خواب روی شونه
تو تاکسی های تجریش بودم و حسابی هم خوابم می اومد. پشت سمت راست نشسته بودم. کنارمم یه پسره بود. تا نشستم سر جام، سرمو به پشتیه صندلی تکیه دادم و خوابم برد. از این خوابای عمیق و کوتاه که وقتی بیدار میشی حس میکنی یه قرار درست و درمون با بالشتت داشتی! همینطور که خواب بودم حس کردم یکی داره میزنه رو دستم و میگه “خانوم! میشه من پیاده بشم؟” منم که هنوز خواب بودم همونطور جواب دادم آره میتونی!
دوباره آروم زد رو دستم و گفت “خانم ببخشید بیدارتون میکنم! اگر نمی تونین پیاده بشین تا من برم، من از اون در پیاده میشم. میشه خواهش کنم سرتون رو از رو شونه من بردارین؟… ببخشید، مجبورم پیاده بشم!”
تا اینو گفت واقعا خواب از سرم پرید و چشام رو باز کردم. یه ذره که به خودم اومدم متوجه شدم همینطور که خوابم برده بوده کم کم به سمت چپ مایل شدم و سرمم کم کم از پشتیه صندلی افتاده رو شونه پسره. تمام راه سرم رو شونش بوده. هم خندم گرفته بود هم داشتم از خجالت میمردم که چرا اینطوری خوابیدم من آخه؟ پسره هم که بیچاره عذاب وجدان گرفته بود از اینکه منو بیدار کرده و داره پیاده میشه.
امروزم که این دختره سرش رو شونه من بود حس کردم که یه ذره سر شونم خیس شده. حساب کردم که انقدر هوا گرمه بیچاره سرش خیس عرق شده و کلی دلم براش سوخت و همدردی کردم باهاش. آخه خودمم وقتی سرم عرق میکنه انگار دوش گرفتم.
به مقصد که رسیدیم آروم صداش کردم خانوم میشه بیدار بشین؟ رسیدیم! تا بیدار شد سریع دهنش رو پاک کرد و بعدشم شروع کرد به عذرخواهی کردن از من. متوجه شدم قضیه چیه و بهش گفتم مسئله ای نیست! از قصد نبوده که. اما بیچاره ول نمیکرد و همینطور عذرخواهی میکرد برای اینکه وقتی خوابش برده آب دهنش ریخته رو شونه من و حالیش نشده.
اما واقعا اینطور خواب های کوتاه عین آدامس که بچسبه به لباس آدم، آی ی ی همچین به دل آدم میچسبه و مزه میده که نگو! البته اگر بعدش اینطوری خجالت زده نشی.
19 پاسخ به “خواب روی شونه”
ژوئن 8th, 2010 at 11:05 ب.ظ
سه شنبه 18 خرداد1389 ساعت: 23:5
منکه وقتی خوابم میاد و تو تاکسی و اتوبوس میشینم از بس دندونام و به هم فشار میدم تا بعد از بلند شدن از خواب قیلولم خجالت زده نشم، دندونام تا نیم ساعت درد میکنه که خواب مذکور کوفت میشه برام
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
هر طوری که راحتی همونطور باش همیشه
ژوئن 8th, 2010 at 11:09 ب.ظ
سه شنبه 18 خرداد1389 ساعت: 23:9
یه اعتراف
عاشق وبلاگت شدم که هربار بازش میکنم برام یه شیفتگی خاص به همراه داره
تمام مطالبت مدون استثنا برام جالبن!!
چه خوشحالم که جزو دوستانتم
آیکون یه نیکو با نیش باز و عواطفی پااک که مثل یه هاله ی نور بالای سرش در چرخش هستن!!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو که خودت بهتر از من مینویسی.
اما به هر حال دل به دل راه داره شدیدا
منم همینطور، خوشحالم که جزو دوستامی + (آیکون باز به من رو دادن پررو شدم)
از کدوم هاله ها؟ همونا که تو سازمان ملل هم بود؟
ژوئن 8th, 2010 at 11:31 ب.ظ
سه شنبه 18 خرداد1389 ساعت: 23:31
ای جان
چه مهربونی تو…
ولی روی شونه های تو خوابیدن هم باید خوب باشه ها!!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چطور مگه؟
ژوئن 8th, 2010 at 11:57 ب.ظ
سه شنبه 18 خرداد1389 ساعت: 23:57
وای خاک ِ عالم ..
من اگه جای ِ دختره بودم از خجالت آب میشدم، آخه منم مثل ِ اون آب ِ دهنم موقع ِ خواب گاهی میریزه بیرون!…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو خواب که دست خود آدم نیست…بیخیال
ژوئن 9th, 2010 at 2:39 ق.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 2:39
عزیزم یادت باشه ها
شما قبلا سرتو روی شونه یک جننننننننس مخالف گذاشتی
صاحب تجربه ای ها
اما مردم از خنده
دلم برای اون دختره طفلک خیلی سوخت!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چرا شایعه میکنی!!!
