تلخ

وقتی تنها نشستم تو اتاقم و یه بویی میاد که فقط و فقط خودم می تونم حسش کنم…

اون صحنه فیلم شب یلدا که حامد احمدزاده (محمدرضا فروتن) تک و تنها تو خونه، برای دخترش تولد گرفته و داره میرقصه، هیچ موقع یادم نمیره (+). تولد هست اما هیچ اثری از خوشحالی توش نیست، میرقصه اما هیچ اثری از شادی تو صورتش نداره. تلخی ِتنهایی رو به خوبی میشه با بند بند وجود حس کرد.

این ویدیو رو هم که می بینم همون صحنه برام تداعی میشه همیشه. مخصوصا اونجایی که دستاش رو طوری گرفته که انگار واقعا داره با یکی میرقصه، یه بغض بدی میاد تو گلوم که هیچ طور ِ هیچ طور نمی تونم مهارش کنم.

نمی دونم یه تصمیمی رو واقعا انجامش بدم یا نه؟!… دو دلم.

باز بلند بلند فکر کردم و گفتم …

نوشته شده توسط در 6 دسامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي پپري 5 نظر

ای لبت باده ‌فروش و لب من باده‌ پرست

ای لبت باده ‌فروش و لب من باده‌ پرست

جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

.

آنچنان در دل تنگم زده‌ئی خیمه ی انس

که کسی را نبود جز تو درو جای نشست

.

تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق

می پرستی که بود بیخبر از جام الست

.

تو مپندار که از خود خبرم هست که نیست

یا دلم بسته ی بند کمرت نیست که هست

.

کار هر روز تو چون باده فروشی باشد

نتوان گفت به خواجو که مشو باده پرست

.

ای لبت باده ‌فروش و لب من باده‌ پرست

جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

شعر: خواجوی کرمانی

سالار عقیلی و گروه قمر، تصنیف دیوانه مست، آلبوم هوای آفتاب دانلود

————————–

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرذ

تمام روزهای ماه را

فسرده می نماید و خراب می کند

و من به یادت ای دیار روشنی

کنار این دریچه ها

دلم هوای آفتاب می کند

.

خوشا به آب و آسمان آبی ات

به کوه های سر بلند به دره های سایه دار

زمین پیر پایدار

هوای توست در سرم

اگرچه این سمند عمر

به سوی دیگری شتاب می کند

دلم هوای آفتاب می کند

.

نه آشنا نه همدمی

نه شانه ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی

تویی و رنج و بیم تو

تویی و بی پناهی عظیم تو

.

چراغ مرد خسته را

کسی نمی فروزد از حضور خویش

کسش به نام و نامه و پیام

نوازشی نمی دهد

اگرچه اشک نیم شب

گهی ثواب می کند

.

اگرچه بر دریچه ام در آستان صبح

هنوز هم ملال ابر بال می کشد

ولی من ای دیار روشنی

دلم چو شامگاه توست

به سینه ام اجاق شعله خوان توست

نگفتمت؟

دلم هوای آفتاب می کند…

سالار عقیلی و گروه قمر، تصنیف هوای آفتاب، آلبوم هوای آفتاب – دانلود

————————–

جمعه شب (12 آذر) به کنسرت سالار عقیلی و گروه قمر رفتم. از لذتی که بردم و زمان خوبی که داشتم نمی دونم چطوری بگم که بشه وصفش کرد. اما همینقدر بگم که اصلا باورم نمیشد زمان چطوری گذشت و کنسرت تموم شد!!

همینطوری تو خونه که صدای سالار خان عقیلی رو گوش می کنم کلی کیف می کنم و دوست دارم، حالا اگر صداش رو زنده بشنوم که دیگه محشره واقعا.

دو تا از اجراهاش رو بـــــــــــــــــــــــی نهایت دوست داشتم و دارم. همین دو تایی که نوشتم و لینکشون رو گذاشتم. البته که کل اجراهاش خوب بودن.

متاسفانه هیچ عکسی نتونستم خودم بگیرم، چون تا دوربین رو می خواستی در بیاری بهت تذکر می دادن. اما عکس بروشوری که از اونجا آوردم و بلیطم رو میذارم. (واسه اینه که خاطره خوب اونشب رو برای همیشه تو ذهنم و نوشته هام ثبت کنم.)

