل جدول حل کردن میمونه …… الان باید برم بخوابم صب باید برم سر کار…رفتی تو لیست که در اواین فرصت بیام کل آرشیوت رو شخم بزنم ….
خوش باشی…..
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
ممنونم
ژوئن 12th, 2010 at 8:32 ب.ظ
شنبه 22 خرداد1389 ساعت: 20:32
منم همون روز انقدر هول شدم به مامان دوستم گفتم بله روزشون مبارک ! بعد سریع اضافه کردم روزتون مبارک بشه ! و بعد دیدم نمی شه جمعش کرد هر هر خندیدم ! و شدم مثل لبو !
_______________
پريا پاسخ ميدهد :