از امسال شب قدر تا سال دیگه شب قدر

بازم شبهای قدر رسیدش. اگر من رو از نزدیک ببینی شاید پیش خودت بگی که این اصلا” چمیدونه شب قدر و این حرفها چیه( بعضی ها بعدا” که بیشتر باهام آشنا شدن اینو بهم گفتن) اما نمیدونم چرا بعضی از شبهای سال برام یه حال و هوای دیگه ای داره که یکیشم همین شبهای قدرن.

خواب دیدن و تعبیر کردنش برام خیلی مهمه. اکثرا” هم اگر خوابی رو که میبینم و یادم بمونه ردخورد نداره که تعبیر نشه. اصولا” خواب زیاد میبینم اما اونی که یادم بمونه برام خیلی اهمیت داره.چند سال پیش بودش، حدود ۳ یا ۴ سال پیش که یکی از شبهای قدر بودش که وقتی می خواستم بخوام با خدا داشتم حرف میزدم. ازش خواستم که خدا جونم، میگن یکی از این شبها زندگیه تا سال بعد آدمها رو مینویسی ، ازت می خوام که خودت برای ما اون طوری که میدونی رقم بزنی که خیر هم باشه.یادمه که ازش خواستم یه نشونه هم نشونم بده. وقتی خوابیدم یه خوابی دیدم که هنوزم وقتی یادش می افتم مو به تنم سیخ میشه. البته نمیتونم بگم که چی دیدم اما تعبیرش خیلی خوب و عالی بودش و همون نشونه بودش.

شبهای قدر پارسال من و دوستم تازه با هم آشنا شده بودیم.حدودا” یک ماهی میشدش که با هم آشنا شده بودیم و داغ بودیم هنوز.شبها تا ساعت ۴ و ۵ صبح میشستیم و چت میکردیم و کلی حرف میزدیم و به قولی مخ همدیگرو میزدیم.با اینکه با اون چت میکردم این ور که بودم کلی هم داشتم دعا میکردم به خدا.همیشه دعاهای من به خدا یه جوره. همیشه دعا میکنم که اون چیزی رو که خیر هستش جلوی پامون بذاره.راستی حرف از دوستم شدش. دلم خیلی براش تنگ شده. این روزا که ماه رمضونه، میگه ساعت کاریشون از افطار تا سحر شده و همش سر کاره.دلم براش خیلی تنگ شده. فقط با اس ام اس از هم خبر داریم و بس.

پدر مامانم روز ۲۱ ماه رمضون فوت کرده. فکر میکنم حدود ۴۰ و خورده ای سال پیش بوده. همیشه شبهای قدر رو روزه میگیرم اما امسال به خاطر یه خریت خودم نتونستم روزه بگیرم. همش به خاطر اینه که روزم رو روز دوم با غذا باز کردم و معده درد گرفتم..همش خریت خودم بود و بس.

از پارسال شب قدر تا حالا کلی تغییر و تحول های خوب داشتم. بقیه آدمهایی رو هم که میشناسم همینطور اما اینجا می  خوام در مورد خودم حرف بزنم. از خدا خیلی ممنونم بخاطر همه اینها. نمیدونم تا سال دیگه همین شب کجام و چی ها شده. همیشه وقتی اینطوری میگم اگر یکی اطرافم باشه و بشنوه میگه انگار داری میمیری که اینطوری حرف میزنی اما واقعیته. چمیدونم که تا چند ثانیه دیگه زنده هستم یا نه؟ مگه وقتی قبل از عید صبح با پای سالم از خونه رفتم بیرون میدونستم که ۳ ساعت بعدش با اون حال و روز میام خونه؟؟ معلومه که نمیدونستم. همینطورم الان. چمیدونم که زندم یا نه؟ اگر زندم کجام و چی کار میکنم. اما اینو میدونم که اگر زنده باشم بازم میام تو وبلاگم.

از خدا می خوام که توی همین شبهای قدر که زندگیه یه سال دیگه آدمها رو مینوسه برای ما هم خوب بنویسه مثل همیشه. سلامتی و شادی باشه. همیشه دور هم شاد باشیم و از بودن با هم دیگه لذت ببریم نه اینکه ذلت.از خدا جونم میخوام که هر کسی هر مشکلی داره خودش با صلاح خودش حل کنتش.بیمار هارو شفا بده، فرقی نمیکنه کی و چه بیماریی، فقط شفای خیر بده.جلوی پامون همیشه راه خیر رو بذاره. خلاصه که همیشه برامون خیرو سلامتی و خوشی باشه.

 

راستی ! اینم بگم که اگر نگم دق میکنم و میمیرم همین الان. امروز ساعت ۵ صبح که داشتم میرفتم دانشگاه مثل یه هاپو وحشت کرده بودم و به غلط خوردن افتاده بودم که چرا ساعت ۸ کلاس گرفتم. هوا کاملا” تاریک بودش و خیابون خلوت. من بودم و و هاپو و  چنتا خانم و آقای مسن که اومده بودن پشت در فروشگاه سپه صف کشیده بودن برای کوپن و آقای دکه ای که بلیط اتوبوس میفروشه. خلاصه که خیلی وحشت کرده بودم تا اتوبوس بیادش و برم مترو.خدایا خودت حافظم باش.

+ نوشته شده در ;دوشنبه نهم مهر 1386ساعت;0:36 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در دوشنبه, 1 اکتبر 2007 ساعت 12:36 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.