حسن ختام برنامه هم سرود “وطنم” بود که اگر اجرا نمی کرد بنظرم کنسرت یه چیزی کم داشت. قبل از اجراش وقتی خودش اعلام کرد که بعنوان حسن ختام برنامه می خواد وطنم رو بخونه، از ذوقم یه داد ِ جیغ مانند (آیکون پریای لپ گلی) کشیدم.

فقط ای کاش می شد یه سَری هم به لپ های جناب سالار خان می زدم که همه چیز تکمیل ِ تکمیل می شد! (+) 😉

به یاد بعضی های خاص هم (که بهشون گفتم کیا هستن) بودم و جاشون رو خالی کردم پیش خودم.

خلاصه، باشد که خدا نصیبتان (و دوباره نصیبمان) کند و حَظ سمعی و بصری بسیاری همچون من ببرید.

پ.ن: کل زمان نوشتن پست یک ساعت

.

.

.

.


.


.

نوشته شده توسط در 5 دسامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي پپري 13 نظر

پسر خاله

امروز از جایی با مترو برمی گشتم. حوصله نداشتم ایستگاه دم خونمون پیاده بشم و هوارتا پله رو بیام بالا (معمولا پله که زیاد باشه یه نفس همه رو میرم بالا. اما تو ایستگاه های مترو از بس آدما از هر طرف میان جلو و هی باید وایسی آدم خسته میشه). واسه همین ایستگاهی که نسبت به این یکی دورتر هست پیاده شدم که تا بالا پله برقی داره، و تا خونه باید با تاکسی می اومدم. تا اومدم بیرون یه پژو سبز رنگ رسید و مسیر رو بهش گفتم و وایساد. اگر جلو خالی باشه و اگرتر! به قیافه راننده ِ نخوره که آدم اذیت کنی!! هست، میشینم جلو. و جلو نشستم.

تا درو بستم و راه افتاد، یهو راننده ِ گفت “هه هه! دستتون رو چه باحال گچ گرفته!” (اشارش به شست دستم بود که تو گچِ)

یه نیگاش کردم و فوری با لحن تندی گفتم اصلا هم باحال نیست و خنده نداره! به کسی که دستش تو گچه که نمی خندن آقا!!!!!

راننده ِ یه نیگام کرد و گفت “ببخشید!”

چند ثانیه بعدش از تو کیفم پول درآوردم که کرایم رو حساب کنم. کرایم 200-250 میشد، اما من یه دونه پونصد تومنی داشتم و یه دونه صد تومنی. همون پونصدیه رو بهش دادم.

گفت “خرد ندارین خانوم؟”

گفتم نخیر، فقط یه دونه صدی دارم.

گفت “همون رو بدین کافیه!”

نتیجه اخلاقی: معمولا آدم ضایع کن نیستم، اما اگه یکی بخواد باهام پسر خاله بشه خوشم نمیاد و هر طوری که بتونم ضایعش می کنم! راننده ِ حقش بود!

پ.ن: ساعت شروع نوشتن پست 21:23 – ساعت اتمام نوشتن پست 21:27

نوشته شده توسط در 4 دسامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 7 نظر

دستمال کاغذی

معمولا وقتی دماغتون میاد پایینٍ، یا عرق میکنین، یا چمیدونم مثلا می خوایین دستتون رو خشک کنین (در صورتی که حالا به هر دلیل حوله دم دستتون نباشه) با چی اینکارو می کنین؟… اکثرا با دستمال کاغذی دیگه. با حوله که اینکارو نمی کنین. تصور کنین با حوله بیایین دماغتون رو بگیرین!!!! حالا ممکنه یکی این وسط هم با حوله این کارو کنه، اما باید قبلش ببینیم قرص قرمزارو خورده یا صورتیارو! 😉

وقتی تو خیابون باشم امکان نداره یه دونه نخ رو هم حتی پرت کنم تو خیابون. یکی هم اینکارو کنه یا چپ چپ نیگاش می کنم یا بهش می گم تورو خدا دیگه اینکارو نکن. آشغاله رو یا میندازم تو سطل آشغال یا اگه نبود میذارم تو جیبم یا کیفم یا یه نایلونی (لاینونی!!)  چیزی خلاصه، که وقتی یه سطل آشغال دیدم بندازم تو اون. اگرم نبود با خودم آشغاله رو میارم خونه و میندازم تو سطل خونمون. (مامانمم همیشه میگه “همه آشغالای خونشون رو میبرن بیرون میندازن، از تو بیرون آشغال میاری تو خونه بعد میبری بیرون”!)

