حکایت سریال دیدن ما
امشب سریالهای ماه رمضان شروع شدش. تنها وقتی که هر شب میشینم پای تلویزیون همین ماههای رمضانه و وقتایی هم که مهران مدیری برنامه داره.به هر حال…امشب هم ما مهمون داشتیم. پسر خاله مامانم اینا با خانمشو و پسرشو دخترشو نوه هاش اومده بودن دیدن خاله و شوهر خاله من.
از همون وقتی که وارد شدن پیش خودم گفتم که وااااویلا..سریال بی سریال. نمیدونم چرا همیشه تا قبل از اینکه بخوایی چیزی رو تماشا کنی همه ساکتند و اصلا” انگار کسی توی این خونه نیستش اما کافیه که بخوایی یه چیزی رو تماشا کنی. یهویی همه با هم دیگه شروع میکنن به حرف زدن. حالا یکی ندونه خیال میکنه چه حرفهای مهمی هم دارن. نمونه هاش اینه: اون سالی که ما رفته بودیم لوس انجلس رفتیم توی یه رستورانه فلان غذا رو خوردیم….اون سالی رو که با هم دیگه رفتیم فلان جا یادته؟…دانشگاه ما از ماه دیگه شروع میشه و من باید کم کم بلیطم رو بگیرم که برای شروع ترم برسم به اونجا…تورو خدا میبینی چه حرفهای مهمیه
از همه اینا که بگذریم یه چیز دیگه هم هستش که دیوونم میکنه . سریاله رو داره میده،هنوز شروع نشده که یکی از مهمونارو جو میگیره و میگه : بابا این چرت و پرت ها چیه؟؟؟باز ما رمضون شدو اینا این مزخرفارو نشون میدن( همه این حرفها در حالیه که تلویزیون داره تیتراژ سریال رو نشون میده ها) و پشت سر اون یکنفر هم بقیه شروع میکنن به تایید کردنش.این از مال تیتراژش.
حالا میرسیم به هنرپیشه هاش. تا یکی از هنرپیشه هارو نشون میده ، یکی از مهمونا شروع میکنه که : اااااااااااا این همون پسرست که توی اون فیلمه موهاش کچل بودا!!! همونی که یه بار توی فلان فیلم اومدش جلوی دوربین گفت سلام و رفتش هاااا !!! ای بابا ! یادت نیومدش ؟ همونی که باباش فلان فیلم رو بازی کردش….حالا هی تو بگو نمیدونم و اونم ول کن نیستش و اصرار داره که حتما” حتما” به یادت بندازه.
این تازه مال یکی از سریالها بودش. اگر بخوام همه سریالهارو با نون اضافه و خیارشور بگم که خودش یه سریال ماه رمضون میشه. اما امیدوارم که این تجربه رو هیچ وقت نداشته باشی چون واقعا” دیوونه کننده هستش برای آدم.