بیچاره یه سره عذرخواهی میکرد…دیگه من رامو کشیدم اومدم
ژوئن 9th, 2010 at 9:32 ق.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 9:32
منم اینجوریم … ینی به محض اینکه بشینم توو ماشین … حرکتش واسم مثه لالائی میشه و خوابم میبره …
توو تاکسی سعی میکنم گوشه بشینم که سرمو به شیشه تکیه بدم … ولی اگرم وسط بشینم … خودمو سر میدم پائین که سرم کامل روو پشتی صندلی باشه …
توو اتوسم اکثرا کنار شیشه ام … ولی یه بار یه بار که رو صندلی عقب … وسط … نشسته بودمو داشتم از خواب میمردم … خانومه دید که من دارم میفتم به زور سرمو گذاشت رو شونش … منم از خجالت خواب از سرم پرید …
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه بابا من تو ماشین بیدارم اکثرا مگر اینکه خیلی خسته باشم
خانومه هر قدرم مهربون باشه به پای اون پسره که نمیرسه
ژوئن 9th, 2010 at 10:06 ق.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 10:6
فقط خندیدم.خیلی خندیدم!
همون دیگه زلزله چند سال قبل کار تو بوده!سرت رو میذاری رو شونه جنس مخالف؟؟؟وا چه جسارتا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر جان خودمم دست کمی از زلزله ندارم
شماها آروم بودنم رو دیدین
ژوئن 9th, 2010 at 10:45 ق.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 10:45
در جواب کامنتت که ساباط چیه:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوچه های سقف دار،در مناطق گرمسیر ازین ها زیاد هست.تو اصفهان که دیگه خیلی هست
این لینک رو ببین متوجه میشی
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%B7
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دست شموما درد نکنه آبجی…ج..نی رو از جهل رهانیدی
ژوئن 9th, 2010 at 1:17 ب.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 13:17
به به
چشم و دلمون روشن
حالا من فقط آروم شمارو ديديم
يعني اگه شيطون بشي چي ميشــــــــــي!!!
در مورد پسره:
چشم و دلمون روشن
خواهر طبق قانون جديد
اين عطف به ماسبق ميشه(اگه فهميدي چي گفتم)
لذا شوما بايد جريمه بشويد
مبلغ جريمه به نرخ زمان حكم ميشه 100.000 تومان
3% ماليات مياد روش
و مخلفات
بعد به نرخ روز حساب ميشه
البته ميتونيم با يه اكبر جوجه جمشيديه براي جمع فيسلش بديم
قبلتم
===
البته زودتر جمشيديرو بپذير وگرنه شوما دمه دستي
جريمه اون يكي دختررو با بذاق رو هم با توحساب ميكنيما
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آقا من یه چیز گفتم، چرا جدی میگیرین حالا؟
متوجه نشدم یعنی چی عطف به ماسبق؟!!!
میگم تو جدول مالیات تصاعدی بذاری بهتره ها!!!
اکبر دیگه قدیمی شده، با بریونی یا سیب و توت فرنگی چطوره؟ خاصیت هم داره ها
ژوئن 9th, 2010 at 1:57 ب.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 13:57
خوب دیگه میشیم یه تیم ِ کامل بلایای طبیعی!
من سیل تو زلزله
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بیچاره…
ژوئن 9th, 2010 at 2:36 ب.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 14:36
میبینم که در دنیای مجازی تشریف دارید و فرت فرت کامنت میگذارید
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
میبینم که شما هم همچنان معمار بیکارید و فرت و فرت دارید جواب میدین
ژوئن 9th, 2010 at 2:39 ب.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 14:39
بله ما اینیم دیگه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ما هم اونیم دیگه
ژوئن 9th, 2010 at 3:17 ب.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 15:17
آخ جووووووووون
اصلا يادم نبود
همون سيب و توت فرنگي از همه بهتره
البته بايد مراقب پاشنه كفش و سايز كفش هم باشيما؟!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من به کفش و پاشنه و اینا کاری ندارم اصلا، من منظورم دقیقا خود توت فرنگی و سیب بود، جلافت
ژوئن 9th, 2010 at 4:06 ب.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 16:6
ماااااااااااااامااااااااااااااان …
خو من چیکار کنم !!!؟؟؟
ما از این شانسا نداشتیم خو …
حالا هی دل ما رو بسوزون …[دلشکسته]
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ژوئن 9th, 2010 at 4:19 ب.ظ
چهارشنبه 19 خرداد1389 ساعت: 16:19
سلام و خسته نباشی
دوست من اگه محبت کردی و به وبلاگ من هم سر زدی حتما قسمت پستهای برتر رو هم نیگاهی بنداز
یا علی
منتظرتون هستم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام و خسته نباشید
آقا محبت کیلو چنده این دوره زمونه؟
ژوئن 10th, 2010 at 12:49 ق.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 0:49
بیبنم مانتوی ابی که نپوشیده بودین؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه مشکی بود اینبار…آبیه مخصوص چشم غره رفتنه
ژوئن 10th, 2010 at 11:22 ق.ظ
پنجشنبه 20 خرداد1389 ساعت: 11:22
من اینقدر آدم معذبی هستم… هیچ وقت تو این جور شرایط خوابم نمیبره!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من تا ببینم خوابم میاد، دیگه هیچی حالیم نیست
ژوئن 11th, 2010 at 12:48 ب.ظ
جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 12:48
وایییییییییییی
بیچاره چقدر خجالت کشیده !
منم یکبار خوابم برد ولی انقدر استرس داشتم که اشتباه پیاده نشم فرصت نشد سرم رو بذارم رو شونه کسی ! 5 دقیقه بعدش پریدم ! چقدرم که چسبید !
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من یه بار جا موندم تو اتوبوس…شاید نوشتمش
ژوئن 16th, 2010 at 10:32 ق.ظ
چهارشنبه 26 خرداد1389 ساعت: 10:32