اما از دیشب تا حالا به این نتیجه رسیدم که اصلا و ابدا، اصلا و ابدا (خیلی تاکید می کنم روی این دو کلمه) در مورد دستمال کاغذی نباید همچین کاری رو انجام بدم. همون موقع که فین کردم (البته ببخشیدا)، یا همون موقع که مثلا عرق پیشونیم رو پاک کردم، یا دستم رو خشک کردم، یا شیشه عینکم رو تمیز کردم یا اصلا اعصاب مصاب نداشتم و دستماله رو ریز ریز کرده بودم یا حالا هر چی، بدون فوت وقت باید دستماله رو از شیشه ماشین یا پنجره خونمون پرتش کنم بیرون. اگه نه، مایه دردسر میشه! بعدشم خیلی خودخواهانه و حق به جانبانه، شونه هامو بندازم بالا و بگم “به درک که خیابون کثیف میشه!”

از من به شما نصیحت، گاهی آدم باید بی خیال طبیعت دوستی بشه.

دوست دار طبیعتین؟ دلتون نمی خواد کار بد انجام بدین؟ مامان فلفل میریزه تو دهنتون اگر حرف بد از دهنتون در بیاد؟ چاره داره اینم!!… فکر کردین آستین لباس کاربردش فقط اینه که شکل لباس رو از آستین حلقه ای به آستین بلند تبدیل کنه؟ نه جانم، کاربردش فقط این نیست. با آستین لباس می تونین دماغتون یا عرق پیشونیتون رو هم پاک کنین. خواستینم دستتون رو هم خشک کنین بمالین به کناره های لباستون. اصلا یه دونه ازین لباس کهنه هاتون رو بردارین و آستینش رو قیچی کنین برای یه همچین موقع هایی. الانم که زمستونه و مریضیا زیاد، فین دماغاتونم که به راه! خلاصه هر کاری می کنین بی خیال دستمال کاغذی بشین.

پ.ن 1: بعدش با خنده خنده تعریف می کردیم، اما واقعا خیلی ترسیده بودیم. هنوزم ترسش مونده بهمون.

پ.ن 2: ساعت شروع نوشتن پست 12:01 – ساعت اتمام نوشتن پست 12:26

نوشته شده توسط در 3 دسامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 8 نظر

دستِ آبی

این چند روز اخیر از درد دستم دیوونه شده بودم. می گم دیوونه واقعا می گما! طوری بود که تو یه روز دوتا دوتا مسکن خوردم و فایده نداشت. هیچ کاری هم -بغیر از بستن موهام و مسواک زدن- با این دستم انجام ندادم از شنبه تا حالا. بالاخره امروز عصری رفتم پیش دکترم دوباره، و این شد که میبینین!

.

.

سه هفته باید دستم تو گچ باشه.

دکترم خیلی تلاش می کرد که بتونم دستم رو طوری که میگفت حرکت بدم تا گچ نگیرم، اما فایده ای نداشت و…

پ.ن 1: تو انجام کارهای شخصی خودم و کارهای عمومی خونه، طی این سه هفته باید خیلی تلاش کنم تا کم نیارم و از کسی کمک نخوام. یه ذره سخت میشه اما باید بتونم از پسشون بر بیام.

پ.ن 2: این پست رو هم یه دستی نوشتم.

پ.ن 3: ساعت شروع نوشتن پست 22:۱۱ – ساعت اتمام نوشتن پست22:25

پ.ن 4: اگه خواستین اینجاها رو هم ببینین تا متوجه بشین چطوری شد که اینطوری شد! 😉 (+) و (+)

نوشته شده توسط در 30 نوامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 18 نظر